#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
••؏ـشق یعنـے....
دࢪمیاݩغصههاے زندگے
یڪ حسین؏ باشد....
ڪھآࢪامتڪند...❤️
#جانم_حسیݩ🌿
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر وبرکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️
🦋مثبت اندیشی به معنای انکار
مشکلات و بدیها نیست
🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست
🦋به هرچیزی فکرکنی
ارتعاش آن را جذب خواهی کرد
🦋پس نیکاندیش باشیم
тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє
کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه.
«♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
دلخوشمباتواگرازدورصحبتمیکنم
باسلامی،هرکجاباشمزیارتمیکنم..
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـحسـینجـان
'♥️𖥸 ჻
وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ(ضحی۱۱)
و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن.
وقتی نعمتهایی که خدا بهم داده رو میشمرم،
مامان بابام رو صد بار حساب میکنم .
🌿¦⇠#آیهگرافی
🌸¦⇠#قربونتبرمخداجونم
•➜ ♡჻ᭂ࿐
«♥️✨»
خدایا…!
حالِدلمراتکانۍبده
هممۍدانۍ
هممۍبینۍ
هممۍتوانۍ:)
♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
‹›
[وَلَنْیجْعَلَاللَّهُلِلْکافِرِینَعَلَیالْمُؤْمِنِینَسَبِیلاً]
+وخداوندهیچگاهبراۍکافراننسبتبه
اهلایمانراهتسلطبازنخواهدنمود."
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_464
جلو آمد و همانجا کنار آمبولانس پرسید :
_رفتی عقب دارو بیاری؟
_بله....
نگاه جدیاش را باز به من دوخت.
_اونوقت نباید به من می گفتی؟
_فکر نمیکردم زیاد مهم باشه.
نفس بلندی کشید و نگاهش را از من گرفت اما با جدیت کنار گوشم گفت :
_مهمه فرشته.... مهمه....
و رفت!
لبم را بی اختیار گزیدم و برگشتم درمانگاه. عادله باز با دیدنم شروع کرد.
_نمیخوای هیچی بهش بگی فرشته؟
_همین امروز رو بهش نگفتم دلخور شده اگه بگم برای چی رفتم که بیشتر دلخور میشه.
عادله اخم کرد.
_فرشته داری سفسطه میکنی.... بالاخره میفهمه... و اگه بفهمه خیلی خیلی ازت دلخور میشه.... الان بهش بگو.
_وای عادله... دست از سرم بردار.... خودم به قدر کافی دلهره دارم.... اگه بهش بگم با این همه دلهره باید برم تهران تا چشم انتظارشم باشم که کی برمیگرده.... نمیگم.... من هیچی بهش نمیگم.... اگه حالم بد شد، بر میگردم عقب.... حالا هم دیگه حرفی ازش نزن.
عادله هم از دستم عصبی شد.
_تو زده به سرت انگار... خودت میدونی اصلا.
اشتباه کردم شاید ولی انگار همه چیز دست به دست هم داد که سکوت کنم.
اصلا از قبل آمدن به پايگاه، دیدار فهیمه و خاله طیبه.... سفارشات خاله طیبه.... نگرانی بی دلیل یوسف.... و همین دلخوریاش برای اینکه به او نگفته بودم و به عقب برگشتم.
همهی اینها مرا سردرگم کرد. هنوز خودم هم نمیدانستم چکار کنم و از طرفی هم مطمئن نبودم که حتما باردار هستم.
ولی از همهی همه مهمتر.... رفتار همان شب یوسف بود.
پشت درمانگاه، کنار همان خاکریزی که همیشه وعدهگاه دیدار ما بود.
منتظرش بودم که آمد. خیلی وقت بود دیگر عصایش را کنار گذاشته بود و بیعصا کمی لنگ میزد.
با اخمهای جدیاش آمد و من از همانجا فهمیدم که هر طوری شد نباید یوسف چیزی بفهمد!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
پیامخدابہتو:
[بندهۍمن..
باوجودمن،
چراغمگینونگرانۍ؟
حتۍاگرطنابطاقتت
بہباریکترینرشتہرسید
نترسمنهستم]
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
- أشڪۍالفرَاقإلك . .
أنامشتاقإلك . .💔
+ ازجدایۍ؛ازتوگلهدارم . .
دلمبراتتنگشده . . (:
#علیجان
#السݪامعلیڪیاامیرالمومنین
اگر در زندگی به درب بزرگی رسیدی که قفل بر آن بود ...🗝
نترس و ناامید نشو...
چون اگر قرار بود باز نشود به جای آن دیوار میگذاشتند!
#انرژیمثبت
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_465
نزدیکم که رسید، نگاهش کردم.
اصلا انگار قصد نداشت اخمانش را از هم باز کند.
_چه فرماندهی بد اخلاقی هستی شما!
نگاهم کرد. همانطور جدی و سرد.
_هنوزم نمی گی چرا بهم نگفته رفتی عقب؟
_چرا نداره.... رفتم داروها رو تحویل بگیرم.
زیر نگاه ریزبینش بودم که گفت:
_توی اون درمونگاه کلی کار هست.... بعد تو رفتی داروها رو تحويل بگیری؟!.... یعنی توی این همه مدت که تو نمی رفتی و یه رزمنده با آمبولانس می رفت، داروها کم و کسری داشته؟!
_یوسف چقدر سخت می گیری... حالا یه بار من رفتم دیگه.
قانع نشد. دو دستش را در جیب اورکتش فرو برد و گفت :
_باشه.... نمی خوای بگی نگو.... ولی توقع هم نداشته باش که ازت دلخور نشم.... آخه من نباید بدونم زنم کجاست؟!.... چهار ساعت راهه... دو ساعت رفت و دو ساعت برگشت.... چهار ساعت نبودی.... من نباید می فهمیدم که لااقل نگرانت نشم؟!
_خب ببخشید دیگه.... یادم رفت بگم.
سری از تاسف تکان داد.
_نه فرشته جان.... من می دونم یادت نرفته.... می دونم عمدا نگفتی.... ولی ازت دلخورم چون توقع داشتم بگی.... توقع زیادی هم نیست، هست؟
دیدم اصلا کوتاه نمیآید، مجبور شدم از راه دیگری وارد شوم.
دست راستم را روی گونهاش گذاشتم و کمی ریشهایش را برایش، با ناخنهایم خراشیدم.
_یوسف!.... من چند روزه حالم به خاطر محیط درمونگاه بد هست... تو دیگه اذیتم نکن باشه؟
_خب برگرد تهران.... مرخصی رو برای همین گذاشتن.
_من بدون تو نمی رم.... یا با تو برمی گردم یا همین جا می مونم.
بالاخره لبخند کمرنگی کنج لبش آمد.
_قبلنا که می گفتی اصلا جلوی چشمتم نباشم!
_خیلی بیانصافی... اون موقع فرق داشت خب.
خندید.
_نگاه نکن خندیدم.... بازم هنوز دلخورم.
_باشه دلخور باش ولی بخند.
و خندهاش گرفت باز.
_گفتم که ببخشید دیگه.... دفعهی دیگه می گم.
نگاهش یک جور خاصی توی چشمانم نشست انگار همان موقع فهمید دروغ می گویم.
_این دفعه باشه... بخشیدم... ولی اگه دفعهی بعدی چیزی رو بهم نگی... خیلی خیلی ازت دلخور می شم فرشته.
_بگذر یوسف تو رو خدا.... باشه خب می گم... فهمیدم.... نگو دیگه اینقدر.
بیهوا مرا بغل کرد و گفت :
_چهار ساعت نگرانت شدم... گفتم نکنه حال ریههات بده.... بعد تو خیلی راحت می گی اینقدر نگووووو.... وای فرشته که چقدر اذیتم می کنی به خدا.
و عمدا مرا بین حصار دستانش فشرد تا حرص و عصبانیتش را لمس کنم!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#تلنگرانه
رفیق!
یه وقت نگے
من که پروندم خیلی سیاهہ
ڪارم از توبه گذشتہ!
تـوبـہ،
مثل پاڪ ڪن مےمونہ
اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه
فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش...
برای ترک گناه، هنوز دیر_نشده
همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪