سلام عزیزان کانال
از فردا یک رمان خوب و جدید و عاشقانه شروع می کنیم ان شاءالله تا بنده بتوانم رمان چیاکو را تمام کنم .
ان شاءالله بعد از اتمام این رمان ، رمان کوارتز را ادامه خواهیم داد.
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
از فردا رمان برنده ی عشق را دنبال بفرمایید 🌹
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#مقدمه
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
برای زندگی کردن،باید هدفی باشد،
انگیزه ای باشد،
دلیلی باشد تا شاد زندگی کردن را
تجربه کنیم!
در وهلهی اول خودمان باید بدانیم
خواستار چه چیزی هستیم،
در این دنیای گذرا، میخواهیم به چه چیزی دست یابیم؟!
باید کسانی باشند که به ما
انگیزهای برای رسیدن به هدف را
هدیه کنند،
باید کسانی باشند که اُمید راهِ ما باشند،
اُمید این مسیر پرپیچ و خم...
باید کسی باشد که بتوان در سختیهای این راه، به او تکیه کرد!
باید با انگیزه و اشتیاق و اُمید،
این مسیر را طی کنیم تا
سختیهای راه، برایمان
آسان شوند و به راحتی آنهارا پشتسر بگذاریم!
و اما مهمترین چیز اینکه:
باید بهترین خودمان باشیم!
در خوبی کردن، تلاش کردن، انسان بودن!
چرا که مهمترین چیزی که قرار است از ما به یادگار بماند،
انسانیت است ! :)
_میمدال
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_1
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
_بچهها فردا زنگ اول آزادیم؟
-آره
_خب پس میشینیم پای صحبت و...
میگم چطوره صبحانه هم بیاریم؟ بدجوری میچسبهها، تو این هوای بهاری!
-باشه پس هرکی بگه چی میخواد بیاره..
_اوکیه.
_رضوی و کنار دستیاش چی میگین؟! دارم درس میدم.
_خانم ببخشید تموم شد.
کی میشه زنگ جغرافی تموم شه؟
انگار ساعت قفل شده رو دوازده!
***
_هووووف بالاخره تموم شد. پاشین وسایلاتونو جمع کنین بریم.
-توعم پیاده میای مگه؟
_آره، زود باشین.
تو راهپلهها یه فاجعه منا، رخ داده بود انگار...
_چرا هل میدی؟
-خب برووو دیگه!
_خیلوخب تو میذاری جلوییا برن که من برم؟ باید پرواز کنم؟
با یه نگاه چپچپم دیگه هیچی نگفت.
_بچهها همینجا وایسین از این مغازه لواشک بگیرم و بیام.
-منم باهات میام..
_انقدر تو راه نخندین بچهها زشته!!!
اون سراتون هم بندازین زیر، انقدرم
اینور واونور و نگاه نکنین.
-چقدر غر میزنی، کاش همیشه مامانت بیاد دنبالت!
بعد دوباره بیتوجه به من باهم حرف
میزدن و با صدای بلند میخندیدن.
_من غر میزنم؟ حیف که تو خیابونیم وگرنه نشونت میدادم!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_2
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
_ماماااان؟؟
کجایی مامان عزیزم؟
-یاسمن اومدی؟
_سلام، نه هنوز تو راهم!
-علیک سلام، برو لباساتو عوض کن بیا نهار.
_چی داریم؟
بعد رفتم سراغ قابلمه و با دیدن ماکارانی دلم ضعف رفت.
_تهدیگ سیبزمینیم داره دیگه؟
-آره شکمو بدو.
رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم و
لباس راحتی پوشیدم.
بدو رفتم سرسفره،
_مامان زودتر بکش که روده کوچیکه روده بزرگه رو خوردد!
راستی بابا و ایلیا کجان؟
-ایلیا که هنوز دانشگاهه و باباتم سرکار!
_سایه امروز میاد اینجا؟
-دیشب اینجا بود که،
_خب آخه دلم برای فسقلیش یه ذره شده، میگی بیان؟
-باشه فعلا غذاتو بخور.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_3
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
بعد از غذا رفتم تو اتاق و سراغ هدفون! آهنگ و پلی کردم با صدای زیاد؛ شروع کردم به همخوانی کردن باهاش.
چشمام و بسته بودم و با آهنگ میخوندم که یهو چشمام و باز کردم و یکی و جلوم دیدم.
یه جیغ بلندی کشیدم و معترض صداش زدم:
_ایلیاااااا نباید در بزنی وقتی میای تو
اتاق خواهر قشنگت؟
-جنابعالی هرچی در زدیم نشنیدی و
حتی تو اتاقم اومدم نفهمیدی، خواهر قشنگ!
فهمیدم تیکه آخر و با تمسخر گفت.
بیخیال به تیکش گفتم:
_کی از دانشگاه اومدی؟ حالا چیکارم داشتی؟
-اومدم بگم بیا بریم یه دوری بزنیم.
_بهبه چه عجب دلت هوس دور زدن
با خواهرت رو کرد؟
-گفتم داری تو خونه میپوسی، دلم به حالت سوخت. بده؟
_نه چرا بد باشه خیلیم عالی. همیشه از این دلسوزیا بکن باریکلا. باشه حالا کجا میریم؟
-به اون کاری نداشته باش،
راستی به آرمان هم گفتم بیاد توهم
دوست داری به شبنم بگو.
_مگه ماشین داری؟
-من ندارم آرمان که داره.
_ما هم با ماشین آرمان میریم؟
-نه تو با من میای، اونا هم باهم.
میخوای بیست سوالیش نکنی؟
_باشه دیگه برو تا به شبنم بگم و خودمم آماده شم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
سلام و درود✨
پارتهای جدید تقدیم نگاهتون😍🦋
حمایتمون کنید و اندکی صبوری، تا برسیم به قسمتهای جذاب رمان، مطمئنم دوسش دارید و به دلتون میشینه❤️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_4
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.
آرمان پسر خاله نرگسم بود و شبنم دختر خاله نسرین.
آرمان تک فرزنده؛ اما شبنم یه آبجی بزرگتر از خودش داره به اسم شمیم که مثل سایهی ما ازدواج کرده و بچه داره.
من و شبنم هردومون همسنیم و
آرمان و ایلیا هم، همسنن.
من و شبنم دوازدهمیم، یعنی کنکوری!
همون کنکوری که همه ازش یه غول
ساختن، خب باید اینو بگم کنکور برامون خیلی مهمه!
هدف داریم و مثلا داریم براش تلاش
میکنیم و فکر میکنم نه همهی تلاشمونو!
هفته دیگه امتحانامون شروع میشه
و بعدش...
_داداش بریم؟ من آمادم!
-بریم..
-بچهها مواظب خودتون باشین، زودم برگردین.
مامان بود که اینا رو میگفت، همیشه موقع رفتن بهمون میگفت که زود برگردیم، اما کو گوش شنوا؟
من و ایلیا همزمان چشمی بهش گفتیم و سوار موتور ایلیا شدیم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_5
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
خوب شد هنزفریم رو آوردم، صدای آهنگ و زیاد کرده بودم و سرم و بالا رو به آسمون گرفته بودم و دستام و باز کرده بودم و هرچقدر ایلیا تندتر میرفت؛ بیشتر کیف میکردم و لذت میبردم.
یه لحظه چشمامو بستم و به آینده فکر کردم: به هدفام، فکر کردم و لذت بردم!
از همین الآن میبینم خودم و
تو اون روزا، مطمئنم که اون روزای خوب، خیلی زودتر از چیزی که فکرش و میکنم، میرسه و من خوشبخت ترینم.
فکر کردن به این چیزا، انرژیم و میبره روی هزار!
چشامو باز کردم و در همین حین ایلیا از یه دستانداز رد شد و انگار بالا و پایین شدیم.
محکم به شونش کوبیدم و گفتم:
_یواش ترم میشه رفتها! خان داداش..
-چی شده امروز خودت و ما رو، زیادی تحویل میگیری؟
_بده میخوام قشنگ صحبت کنم؟
ناسلامتی دیگه بزرگ شدم.
همین چند وقت دیگه قراره برم دانشگاه و
یه خانم متشخص بشم!
-اوهوع، ایشالا، فقط باید یه شیرینی مفصل بدیا!
_باشه تا ببینیم چی میشه! اما خوب بحث و میپیچونیا.. دستانداز بعدی حواست باشه.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_6
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-پیاده شو یاسمن!
_واااو! اینجا کجاست؟ چه خوشگله.
-والا بهش میگن کافی شاپ!
_اون و که میدونم استاد!!! منظورم اینه برای چی اومدیم اینجا؟
-خسته نشدی از رفتن به پارک و..
یه بارم باهم اومدیم کافه، تجربه بشه.
_قانع شدم.
نگاهی به کافه انداختم، دیواراش مشکی بود و از رنگ طلایی هم استفاده کرده بودن.
همونجوری که دوست داشتم مات و
قشنگ بود.
شیشه هاش دودی بود و فضای داخلش هم پیدا نبود یا شاید هم خیلی کم.
درختای سبز دور کافه رو گرفته بود،
و جلوی شیشه های کافه، پر از گلدونای قشنگ بود.
همینجور محو تماشای کافه بودم که:
+نمیخوای بیای تو؟
دیدم ایلیا، تو درگاه در ایستاده و داره صدام میکنه،
قدم برداشتم سمت کافه و یهو یه دستی رو شونم نشست، ترسیدم و انگار یک متر پریدم بالا،
نگاه کردم پشت سرم و دیدم شبنمِ!
کشیده گفتم:
_شبنم!
خدا بگم چیکارت نکنه بعد چند وقت هم و دیدیم، حالا اینجوری باید بیای؟
-بیا بغلم ببینم..
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_7
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
بعد از سلام کردنامون، یه میزی رو کنار پنجره انتخاب کردیم و همگی نشستیم.
اینجا فوق العادهاس!
همه چی نظم خاصی داره، همونجوری که من دوست دارم.
گارسونها همه یه لباس فرم خاصی
پوشیده بودن، میزها چوبی بود و
وسط هر میز، یه گلدون بود.
توی کافه تابلو های نقاشی بود:
طبیعت،گل و...
شبنم که به پهلوم زد به خودم اومدم:
-یاسمن کجایی؟ ما همه سفارشامون رو دادیم تو چی میخوری؟
_میشه بستنی میوهای؟
گارسون گفت چرا که نه و یادداشت کرد و رفت.
-خب یاسمن چخبر؟ چیکار میکنی؟
_هیچ خبر تازهای ندارم، تو چی؟
-درس و درس و درس.
_به به خانم خرخون، مگه تو خیلی درس میخونی؟
-نه
_پس چی؟
-همین که عذاب وجدانش و دارم فکر کنم کافی باشه دیگه، نه؟!
یواشکی زدم زیر خنده که گفت:
-والا! فیلم دیدن با عذاب وجدان.
کتاب خوندن با عذاب وجدان.
خوشگذرونی با عذاب وجدان.
_تو که هرکاری دوست داری میکنی و سراغ درس نمیری، دیگه عذاب وجدانت چیه؟
صدای خندمون بلند شد که ایلیا و آرمان با تعجب بهمون نگاه کردن.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
عزیزان، ما رمان جدید رو شروع کردیم تا فرصتی باشه برای اینکه خانم یگانه بتونن رمان کوارتز رو به اتمام برسونن و بدون وقفه پارتگذاری کنن...'رمان کوارتز هنوز تمام نشده!!'
بعد از اتمام رمان برندهیعشق، دوباره رمان کوارتز پارتگذاری میشه.
"لطفا دراین مورد سوال نپرسید🌸"
رمان برندهیعشق روایتی از دختر پرشر و شور و شیطونیه که در مسیر پر پیچ و خم تحصیل در دانشگاه براش اتفاقات جالبی میافته... از جمله اون اتفاقات، آشنا شدن با پسریه که دست سرنوشت اونها رو مدام مقابل هم قرار میده...
سرگذشتی جذاب به قلمِ میمدال✍🏻
صبوری کنید حوادث جالبی تو راهه، مطمئنم به دلتون خواهد نشست👌🏼
پس... منتظر حمایتها و نگاههای گرمتون هستم❤️🫂