eitaa logo
بدون مرز
225 دنبال‌کننده
187 عکس
81 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💢مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟
💢مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟ 🔹حجت‌الاسلام علی شیرازی (نماینده مقام معظم رهبری در سپاه قدس و همرزم حاج قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله) : سیدحسن در خانواده‎ای فقیر در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدر و مادرش از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب در یک بقالی کوچک کار می‌کردند تا شکم بچه‌هایشان را سیر کنند. سید حسن ۸ ساله بود که با کتاب مأنوس شد و بعد با تفسیر قرآن آشنا شد و کتابهای متعددی را خواند. او می‌گفت خانواده‌اش یک خانواده معمولی بودند و به نماز و روزه مشغول بودند ولی ویژگی خاصی نداشتند و خدا به او لطف کرد که از ۸ سالگی به خدا وصل شد و با اسلام آشنا شد. سیدحسن نصرالله تلاش می‌کرد مردم جهان را با اسلام ناب آشنا کند. سؤالی که سیدحسن نصرالله در ذهن داشت این بود که چطور می‌توان حکومت اسلامی را در لبنان شکل داد. وی در لبنان با امام موسی صدر آشنا شد. در آن زمان ارتباط با سیدمحمد صدر دشوار بود و حکمش در عراق زندان بود ولی سیدحسن نصرالله بدون توجه به این مباحث با سیدمحمدباقر صدر ارتباط گرفت و وی هم سیدحسن نصرالله را با سیدعباس موسوی آشنا کرد تا از او مراقبت کند و شرایطی فراهم کند که سیدحسن نصرالله به بهترین وجه درس بخواند و مشکلاتش رفع شود. سیدحسن نصرالله مدتی در عراق بود و بعد به ایران آمد و در حوزه علمیه قم درس خارج خواند. به خواست سیدعباس موسوی به لبنان رفت و بعد شهادت وی دبیرکل حزب‌الله شد. اوایل که سیدحسن به لبنان رفته بود تشکیلات حزب‌الله در لبنان تشکیلات مخفی بود و بعدها آشکارتر شد. 🔹ناصر فیض: در بیمارستان بقیه‌الله به عیادت مجروحان حادثه پیجر لبنان رفتیم. سخت اجاره عیادت می‌دادند و شاید این سخت‌گیری برای این باشد که از آنچه که ما در دنیای خودمان تعریف کرده‌ایم، متفاوت هستند. به قدری خودساخته هستند که از تحسین خوششان نمی‌آید. تعریف می‌کردند که وقتی خبر شهادت سیدحسن نصرالله آمد همه مشکلات و دردها را فراموش کردند و کف زمین نشستند، این بین بچه‌ها هم متاثر شده بودند و وقتی کودک چنین صحنه‌ای را می‌بیند می‌گوید مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟ در عیادت از مجروحان دیدم نام ائمه و امام زمان از زبان مجروحان نمی‌افتاد و کودک ۸ ساله از دست دادن چشم و دست خود را فدا کردن در راه ائمه می‌دانست و می‌گفت فدای حضرت عباس (ع) چشمانم. اینکه بچه‌ای که سر و دو دستش باندپیچی شده است، چند انگشت و دو چشم خود را از دست داده به مادرش می‌گوید «چرا گریه می‌کنی؟ مگر قرار بود غیر از این اتفاق بیفتد، برای شهید که گریه نمی‌کنند» واقعا حیرت‌آور است. کودکان حادثه‌دیده چنان با باور صحبت می‌کردند که مشخص بود این جملات را از کسی نیاموخته‌ است. تبلیغات دشمن قوی است و ممکن است بعضی زمان‌ها ضعیف عمل کرده باشیم ولی اگر چنین چیزها را نشان دهند از سالها تبلیغات بیشتر تاثیر خواهد داشت. 🔹بانوی لبنانی : در زمان شهادت سیدحسن نصرالله هم در حال بازگشت از منزل یکی از دوستانم به خانه بودم که دیدم انفجاری در ضایحه رخ داد و این اولین بار بود که اسرائیل چنین شلیکی کرد. همان لحظه به ذهنم آمد که هفته پیش فرماندهان شهید شدند و شروع به گریه کردم. همسرم گفت چرا گریه می‌کنی؟ کسی را آنجا می‌شناسی؟ گفتم نه ولی دلم گرفته حتما آدم مهمی است که اینجور اسرائیل بمباران کرده است خدا کند سیدحسن نباشد. همراه با خواهرانم شروع به خواندن زیارت عاشورا شدم. ما هر روز صبح برای سیدحسن نصرالله هم صدقه می‌دادیم و هم دعایی می‌خواندیم، به خود گفتم امکانش نیست با این دعا سیدحسن نصرالله شهید شده باشد. فکرها مدام در سرم می‌چرخید و میگفتم با انفجار هفته گذشته سیدحسن نصرالله هرگز در ضایحه نمی‌ماند. بعد به ذهنم رسید که سیدحسن نصرالله هیچوقت ما را تنها نگذاشت، او به شهر امن نمی‌رود در حالیکه مردمش در خطر باشند. با یادآوری این نکات قلبم مدام آتش می‌گرفت. روز بعد سراغ پدرم رفتم و او گفت نگران نباش خدا با ماست و من فکر کردم حتما پدرم خبری دارد. همین باعث شد کمی آرام بگیریم تا اینکه فردای آن روز ساعت ۳ عصر خبر شهادت اعلام شد. بعد از شنیدن خبر شهادت گفتم سیدحسن چرا در ضاحیه ماندید مگر شما نمی‌دانید که ما بدون شما خیلی سختی متحمل می‌شویم ولی بعد یادم آمد که سیدحسن نصرالله می‌گفت این خط مقاومت با حزب‌الله و روی یک نفر نیست، این خط امام حسین (ع) است و حتی اگر تمام ما بمیریم و شهید شویم این خط ادامه دارد. 🟢متن بالا برشی‌ست از ۳۶۲‌‌امین شب خاطره با یاد سیدحسن نصرالله و روایتی از انفجار پیجرها در لبنان و عیادت از مجروحان این واقعه، در تالار سوره حوزه هنری 📎لینک مطلب: http://news.hozehonari.ir/xrtn 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢دلار روزبه‌روز گران‌تر می‌شد و کار ما سخت‌تر
💢دلار روزبه‌روز گران‌تر می‌شد و کار ما سخت‌تر 🔹کتاب «تبسم کلارا» روایتی از «خیریه بین‌المللی انفاق» از نرگس سادات مظلومی در انتشارات سوره‌ مهر به چاپ رسید. این کتاب که به همت دفتر هنر و ادبیات بیداری منتشر شده، خاطرات سال‌ها فعالیت فاطمه خطیب در «خیریه مردمی انفاق»، زیر شاخه «اتحادیه بین‌المللی امت واحده» را مطرح می‌کند. «انفاق» به عنوان یک خیریه، خدمت‌رسانی خود را به وسعت این عالم گسترش داده و از زمان تولدش طرح‌های مختلفی مانند مسابقات بین‌المللی تبسم، توزیع سله‌های غذایی، راه‌اندازی مدارس در قاره‌های مختلف برای محرومان با هر دین و مذهب و آیین، کمک به یتیم‌خانه‌ها در قاره آفریقا و کارهایی از این دست را در کارنامه کاری خود ثبت کرده است. «انفاق» هم‌چنان فعالیت‌های متنوع و اثرگذارش را ادامه می‌دهد و هم‌اکنون با نام به «رنگ زیتون» دستگیر محرومان جهان در کشورهای مختلف است. «تبسم کلارا» در پنج بخش و ۱۰ فصل نگارش شده و صفحات پایانی با عنوان «و امروز» مجموعه فعالیت‌های «خیریه بین‌المللی انفاق» را در این روزها روایت می‌کند. علاوه بر فاطمه خطیب، سمانه افشاری و الهام علی‌اکبری به عنوان اصلی‌ترین همراهان مجموعه انفاق از تجربیات خود در این سال‌ها گفته‌اند. ضمن این‌که نویسنده در بخش‌هایی از کتاب به سراغ مادر فاطمه خطیب رفته تا روایت‌های کتاب را تکمیل کند. 🔹برشی از کتاب «تبسم کلارا»: در کمتر از ۴۸ ساعت بیش از ۵۰ تراکنش داشتم؛ شش‌میلیون‌تومان. نیاز اولیهٔ پرداخت اجارهٔ آن ماه یتیم‌خانهٔ کلارا در شهر نایرویی کنیا، تأمین شد. بدون معطلی، پول را جابه‌جا کردیم. وقتی کلارا متوجه شد، در واتساپ صوتی برای ما گذاشت که صدای گریه‌اش می‌آمد و پی‌درپی از ما تشکر می‌کرد. اتفاق مبارکی بود و سجدهٔ شکر داشت. اما این تازه اول مسیری بود که قولش را داده بودیم. تا شش ماه باید هر ماه دوازده‌میلیون‌تومان جمع می‌کردیم و راه سختی در پیش داشتیم. مسئلهٔ دیگر این بود که دلار روزبه‌روز گران‌تر می‌شد و کار ما سخت‌تر... 📚کتاب: تبسم کلارا ✍نویسنده: نرگس سادات مظلومی 🔘ناشر: سوره مهر 🖇 کتاب «تبسم کلارا» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54461/تبسم_کلارا/ تهیه کنید 🌱 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢 ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند!
💢 ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند! 🔹چراغ‌های قطار که خاموش شد، سرم را بلند کردم و کتاب را بستم. یک خانم بی‌حجاب کتاب را دید دستم و بی‌مقدمه گفت: نظرت؟ گفتم: تازه شروع کردم. گفت: من خیلیییی تعریفش رو شنیدم، پی‌دی‌اف خونم و نظرات در مورد کتاب عالی بوده. گفتم: ببین من انقدر غرق کتاب شدم، مترو که رسید ایستگاه آخر تازه به خودم اومدم! کتاب از هر جهت که فکرش را کنید، جذاب است. از قلم نویسنده در روایت بگیر تا اطلاعات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بافته شده در خاطرات راوی. خلاقیت استفاده از "کیوآرکد" هم یکی از دلایلی بود حواس دیگر را هم درگیر کتاب می‌کرد و اینطور انگار رفته‌ای توی یک کتاب ۳بعدی! ۲۴ ساعت زندگی را تعطیل و کتاب را خواندم. با مرگ ابوصادق بغض کردم، با الی ماالسفر محزون شدم و حس می‌کنم من هم عاشق لبخند محمدعلی عیتانی شدم! 🔹کتاب، زندگینامه‌ی مادر است اما امان از آنجا که به خاطرات فرزند شهیدش گره می‌خورد، امان و صد امان. زندگینامه شهدا را زیاد خوانده‌ام اما بعد از هر کدام دلم خواسته پسری داشته باشم که برود شهید شود و من سربلند اما اینجا عایده سرور طوری پسرش را روایت کرد که فهمیدم مادری یعنی چه... فهمیدم ساک جهاد بستن و گلویی که دیگر راهش برای کنتاکی خوردن باز نمی‌شود یعنی چه... من برای اولین بار سختی‌های مادر شهید شدن را با این کتاب درک کردم. کتابی سرشار از دلبستگی به جهاد و مقاومت، بدون شعارزدگی... راستش کتاب که تمام شد، بسیار یاد شهید مجید قربانخانی افتادم. توصیه می‌کنم عایده و مجید بربری را با هم بخوانید. آن وقت از آن همه شباهت، ذهنتان قلقلک می‌آید که: ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند! 🟢متن بالا یادداشت خانم فاطمه سادات مظلومی‌ست پس از مطالعه کتاب «عایده» 📚کتاب: عایده ✍نویسنده: محبوبه‌ سادات رضوی‌نیا 🔘 ناشر: سوره مهر 🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری 🖇 کتاب «عایده» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54451/عایده/ تهیه کنید 🌱 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢پزشکی که از بیمارانش پول نمی‌گرفت! 🔹شهید حیدری از نوزده‌بیست سالگی به جبهه‌های جنوب می‌رود و رزمنده دفاع مقدس می‌شود و چند سال بعد سر از بیروت درمی‌آورد. آن موقع تازه پزشک عمومی شده بود، سال ۷۵ وقتی حدودا ۳۴ ساله بود. بدون پشتوانه و کاملا جهادی و داوطلبانه به لبنان عزیمت کرد. مسیری که ازدواج و البته پزشکی ماندنی‌ترش کرد. 🔹سه دهه ساکن لبنان بود و همه بچه‌هایش متولد لبنان بودند ولی به‌خاطر عرق بالایش به وطن، برای همه فرزندانش شناسنامه و گذرنامه ایرانی گرفت. در منطقه جنوبی لبنان برای همه خدمات بهداشتی انجام می‌داد، برای مسیحی‌ها و حتی برای یهودی‌هایی که آنجا زندگی می‌کردند، حزب‌الله که دیگر جای خود دارد. ایشان از سال ۱۳۹۸ تا سال ۱۴٠٠ برای خدمت‌رسانی به زائران اربعین نیز آمده بود. 🔹دکتر حیدری یک ریال از بیمارانش نمی‌گرفت. مطب داشت و از جیب خودش خرج می‌کرد، تا همین روزهای آخر که آقای دکتر به ۶۳ سال رسیده بود. حالا بعد از سال‌ها آقای دکتر برای همیشه به وطن بازگشت. مردی که از فکه و والفجر مقدماتی ایران تا جنوب لبنان برای یک هدف زندگی کرد و کنار مردی آرام گرفت که تنها وصیتش بود. 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢در میان آنان چیزی بود ورای عشق!
💢در میان آنان چیزی بود ورای عشق! قسمت اول 🔹«عزیزم! نور چشم و روشنای وجودم ام‌یاسر! بعد از بوسیدن روی گلت، امیدوارم این نامه که به دستت می‌رسد، در کمال سلامت و عافیت باشی. خدمتت عرض کنم که امروز به‌محض دیدنِ نامه‌رسان، لرزشی عجیب سر تا پایم را دربرگرفت و شادی وصف‌ناشدنی وجودم را پر کرد؛ طوری‌که اگر کسی در خیابان نبود، از خوشحالی، نامه‌رسان را روی دوشم بلند می‌کردم! چقدر شادم که به‌زودی به عراق می‌آیی و در نجف در کنارم خواهی بود. بی‌صبرانه منتظرم آمدنت هستم. بعد از خواندن نامۀ پرمهرت، خانه را ترک کردم. رفتم که هدیه‌ای برایت بخرم تا هنگامی که آمدی، به تو تقدیم کنم... همسر مهربانم! ام‌یاسر! دوست دارم در کنارم درس بخوانی... می‌خواهم بانوی باسوادی باشی که همه‌چیز را دربارۀ دین و عقیده‌ات بدانی.» 🔹ام‌یاسر یا همان سیده سهام موسوی زنی خاص بود از خانواده‌ای مکرم. سید عباس موسوی در کسوت یک روحانی شاخص، به همسرش عشق می‌ورزید. سید عباس و سیده سهام، نامه‌های عاشقانۀ بسیاری برای هم نوشتند. واژۀ «عشق» در قاموس زندگی آنان معنایی متفاوت داشت. عشق در روزگار بحران و در هنگامۀ بلا و مصیبت به‌خوبی و به‌درستی آزموده می‌شود. این عشق‌ها چیزی بیشتر از عشق‌اند: نوعی ذوب‌شدن و فناشدن و زندگی دوباره. عشق میان سید عباس و ام‌یاسر، عشقی دوطرفه بود و به‌سختی می‌توان گفت کدام عاشق‌تر بوده است. این زوج به سیبی دونیم‌شده می‌ماندند که در خوبی‌ها و زیبایی‌های زندگی از یکدیگر سبقت گرفتند. داستان زندگی این زوج مجاهد فی سبیل‌الله از آنجا شروع شد که سید عباس جوان قصد داشت برای پیوستن به حوزۀ علمیه، به نجف اشرف برود. او به دخترعمویش علاقه‌مند شد و با او ازدواج کرد. سید عباس و سیده سهام پس از ازدواج به نجف اشرف رفتند. سیده سهام شیفتۀ آموختن بود؛ اما فضای سنتی آن روزگار چنین آرزویی را برای زنان برنمی‌تابید. سید عباس در تشویق همسر طالب علم خود و در حمایت از سایر زنان، ایدۀ تدریس علوم دینی به زنان را در نجف اشرف مطرح کرد. سید عباس نمی‌توانست بپذیرد که نقش زن محدود به کارهای خانه باشد. ایشان یادگیری را حق خانم‌ها می‌دانست. بسیاری از زن‌ها مثل ام‌یاسر، در کسب علم، بلندپروازی داشتند. پس چرا جامعۀ سنتی، آن‌ها را از تحصیل محروم می‌کرد؟! سید عباس موسوی تعداد محدودی از بانوان علاقه‌مند به تحصیل را در حلقۀ درس خود جمع کرد. ام‌یاسر با وجود سختی‌های بسیارِ زندگی، در یادگیری دروس حوزوی اهتمام جدی داشت. هرگاه سیدعباس آثار خستگی را در چهرۀ همسرش می‌دید، اصرار می‌کرد که در خانه به او کمک کند؛ اما ام‌یاسر قبول نمی‌کرد و سید را قسم می‌داد که هیچ کاری نکند. سید عباس بابت کم‌کاری در خانه به‌دلیل مشغلۀ بسیار، از ام‌یاسر عذرخواهی می‌کرد. 🔹به‌دلیل تهدید رژیم بعثی، روحانیون لبنانی به کشورشان بازگشتند. سید عباس در بعلبک حوزه‌ای برای روحانیون تأسیس کرد و در کنار درس، به مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخت. سیدعباس کاری را که برای آموزش خانم‌ها در نجف اشرف آغاز کرده بود، در لبنان ادامه داد. ایراداتی که در نجف به درس‌خواندن خانم‌ها وارد می‌کردند، بار دیگر در لبنان تکرار شد. خروج زنان از خانه ناپسند بود. سید عباس تدریس برای خواهران را با تمرکز بر دو جنبۀ فقه و اخلاق آغاز کرد. کلاس‌های درس فقه خصوصی بودند و سید در حلقۀ محدودی از زنان تدریس می‌کرد. برنامۀ سید این بود که زنان در مسائل شرعی به خودکفایی برسند و دیگر به تدریس مردان نیاز نداشته باشند؛ زیرا درخصوص برخی مسائل فقهی، میان زن و مرد حیا وجود دارد و اگر بانوان عالمی پاسخ‌گوی مسائل شرعی خانم‌ها نباشند، بسیاری از پرسش‌ها حتی مطرح نخواهد شد. هم‌زمان با فعالیت تبلیغی گستردۀ سید عباس موسوی، ام‌یاسر، فعالیت‌های مذهبی برای زنان را در لبنان آغاز و اولین مدرسۀ علمیۀ بانوانِ لبنان با نام «حوزۀ علمیۀ سیده زهرا» را در بعلبک تأسیس کرد. تأسیس این مدرسه، نقطۀ عطف ورود زنان شیعۀ لبنانی به فعالیت‌های علمی و اجتماعی بود و باورهای غلط سنتی را درهم شکست. ام‌یاسر به‌طور مرتب برای تبلیغ مذهبی به روستاهای بعلبک می‌رفت. یکی از نزدیکان این خانواده روایت می‌کند خیلی وقت‌ها که ام‌یاسر به تبلیغ می‌رفت، سید عباس غذای خانواده را می‌پخت و با خوشحالی می‌گفت: «این غذا برای من ارزش بسیاری دارد؛ زیرا همسرم در این زمان، مشغول تبلیغ و آموزش زنان لبنانی است.» 🟢متن بالا برشی‌ست از یادداشت خانم معصومه رامهرمزی بر زندگی سیده سهام موسوی؛ بانوی مقاومت لبنان 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢و مرگی که میان آنان فاصله نینداخت!
💢و مرگی که میان آنان فاصله نینداخت! قسمت دوم 🔹پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان در سال ۱۳۶۱ شمسی، ام‌یاسر در کنار همسرش به فعالیت در حزب‌الله مشغول شد و از فعالیت‌هایی همچون شست‌وشوی لباس رزمندگان و جمع‌آوری کمک‌های مالی برای حزب‌الله و تأمین نیازهای خانواده‌های شهدا کم نمی‌گذاشت. یاسر موسوی، فرزند ارشد سید عباس موسوی، روزی را به‌یاد می‌آورَد که یکی از همسران شهدا نزد مادرش می‌آید و از او کمک می‌خواهد. به ام‌یاسر می‌گوید: «زمستان است و هوا سرد. فرشی در خانه ندارم. آن‌قدر در مضیقه هستم که حتی قطره‌ای نفت برای گرم‌کردن در خانه پیدا نمی‌شود. فرزندانم سر بر زمین سرد می‌گذارند. با این شرایط چه کنم؟» ام‌یاسر با شنیدن این حرف به‌قدری شرمنده می‌شود که بدون هیچ سخنی، دو تخته‌فرشِ خانه‌اش را به او می‌بخشد. هنگامی که سید عباس به خانه بازمی‌گردد و از جریان مطلع می‌شود، از شادمانیِ داشتن همسری چنین مؤمن و بخشنده، او را در آغوش می‌گیرد و می‌بوسد و خدا را شکر می‌کند. 🔹سال ۱۹۹۱ شورای حزب‌الله طی جلسه‌ای، سید عباس موسوی را به‌عنوان دبیرکل و رهبر مقاومت انتخاب کرد. یاسر لحظه‌ای را به‌یاد می‌آورد که خبرِ این انتخاب به مادرش می‌رسد. او به‌جای اینکه از پیشرفت شوهرش خوشحال شود، شروع به گریه می‌کند؛ چراکه «در این منصب، اسرائیل به‌شدت درصدد ترورکردن سید عباس خواهد بود». ام‌یاسر در همان لحظه از خدا می‌خواهد که اگر چنین تقدیری را رقم زد، او نیز به‌همراه همسرش به‌شهادت برسد و مرگ بین آن‌ها فاصله نیندازد. فرزندان سید عباس موسوی روزهایی را به‌یاد می‌آورند که پدر با لباس خونین و سفیدک‌زده از عرق، از منطقۀ عملیاتی به خانه بازمی‌گشت و مادر، پدر را به‌محض ورود به خانه در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید. 🔹ام‌یاسر به فرزندانش تأکید داشت که دبیرکلی حزب‌الله، خدمتگزاری تمام‌وقت به مسلمین است. پس از آنکه سید عباس موسوی دبیرکل حزب‌الله شد، برنامه‌ریزی کرد که در کنار جهاد نظامی و مقاومت، خدمات اجتماعی به جامعه ارائه کند. در کنار همراهی با مجاهدین در جبهه‌های جنگ، با زندگی روزمرۀ مردم همراه شود و به امور اجتماعی و نیازهای آنان رسیدگی کند. او اصرار داشت که به مناطق مسکونی برود، به‌طور مستقیم در جریان نیازها و مشکلات مردم قرار بگیرد. شعار سید عباس این بود: «با مژه‌های چشممان به مردم خدمت می‌کنیم.» او هر پنجشنبه درِ خانه‌اش را باز می‌کرد تا با استقبال از مردم، مشکلاتشان را بشنود و کمک‌حالشان باشد. 🔹ام‌یاسر نه به‌عنوان همسر که به‌عنوان یکی از یاران او برای رسیدن به این اهداف او را یاری می‌کرد. ام‌یاسر به زنان لبنانی آموخت که با ساده‌زیستی و قناعت، مازاد بر نیاز خود را به جبهۀ مقاومت هدیه کنند. او قبل از سایر زنان، گردنبند طلای باارزش خود را داوطلبانه وقف مقاومت کرد. پایان زندگی‌ای این‌چنین عاشقانه، جز با سرنوشت و پایانی همدلانه و همراهانه تعریف نمی‌شود: «روز شانزدهم فوریۀ۱۹۹۲، مصادف با ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، زمانی که سید عباس موسوی و همسرش ام‌یاسر و فرزند خردسالشان حسین برای شرکت در سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به روستای جبشیت رفته بودند، در راه بازگشت، خودروی آن‌ها هدف حملۀ هلی‌کوپترهای اسرائیل قرار گرفت و هر سه آنان به‌شهادت رسیدند!» فرزندان سید عباس و سیده سهام به‌خوبی به‌خاطر دارند که پدرشان همیشه در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی می‌کردند، می‌گفت: «تا زمانی که ام‌یاسر در کنارِ من نباشد، من به‌شهادت نخواهم رسید!» گویی میان این دو عهدی بوده است که به‌شهادت نرسند جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد تا زندگی عاشقانۀ خود را در سرای باقی ادامه دهند. 🟢متن بالا برشی‌ست از یادداشت خانم معصومه رامهرمزی بر زندگی سیده سهام موسوی؛ بانوی مقاومت لبنان 🔗لینک مطلب: ibna.ir/x6szY 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
✅ انتشارات سوره مهر برگزار می‌کند: 🇱🇧 کتاب «عایده» که به همت دفتر هنر و ادبیات بیداری و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است با حضور نویسنده و کارشناسان روایت‌نویسی نقد می‌شود. 🖊️نویسنده: محبوبه‌ سادات رضوی‌نیا 🎤مجری کارشناسان: میثم رشیدی 📝منتقد و کارشناس ادبیات: محمد قاسمی‌پور ⏱️ زمان: یکشنبه 13 آبان، ساعت 15 تا 16:30 🏫 مکان: خیابان سمیه، جنب حوزه هنری، کافه کتاب سمیه 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz