💢عملیاتی که اشک مناخیم بگین را درآورد!
🔹خبر بسیار تکاندهندهای در ۱۱ تشرینالثانی ۱۹۸۲ منتشر شد؛ خبری که همهٔ دنیا را متحیر کرد. شهید احمد قصیر، جوان شیعهمذهب لبنانی و رانندهٔ یک ماشین پژو ۵۰۴ در شهر صور دست به اقدامی شهادتطلبانه زده و فرماندهی مقر نظامیان اسرائیلی را در شهر صور به تلی از خاک تبدیل کرده بود. با انفجار مهیبی که در مقر نظامیهای اسرائیل اتفاق افتاد، اسرائیل به لرزه درآمد. از منابع مختلف شنیدیم که در این حادثه ۷۲ اسرائیلی کشته و بیش از ۱۲۰ نفر مجروح شدند؛ اما منابع مقاومت خسارت دشمن را بیش از پانصد کشته اعلام کردند. در میان کشتهشدگان جمعی از بهترین و برجستهترین افسران تیپ ۵۳ کوهستانی و بازجویان اطلاعاتی اسرائیل حضور داشتند، که با انتشار عکسهای آنها در مطبوعات اسرائیلی، اسرا عدهٔ زیادی از آنها را شناختند. جمعی از افسران اطلاعات ارتش اسرائیل، شینبت (سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل) هم در این انفجار کشته شد. در مجموع، ساختار اطلاعاتی ارتش اسرائیل ضربهٔ شدیدی خورده بود. ژنرال یکوتل آدام از کشتهشدگانی بود که در جریان جنگ از فرماندهان برجستهٔ حمله اسرائیل به لبنان به شمار میرفت. مناخیم بگین در مرگ این نظامیان بهشدت گریست و روحیهٔ ارتش اسرائیل هم متزلزل شد.
🔹عملیات شهید احمد قصیر اقدامی بسیار بزرگ بود. او روحیهٔ از دسترفتهٔ لبنانیها و مقاومت اسرا را بازگرداند، و ثابت کرد که با خروج انقلابیون فلسطینی از عرصهٔ مقاومت در برابر اسرائیل، مردم لبنان روند جدید و بسیار متفاوتی را در مقاومت علیه اسرائیل آغاز کردند؛ مقاومتی که نه تنها فرصت استراحت به دشمن نمیدهد، بلکه خواب را از چشمان آنها میگیرد. تعداد تلفاتی که ارتش اسرائیل در یک لحظه، آن هم از کیفیترین و بارزترین نیروهای اطلاعات ارتش، یکجا از دست داده بود، تاکنون در هیچ یک از وقایع و عملیاتهای گذشته اتفاق نیفتاده بود. این عملیات بود که نظامیان و سیاستمداران اسرائیل را واداشت تا به خروج از مناطق لبنان بیندیشند. چون این واقعیت ثابت میکرد فضای متفاوتی از مقاومت در حال شکلگیری است، که قادر خواهد بود انتقامهای بسیار سخت و جانفرسایی از نیروهای اسرائیلی بگیرد. این چیزی نبود که ارتش اسرائیل توان و تحمل مواجه با آن را داشته باشد. وقتی متوجه شدیم تشکیلات ویژهای از مقاومت در برابر اسرائیل در لبنان شکل گرفته است، بسیار خوشحال شدیم و روند مثبتی در زندگی اسرا به وجود آمد. احساس قدرت میکردیم. آنقدر سر و صدا کردیم که زندانبانان را به خشم درآوردیم.
🔹ابتدا اسرائیل اعلام کرد این انفجار در اثر اشکال در سیستم گاز و انفجار چند کپسول گاز بوده است؛ اما همه میدانستند که این ادعا دروغی آشکار است؛ چون بیشتر افرادی که در زندان بودند، یا عملیاتهای تخریبی و قدرتهای انفجاری آن آشنا بودند و میفهمیدند که کپسولهای گاز چنین قدرت تخریبی سنگینی ندارند. آنچه در عملیات شهید احمد قصیر برای ما اهمیت داشت، آسیبهای سنگینی بود که بر دشمن صهیونیستی وارد شده بود؛ هرچند بعدها معلوم شد که این عملیات کار گروهی شیعی در لبنان بوده است. به دنبال آن، ۴ کانونالثانی ۱۹۸۳، عملیات دیگری در شهر صور اتفاق افتاد. در این عملیات نیز مقر فرمانداری نظامی ارتش اسرائیل هدف قرار گرفت و ۲۷ نظامی اسرائیلی کشته شدند. سال جدید اسرائیلیها به عزا تبدیل شد و غم سراسر اسرائیل را فراگرفت. این عملیات نیز احساس زنده بودن را در ما بیشتر کرد؛ طوری که هر روز در انتظار وقوع عملیات جدیدی بودیم. مدتی طول کشید تا فهمیدیم این عملیات را هم جوان شیعی به نام علی صفیالدین در مدرسهٔ «الشجره»ی شهر صور، که مقر فرمانداری نظامی اسرائیل بود، انجام داد. بعد از آن خبرهای دیگری از عملیاتهای مختلف دریافت کردیم، که شرایط جدیدی را در خاورمیانه به ما نوید میداد.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار
پ.ن: شهید احمد قصیر که سیدحسن نصرالله او را امیرُالاستشهادیین نامید، اولین عملیات شهادتطلبانه حزبالله لبنان را علیه رژیم صهیونیستی انجام داد. سالروز شهادت احمد قصیر در لبنان «روز شهید» نام گرفت.
📚 کتاب: حقیقت سمیر
✍نویسنده: یعقوب توکلی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#شهید_احمد_قصیر
#لبنان
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢روسپیگری، ارمغان غرب برای ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم
🔹تابستان داغ ۱۹۴۶ میلادی رسید؛ من و چند نفر از دوستانم برای ماهیگیری به ساحل رودخانه رفته بودیم. وقتی برگشتیم، قیافهٔ همهٔ اعضای خانواده گرفته و درهم بود. خبری را از رادیو شنیده بودند: «هیروشیما در کمتر از یک دقیقه در آتش سوخت و خاکستر شد.» هیچکس نمیدانست بمب اتم چیست و چه میکند؟ مردمی که کیلومترها از هیروشیما فاصله داشتند آن روز طلوع خورشید را دو بار دیدند. چهار روز بعد، خبر مشابه دیگری رسید: «شهر ناکازاکی هم، مثل هیروشیما، با یک بمب سوخت و خاکستر شد.» با انفجار هیروشیما و ناکازاکی، ترس و وحشت مثل هیولا بر جان همه پنجه زد. ما با هیروشیما فاصلهٔ زیادی نداشتیم. حالا باید یا ما به اَشیا میرفتیم تا پدر و برادرم تنها نمانند یا آنها باید به روستا میآمدند که اگر قرار بود بمیریم، همه با هم بمیریم. مادر و خواهرانم در کشوقوس ماندن در روستا یا برگشتن به اَشیا بودند که مادربزرگم همه را جمع کرد. قرار بود خبر مهمی را رادیو از زبان امپراتور به مردم بگوید. دور رادیو نشستیم و به صدای امپراتور هیروهیتو، که تا آن زمان صدایش را نشنیده بودیم، گوش کردیم. امپراتور با زبان رسمی و کلاسیک ژاپنی سخن گفت و پایان حضور ژاپن در جنگ جهانی دوم را اعلام کرد. این سخنان به معنی تسلیم شدن امپراتور در مقابل خواست آمریکا و متحدانش _بعد از بمباران هیروشیما و ناکازاکی_ بود.
🔹سخنانی که بسیاری از ژاپنیهای متعصب که برای امپراتور مرتبهٔ خدایی قائل بودند، جگرسوز و حتی تحملناپذیر بود. شماری از مردان به نشانهٔ وفاداری به امپراتور به شیوهٔ سنتی «هاراگیری» با شمشیر شکم خود را پاره کردند. شنیدم شماری از زنان و دختران جوان، برای اینکه به دست آمریکاییها نیفتند، به داخل غاری در دل یک کوه رفتند و دستهجمعی خودکشی کردند. آمریکاییها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنیها میدیدند، توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن میگفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همه گناهها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمیشد امپراتور هیرهیتو هرگز تسلیم نمیشد و جنگ جهانی دوم پایان نمییافت. مردم به این توجیهات بیاعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و میتوانند خانههایشان را از نو بسازند.
🔹در کلاس چهارم ابتدایی، بیش از گذشته از جنگ میشنیدیم و قیافههای آمریکاییها را، که تا پیش از پایان جنگ در ذهنمان ساخته بودیم که داخل هواپیماهای غولپیکر ب ۲۹ مینشستند و بر سرمان بمب میریختند، حالا روی زمین میدیدیم که توی واگنهای قطار_تراموا_کنار ژاپنیها مینشینند و با غرور به سیگار برگشان پک میزنند یا مثل فاتحان سوار بر خودروهای نظامی در خیابانها جابهجا میشوند. آنها اولین کاری که کردند این بود که نگذاشتند اجساد جزغالهشده در هیروشیما و ناکازاکی روی زمین بماند و با کمک نظامیهای شکست خوردهٔ ژاپنی همهٔ اجساد و چوبهای سوختهٔ خانهها را جمع کردند تا تصویر خیانت تاریخی در اذهان مردم ژاپن کمرنگ شود و بعد، انحلال ارتش را طی بیانیهای اعلام کردند. نظامیهای آمریکایی از هر خیابانی که رد میشدند با دیدن جماعتی از بچهها میایستادند، لبخند میزدند و مشتهایشان را پر از شکلات و آدامس میکردند و بهطرف بچهها میریختند. بچهها از سر و کول هم بالا میرفتند و شکلاتها و آدامسها را از دست هم میقاپیدند و ما و همهٔ دختربچههای ژاپنی، که تا آن زمان شکلات و آدامس نخورده بودیم با این هدیه ذائقهمان شیرین میشد. آمریکاییها در مقابل تنفروشی به دختران جوان پول میدادند. از آن زمان روسپیگری در میان دختران یک شغل شد؛ شغلی که اخلاق سنتی و عفاف خانوادگی را از بین برد. فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهرهای ما عادی شد. روسپیها پیراهن قرمز میپوشیدند؛ همان رنگی که من از کودکی دوست داشتم. ولی پدرم پس از بدنام شدن این رنگ، هرگز اجازه نداد پیراهن قرمز بپوشم؛ حتی کیمونوی قرمزی را که قبلاً دوست داشتم برای همیشه توی صندوق گذاشتیم.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
📚 کتاب: مهاجر سرزمین آفتاب
✍نویسنده: حمید حسام
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#سبا_بابایی
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
May 11
💢این شهید ما سرش کجاست؟
🔹مطالبهٔ مهم مردم، بازگرداندن پیکر شهید محسن حججی بود؛ پیکری که هنوز گروگان داعشیها بود؛ در حالی که طرف مقابل ما، یعنی گروه داعش، به هیچ پروتکل و قانون بینالمللیای پابند نبود تا بشود با او مذاکره کرد و کار تبادل را انجام داد. در همین حال، با آزادساری مناطق وسیعی از قریتین تا تدمر و سخنه بهعلاوهی گسترهی عظیم صحرای شرقی، و الحاق دو محور حماه با تدمر، نفرات باقیماندهی داعش در محاصرهی نیروهای مقاومت قرار گرفته بودند؛ ضمن آنکه تحولات عراق برضد این گروه تروریستی هم بهسرعت پیش رفته بود و سقوط حاکمیت داعش در آن سرزمین، تلفات بسیاری در پی داشت. برای همین، سران این گروه تکفیری تلاش میکردند با انتقال نیروهای محاصرهشدهی خود به حاشیهی فرات، از فروپاشی دولت دستنشاندهشان جلوگیری کنند. در چنین وضعیتی، با ورود حزبالله به صحنهی مذاکره با عناصر باقیمانده از این گروه تکفیری توافق شد هم آنان تحتالحمایه از بخش قلمون شرقی همراه خانواده و بدون سلاح (فقط سلاح سبک انفرادی) از مناطق تحت کنترل نیروهای مقاومت خارج شوند و هم یکی از فرماندهان اسیر آنان آزاد شود، و در مقابل یک اسیر حزبالله و پیکر شهید محسن حججی به نیروهای مقاومت بازگردانده شود. بعد از آنکه این توافق حاصل شد، در صبح روز ۶ شهریور ۱۳۹۶، پانزده دستگاه اتوبوس حامل نفرات داعش و خانوادههای آنان از قلمون شرقی به منطقهی حفاظتشده در دوکیلومتری خروجی شرق حمیمه انتقال یافتند و ساعت هفت و نیم صبح وارد این منطقه شدند. ساعت ۱۰ صبح روز ۸ شهریور، در حالی که گروه داعش مشغول مذاکره با حزبالله در رابطه با چگونگی مبادله بود، هواپیماهای آمریکایی، محل تبادل را بمباران کردند. در نتیجهی این اقدام آمریکاییها، یک خودروی داعشیها منهدم و یک نفر از نیروهای آنها کشته شد. در پی این حادثه، ناچار محل توافق اتوبوسها تغییر داده شد و به حمیمه در پنج کیلومتری سمت تی. ۲ انتقال پیدا کرد و مذاکرات ادامه یافت. هرچند مدیریت اصلی مذاکره از طرف نیروهای مقاومت را حزبالله به عهده داشت، من هم سعید را از طرف قرارگاه تدمر برای نظارت بر این کار به محل تبادل فرستادم.
🔹سعید بعد از آنکه از این مأموریت برگشت، ماجرا را برای من اینطور بازگو کرد: روز تبادل [پیکر شهید محسن حججی] داعشیها از سمت بوکمال به محل استقرار ما آمده بودند. مسیر تی. ۲ به بوکمال، پلی بود که میبایست در آنجا تبادل میشد. پهپادهای آمریکایی آمدند و ماشین و پل را زدند. وقتی این اتفاق افتاد، نمایندههای داعش، بیابانی را برای این کار انتخاب کردند که به نظر میآمد نزدیک چاه گاز است؛ چون شعلههای گازیاش همه جا را روشن کرده بود؛ محلی در نزدیکی تی. ۲. در آنجا چند ساعتی معطل شدیم تا هماهنگی بشود. بعد از آن حرکت کردیم به سمت همان مشعلهای گاز. موقع حرکت، به میدان مینی برخورد کردیم که ارتش سوریه در آن محدوده کار گذاشته بود. با احتیاط از آن میدان عبور کردیم و تا ۱۲ کیلومتر پیش رفتیم. نمایندههای داعش، شش نفر بودند. یک نفرشان در قسمت جلوی خودرو نشسته بود و پنج نفر دیگرشان پشت ماشین. همگی هم صورتهایشان را پوشانده بودند.
🔹از طرف ما، غیر از بچههای حزبالله، من بودم و یک نفر سوری از نیروهای هلالاحمر سوریه. سومین نفر همراه، از بچههای همرزم شهید حججی در واحد زرهی بود. یکی از آنها که صورتش کاملا پوشانده شده بود، از من سوال کرد «شما ایرانی هستید؟». با قاطعیت گفتم «بله. ایرانی هستم.» چند متر عقب عقب رفت و از من فاصله گرفت. گفتم «آمدهایم پیکر همرزم شهیدمان را شناسایی کنیم و تحویل بگیریم.». بستهای را جلوی من گذاشت. کاور آن را باز کردم. دیدم قدری استخوان در آن بسته گذاشتهاند. گفتم «این شهید ما سرش کجاست؟ چرا دست و اعضای دیگر بدنش اینجا نیست؟» گفت «به ما همینها را دادهاند. چیز دیگری هم نداریم که به شما بدهیم.» وقتی فهمیدم با چنین وضعی نمیتوانم هویت شهید را تشخیص بدهم، یک تکه از استخوانش را برداشتم و داخل جیبم قرار دادم. به آنها گفتیم «تا فردا به شما خبر میدهیم.» نیت من از برداشتن استخوان، آزمایشی دی.ان.ای بود. از آنجا بلافاصله گاز ماشین را گرفتیم و آمدیم تدمر پیش شما.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «بدون مرز»؛ خاطرات شفاهی سیدعلیاکبر طباطبائی؛ جانشین فرماندهی سپاه پاسداران در سوریه
📚 کتاب: بدون مرز
✍نویسنده: گلعلی بابایی
🔘 ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#کتاب_بدون_مرز
#سید_علی_اکبر_طباطبایی
#شهید_حججی
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢نمیدانستم آن شب، آخرین شب ما در خانهٔ پدری است
🔹جمعه ۱۷ نوامبر ۲٠۲۳، ساعت ۱۱:۳۲ صبح [روز چهلودوم جنگ غزه]
شب آخر قبل از آوارگی از مادربزرگت خواستم همراه ما شبنشینی کند. و دروازۀ خاطراتش را باز کردم و او هم تا آخر خط رفت و برای نوههایش از خاطرات روز «نکبت» که خودش در آن حضور داشت تعریف کرد. لمار! مادر بزرگت آن طور که خودش نقل میکند، چهار سال و خردهای از «نکبت» بزرگتر است. نوههایش دورش حلقه زدند و او تعریف کرد که چطور پدرش سند مالکیت زمینها و خانهمان را در کوفخه به او سپرد. روی نقشهای که روی دیوار سالن خانۀ دوردستم، آنجا در اروپا آویزان است، به تو نشان دادهام که کوفخه کجای فلسطین واقع شده است.
🔹مادربزرگت مثل یک داستانپرداز حرفهای تاریخ این سرزمین را برایشان نقل کرد. نگران نباش؛ به خاطر تو فیلم اکثر داستانها را برای موقعی که پیشت برمیگردم ضبط کردم. نمیدانستم آن شب، آخرین شب ما در خانۀ پدری قبل از شروع آوارگیمان و پراکنده شدنمان از این شهر به آن شهر و از این مدرسه و بیمارستان به آن دیگری است. تنها چیزی که الآن میدانم این است که وقتی از آنجا در آمدیم، بمباران به ما خیلی نزدیک شده بود؛ آنقدر که دیگر هیچ درنگی جایز نبود. لمار! خیلی ترسناک بود. انفجارهای پشت سرهم، با صدای شدید، تیز و ناگهانی و پشتبندش ضربهای قوی: «داااممممممب». انگار داری صدها سقف آزبست را باهم از آسمان پرتاب میکنی. یا چندین در بتونی را با شدت و خشونت بارها و بارها میبندند و بعد رهایشان میکنند تا از آسمان روی سر ما بیفتند: «داااممممممبب».
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از روزنوشتهای فاتنه الغره از کتاب «لهجههای غزهای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی
📚 کتاب: لهجههای غزهای
✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره
🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#بریده_کتاب
#کتاب_لهجه_های_غزه_ای
#یوسف_القدرة
#فاتنه_الغره
#محمد_رضا_ابوالحسنی
#طوفان_الاقصی
#غزه
🖇 کتاب «لهجههای غزهای» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢چگونه میشود هجده فرقه روی یک مسأله اتفاقنظر داشته باشند؟!
🔹پیاده راه میافتیم به گشتوگذار در ضاحیه. در همین یک ربع بیست دقیقهای که پیاده هستیم سهچهار نفر در خیابانها با حسن سلاموعلیک میکنند. یک بار هم ماشینی که از روبهرو میآمد به نشانهٔ آشنایی بوق و چراغ میزند. درحالیکه حسن هرسال حداکثر دو ماه میآید لبنان. اینجا واقعاً همه فامیلاند! در قریب به اتفاق مغازهها عکس شهدا دیده میشود. نبش بزرگراه شهید سیدهادی حسن نصرالله یا به قول لبنانیها اتوستراد سیدهادی، فرزند شهید دبیرکل حزبالله لبنان یک میوهفروشی را میبینم با کلی عکس از رهبران و شهدا. میخواهم عکس بگیرم؛ اما میترسم داستان شود. در ضاحیه عکسبرداری ممنوع است و اینجا هم اصلیترین خیابان ضاحیه. نمیدانم بعدها پشیمان میشوم یا نه. میرسیم به ورزشگاه الرایه. ورزشگاه روبازی که حزبالله مراسم مردمیاش را آنجا برگزار میکند. از جمله مسیرةالاکفان (راهپیمایی کفنپوشان) سال ۲۰۰۴، مهرجان الانتصار (جشن پیروزی) سال ۲۰۰۶ و جشن آزادی اسرا سال ۲۰۰۸. مقصد راهپیماییهای عاشورا نیز همیشه اینجاست. داخل محوطهٔ ورزشگاه تعداد زیادی ماشین پارک هستند که البته در روزهای معمولی طبیعی است.
🔹بالاخره میرسیم ابتدای اتوستراد سیدهادی. میرویم آبمیوهفروشی الرضا. این آبمیوهفروشی هم ماجرای جالبی دارد. سیدحسن نصرالله بعد از جنگ ۲۰۰۶ اکثر سخنرانیهایش از طریق ویدئوکنفرانس است. روزی وسط سخنرانی به جای آب، یک لیوان بزرگ آبپرتقال را از جایی خارج از کادر دوربین از روی میزش برداشت و با آن گلویی تازه کرد. در اینجور مواقع مستمعین هم با یک صلوات برای خطیب زمان میخرند. این ماجرا بازهم در چند سخنرانی تکرار شد؛ تا اینکه رسانهها به آن حساس شدند. بالاخره یک روز سیدحسن در پایان سخنرانیاش لیوان آبمیوه را داخل کادر آورد و توضیح داد من برای اینکه در سخنرانیهای طولانی گلویم خشک نشود و مجبور نباشم مدام آب بخورم بهجای آب، لیموناد میخورم و به دیگر سخنرانان هم توصیه میکنم. و من بهتزده بودم از این همه صمیمیت و شفافیت.... آن شب آبمیوهفروشی الرضا در ضاحیه به همه لیموناد مجانی داده بود!
🔹غروب میرسیم روشه. عکسهایش را دیده بودم. اما اسمش را نمیدانستم دو صخرهٔ عظیم سفید از جنس سنگهای رسوبی در ساحل غربی بیروت که با کمی فاصله از ساحل قرار دارند. زیر یکی از آنها حفرهای است که دو قایق بهراحتی میتوانند از آن عبور کنند. گردشگران از بالای صخرههای ساحلی از پشت میلهها در حال عکاسیاند. روی صخرهٔ حفرهدار پارچهٔ سفید و بلندی آویزان است. از این فاصله فقط واژهٔ سرخ غزه روی آن خوانده میشود... با دوربین زوم میکنم روی پرده. طومار نام شهدای غزه است! بسیار تعجب میکنم. در این کشور هجده فرقهای چه کسی این طومار را روی این صخره که یکی از نمادهای ملی لبنان است نصب کرده؟ آخر چگونه میشود هجده فرقه روی این مسئله اتفاقنظر داشته باشند و به سیاست توازن منفی روی نیاورند؟ به گمانم این از برکات دشمن ملموس است. فاصلهٔ جایی که من ایستادهام، یعنی روشه، تا باریکهٔ غزه چیزی قریب به فاصلهٔ تهران است تا کاشان. بیروت و غزه دو بندر هستند در شرق مدیترانه. تلآویو درست میان این دو بندر قرار دارد. به اهالی بیروت، حال از هر فرقهای، حق میدهم به سرنوشت مشترک بیندیشند. انسان بیش از هر چیز در برابر محسوساتش منفعل است. و چه دشمنی برای اهالی بیروت، پرمخاطرهتر از اسرائیل و چه زمانی پرخاطرهتر از تموز و آب؟! اهالی بیروت حتی اگر جز حس، در مقابل هیچ ارزش و آرمانی تمکین نکنند، مجبورند با اهالی غزه همدردی کنند؛ چون آن هواپیمای اسرائیلی فقط کافیست بهجای جنوب باند، از شمال باند بپرد و همان مسافت را طی کند و همان بمبها را رها کند تا...
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «لبنان زدگی»؛ سفرنامه سیدحسین مرکبی به لبنان
📚 کتاب: لبنان زدگی
✍نویسنده: سیدحسین مرکبی
🔘 ناشر: آرما
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#کتاب_لبنان_زدگی
#لبنان
#غزه
#سفر
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
61.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢عشق پیرزن هندی به اباعبدالله الحسین علیهالسلام
🔹بخش جالبی از مستند «هند دوستان» ساخته عباس موزون، مجری برنامه «زندگی پس از زندگی»
#بدون_مرز
#عباس_موزون
#هند
#کربلا
#زیارت
#اربعین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz