eitaa logo
بدون مرز
178 دنبال‌کننده
89 عکس
44 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💢اسرائیل پیروز جنگ سوم لبنان نخواهد بود! 🔹در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ در دیداری که همراه جمعی از دوستان در تهران با آقای سید حسن نصرالله رهبر حزب‌الله لبنان داشتیم، ایشان فرمود: دو سه سال پیش از رحلت حضرت امام خمینی، شخصی به نام «الحارس» که از نیروهای استشهادی حزب‌الله بود، گفت: با اتومبیل از بیروت خارج می‌شدم. شخصی را با لباس و هیئت عربی دیدم که حدود شصت سال سن داشت. او را سوار کردم. در راه با روشن شدن ضبط صوت اتومبیل، صدای شعار مردی شنیده شد که می‌گفت: «حتی ظهور المهدی اِحفظ لنا الخمینی» و در ادامه آن می‌گفتند: «اِحفظ لنا المنتظری خلیفة الخمینی». 🔹آن شخص وقتی شعار نخست را شنید، گفت: شما تصور می‌کنید که پرچم جمهوری اسلامی به دست امام خمینی تحویل حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه می‌شود؛ ولی اشتباه می‌کنید... در مورد شعار دوم هم گفت: (مرحوم) منتظری، خلیفه خمینی نخواهد شد؛ اما انقلاب ایران مشکلی پیدا نمی‌کند، جانشین ایشان، سیّدی خواهد آمد. همچنین اضافه کرد: شما فکر می‌کنید جنگ ادامه پیدا می‌کند و سپاه ایران برای فتح قدس به لبنان خواهد آمد؛ اما اشتباه می‌کنید. جنگ ایران و عراق پایان می‌یابد و میان سربازان آن‌ها گُل رد و بدل (صلح) می‌شود. او گفت: در عراق، حکومت اسلامی برپا نمی‌شود؛ ولی حکومتی روی کار می‌آید که گویا عراق، جزئی از ایران است... وی افزود: سه جنگ میان حزب‌الله و اسرائیل پیش می‌آید که در دو جنگ، حزب‌الله پیروز می‌شود؛ و در جنگ سوم، پیروزی حزب‌الله خیلی گسترده است! 🔹شما در چه تاریخی این مطالب را از «الحارس» شنیدید؟ ایشان پاسخ داد: من دو سه سال پس از آن پیشگویی (یعنی سیدحسن نصرالله این موارد را قبل از اتمام جنگ ایران و عراق، شنیده است)؛ ولی دیگران، همان موقع، این مطالب را از وی شنیده بودند. وی بیان می‌کند: همه پیشگویی‌های وی تحقق یافته است و دو مورد البته باقی مانده است. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «خاطره‌های آموزنده»؛ خاطرات آیت‌الله ری شهری 📚کتاب: خاطره‌های آموزنده ✍نویسنده: محمد محمدی ری شهری 🔘ناشر: دار الحدیث 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢وقتی مقاومتِ یک گروه کوچک برابر اسرائیل در ضاحیه، پایه‌گذار سازمان عظیم حزب‌الله لبنان شد! 🔹برشی از روایت رضا ابوالحسنی، پژوهشگر مقاومت، از تاریخچه حزب‌الله لبنان 🔘برنامه چاووش، شبکه چهار 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حزب‌الله اینگونه توانست از کاتیوشا که سلاح ویژه‌ای حساب نمی‌شد، یک سلاح استراتژیک بسازد! 🔹برشی از روایت رضا ابوالحسنی، پژوهشگر مقاومت، از تاریخچه حزب‌الله لبنان 🔘برنامه چاووش، شبکه چهار 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢ماجرای هدایای ارزشمند سیدحسن نصرالله به شهید طهرانی‌مقدم بعد از جنگ ۳۳ روزه چه بود؟ 🔹تابستان سال ۱۳۸۵، شرارهٔ آتش جنگ ارتش غاصب اسرائیل با نیروهای مقاومت حزب‌الله در لبنان، بازهم دنیا را متوجه زخم خفتهٔ خاورمیانه کرد؛ زخمی که برای بسیاری از مردم دنیا تکراری شده بود. مستکبران دنیا می‌کوشیدند نامش را عوض کنند و برای دولت غاصب اسرائیل، بهانهٔ بقا فراهم کنند. تلاش مقاومت لبنان برای به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی، به‌عنوان امتیازی برای تبادل اسرایشان، بهانه‌ای بزرگ به دست دشمن غاصب داده بود. جنگی از زمین و آسمان و دریا آغاز شد و برای نخستین بار، شمار روزهای جنگ بین ارتش مسلح رژیم اسرائیل با رزمندگان جبههٔ مقاومت حزب‌الله لبنان از یک هفته و دو هفته فراتر رفت. (جنگ ۳۳ روزهٔ لبنان با رژیم غاصب اسرائیل، از ۲۱ تیر تا ۲۳ مرداد ۱۳۸۵ جریان داشت.) مردم مقاوم و مظلومی که زیر بمب و موشک بودند و رزمندگانی که مؤمنانه در خطوط نبرد می‌جنگیدند، هیچ‌یک از سرنوشت جنگ مطمئن نبودند، اما با تأسی به سیدشان، می‌دانستند «مقاومت» قیمتی است که باید برای عزت زندگی‌شان بپردازند. سید حسن نصرالله با ایمان و اطمینان، همه را به مقاومت می‌خواند و وعدهٔ الهی را یادآوری می‌کرد. صدها کیلومتر دورتر، حسن مقدم که از ده سال پیش‌تر، سلاحی برنده و کارآمد در دستان حزب‌الله گذاشته بود، ایمان داشت حزب‌الله لبنان، تواناتر از هر زمان قدرت ایستادگی در نبرد را دارد. 🔹الهام مثل میلیون‌ها زن در سراسر جهان از دیدن تصاویر شهدای بمباران‌ها و ویرانی خانه‌ها، قلبش به درد می‌آمد. تنها تفاوت او با دیگران این بود که حدس می‌زد همسرش از سال‌های پیش، به فکر چنین روزهایی بوده و برای فرزندان مقاومت، موشک ساخته است. فکر می‌کرد حرفی یا حرکتی از همسرش در این ایام می‌بیند، اما حسن، در سکوت، روی مبل نشسته و پا روی پایش انداخته بود و به اخبار نبرد لبنان در تلویزیون خیره بود؛ آرام و فکور. «حسن آقا!» «هوم!» «حواست کجاست؟!» حتی بچه‌ها هم حساس شده بودند. زینب و حسین نوجوان بودند و از دیدن تصاویر شهادت مردم بیگناه و ویرانی‌ها در جنوب لبنان ناراحت می‌شدند و مدام از پدرشان می‌پرسیدند: «بابا، شما کاری نمی‌خوایین بکنین؟! بابا! اونجا از کارای شمام هست؟» «چی؟» حسن در خانه چنان خونسرد و عادی بود، انگار از چیزی خبر ندارد. برای آرام کردن بچه‌ها، می‌گفت: «نگران نباشید، بچه‌ها! اسرائیل نمی‌تونه این جنگ‌و ببره.» هرچه از جنگ می‌گذشت مقاومت سلاح‌های جدیدتری رو می‌کرد و صحنهٔ جنگ تغییر می‌یافت. 🔹حاج حسن از آموزش و تجهیزات آن‌ها مطمئن بود، مخصوصاً از ایمانی که برتر از هر سلاحی بود. بارها مواضعشان را دیده و نظراتش را به برادرانش در موشکی حزب‌الله رسانده بود، اما فکری بزرگ‌تر در ذهنش داشت که همهٔ جانش را تسخیر کرده بود.«دیر یا زود، این جنگ هم پایان خواهد یافت، اما برای جنگ بزرگ و نامتقارن با دشمن اصلی، باید تا نقطهٔ آخر برویم و موشکی بسازیم که حتی اسمش بتواند دشمن اصلی را منکوب کند.» چند ماه بعد، یک شب، حاج حسن بسیار شاد و شنگول به خانه آمد. الهام از حال خوش همسرش فهمید که باید اتفاق جدید و عجیبی افتاده باشد. تا نشست، از کیفش یک قرآن و بستهٔ کوچک درآورد و باز کرد. «این‌ها هدیه سید حسن نصرالله است.» در صفحهٔ اول قرآن، با خط خودشان عباراتی نوشته بودند و یک انگشتر و تسبیح عقیق اصل هم هدیه داده بودند. حاج حسن آن هدایا را که به‌عنوان قدردانی از زحماتش در کمک به مقاومت لبنان دریافت کرده بود، خیلی دوست داشت. 🟢متن بالا برشی‌ست از جلد سوم کتاب «مرد ابدی»؛ روایتی مستند از زندگی سردار شهید طهرانی‌مقدم 📚کتاب: مرد ابدی ✍نویسنده: معصومه سپهری 🔘ناشر: شهید کاظمی، تسنیم 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢روز مرگ اسرائیل روزی‌ست که جنگ دیگری با حزب‌الله شروع کند! 🔹رفته بودیم محضر سیدحسن نصرالله که خدا به حق حضرت ولیعصر حفظ بکنه این سایه و بارقه‌ای از انوار امیرالمؤمنینه. جمله‌ای که به من گفت، ما خجالت کشیدیم. گفتم نگاه کن، امام اومد و ما رو تربیت کرد، اینا رو هم تربیت کرد، اینا از همهٔ شیعه‌ها سبقت گرفتن. ماشاءالله به اینا. از تخلیهٔ اطلاعاتی و از رعب و وحشتی که اسرائیلیا رو در بر گرفته، بچه‌ها، روزی که علم و پرچم زرد امیرالمؤمنین را روی پیشانی مبارکش می‌بست، بچه‌ها، [روزی که] این پرچم برافراشته بشه. و روز مرگ [اسرائیل] روزیه که جنگ دیگری با حزب‌الله دربگیره، بچه‌ها! [اونا] وحشت کردن، بچه‌ها! حزب‌الله کیه؟ ما چی یادشون دادیم؟ چند نفرن؟ 🔹بچه‌ها، روحیهٔ تهاجمی [داشته باشید.] بچه‌ها، مقام و شهرت [را دنبالش نرید.] ناموس، خط اسلام، عزت، امیرالمؤمنین، خون شهدا و حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، بچه‌ها، می‌درخشه و [باعث شده] اون دشمن، [که] سومین ارتش دنیاس، می‌لرزه امروز. ما باید به اون روحیه برگردیم، وگرنه موشک‌های گنده‌تر از ما رو هم اومدن و ارّه کردن و بلدوزرا از روش رفتن. اینا ابزارهاییه که اگه او بخواد عمل می‌کنه. اون دست و اون نیت و اون شجاعت و روحیهٔ الهی رو باید در بچه‌ها تقویت کنیم. اگه این شد، بچه‌ها، دشمن ذلیله. صدام چی گفت، بچه‌ها؟ گفت اگه من بسیجیای ایران‌و داشته باشم، کشوری دربرابر ارتش عراق، حتی یک روز تاب مقاومت نخواهد داشت. 🔹بسیجی ما چی داشت، بچه‌ها؟ بسیجی ما این بود که قطاری که حرکت می‌کرد از تهران به‌سمت اندیمشک و اهواز، [توی قطار] جک و بزن و... البته ما رقص و اینا نداشتیم، ولی خب خنده و شوخی بچه‌ها می‌کردند. بعد هم سکوت... عملیات هم پیروز، بچه‌ها! [اما می‌دیدی همین بسیجی] حرف نمی‌زنه و فقط یک گوشه‌ای رو نگاه می‌کنه، بچه‌ها! شوخی می‌کردیم که «چرا این‌قدر ناراحتی؟!» [می‌گفت] «خدا ما رو نپذیرفت. ما لیاقت دیدار خدا رو نداشتیم. ما پس‌مانده‌های جبهه‌ایم. برادرای ما رفتن و رسیدن به نقطهٔ هدف و ما موندیم.» « بابا هدف گرفته شد.» «نه؛ هدف لقاءالله بود، وگرنه ما شکست خوردیم، ما انتخاب نشدیم.» یعنی الان هم اون روحیات [در] موشکی باید [اصل] بشه. محمود، اگه ابزار، نظم، انضباط، درجه، مقررات، دستورالعمل، ترتیب توالی کار، آیین‌نامه، رزمایش و پرتاب، آخر سال هدف شما بود توی فرماندهی، آخر سال به هیچ‌جا نمی‌رسید، [ولی] اگر این روحیه رو تقویت کردین، بچه‌ها، به همه‌جا خواهیم رسید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از سخنرانی شهید طهرانی‌مقدم در ۲۷ ماه رمضان سال ۹٠ در جمع فرماندهان موشکی، از جلد سوم کتاب «مرد ابدی»؛ روایتی مستند از زندگی سردار شهید طهرانی‌مقدم 📚کتاب: مرد ابدی ✍نویسنده: معصومه سپهری 🔘ناشر: شهید کاظمی، تسنیم 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢۵ برادری که از پی شهادت شتافتند! 🔹شهید احمد جعفر قصیر، در سال ۱۳۴۳ در روستای دیر قانون‌النهر شهر صور لبنان به دنیا آمد. او تا سه سالگی به همراه خانواده‌اش در عربستان و لیبی بود. با آغاز تجاوز رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان، به کشور خود بازگشت. وی با فرا گرفتن آموزش‌های نظامی در لبنان بعد از اشغال بخشی از خاک لبنان، با دوستانش گروه‏‌هاى پایداری محلى را پایه‌گذاری کردند. مبارزه کوچه به کوچه با نیروهاى اسرائیلى و حمله و شبیخون به پایگاه‌های نظامى صهیونیست‏‌ها بخشی از اقدامات روزانه احمد و دوستانش بود. حزب‌الله لبنان در آن زمان برنامه‌ریزی برای آغاز دور جدید از مبارزات بر ضد رژیم صهیونیستی را بر اساس عملیات شهادت‌طلبانه در دستور کار خود قرار داده بود. قرار بود عملیاتی گسترده با تعداد تلفات بالا در مقر فرماندهی نظامیان رژیم صهیونیستی در صور انجام شود. بامداد ۲٠ آبان ۱۳۶۱ احمد جعفر قصیر به طرف مقر صهیونیست‌ها به راه می‌افتد. در لحظه اجرای عملیات بر شدت باران افزوده شد و همین موضوع صهیونیست‌هایی را که خارج از ساختمان بودند وادار می‌کند برای در امان ماندن از باران به داخل آن ساختمان هشت طبقه محل استقرار خود بروند. پس از این‌ که احمد قصیر اطمینان حاصل می‌کند که اکثر قریب به اتفاق صهیونیست‌ها برای فرار از باران به ساختمان پناه برده‌اند، ماشین خود را روشن کرده و با آخرین سرعت خود را به طبقه اول ساختمان می‌کوبد تا در عرض تنها چند ثانیه تمامی ساختمان به تلی از خاکستر تبدیل شده و بنا بر برخی آمارها بر اثر این عملیات استشهادی تا ۱۵۱ صهیونیست به هلاکت برسند که جنازه های ۱٠ نفر از آن‌ها هرگز پیدا نشد. مقامات این رژیم در میان حیرت به تحلیل‌های مختلف نظامی در این خصوص پرداختند و در نهایت این روز به عنوان بزرگترین روز اندوه در سرزمین‌های اشغالی نامگذاری شد. سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان ۲۷ بهمن ۱۳۶۳ در گردهمایی عظیم شهر صیدا که به اعلام علنی شکل‌گیری حزب الله منجر شد، یازدهم نوامبر سالروز شهادت احمد قصیر را "روز شهید" نامگذاری کرد.  🔹برادر احمد، «موسی جعفر قصیر» نیز از شهدای مقاومت لبنان است. موسی پس از عملیات برادرش داوطلب عملیات استشهادی شد. به واسطه‌ای توانست اجازه شرعی عملیات استشهادی را از امام خمینی(ره) دریافت کند و پس از آن ماشینی را که توسط یکی از جوان‌های حزب‌الله بمب‌گذاری شده بود، برای عملیات برگزید. تنها کسانی که از عملیات خبر داشتند، همان دوست حزب‌اللهی بود و یکی از فرماندهان کارآمد حرکت امل به نام «شهید محمد سعد» که از بچه‌های شهید چمران بود. قبل از غروب، ماشین خود را از کوچه کنار مدرسه برداشت و به کاروان ماشین‌های اشغالگران کوبید و انفجار آن باعث کشته و زخمی شدن ده‌ها افسر و سرباز دشمن اشغالگر شد. عملیات استشهادی موسی جعفر قصیر بیست ساله در ۱۸ بهمن ۱۳۶۳ در منطقه البرج الشمالی انجام شد که ۱۵ کشته و ۵۹ زخمی صهیونسیت برجای گذاشت. به واسطه قولی که این دو برادر شهید از هم‌رزمان خود می‌گیرند، تا دو سال و نیم بعد از شهادت، خبر شهادتشان به خانواده نمی‌رسد و مادر شهید فکر می‌کند فرزندانش در اسارت هستند. 🔹ربیع جعفر قصیر پس از شهادت دو برادرش متولد شد و تقدیر چنین بود که او هم به یکی از مجاهدان مقاومت اسلامی لبنان تبدیل شود. ربیع در جنگ ۳۳ روزه در تابستان ۱۳۸۵، با نام عملیاتی "حاج علی" به عنوان مسئول یک تیم ضد زرهی وارد میدان شد و پس از شکار ۸ تا ۱٠ تانک ضدهسته‌ای "مرکاوا"، توسط هواپیماهای ارتش صهیونیستی هدف موشک قرار گرفت و به شهادت رسید. 🔸دیده‌بان حقوق بشر سوریه اعلام کرد حسن جعفر قصیر، داماد سیدحسن نصرالله، همسر زینب نصرالله، در حمله اسرائیل به المزه دمشق در روز چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴٠۳ به شهادت رسید. او تازه از لبنان وارد سوریه شده بود که در یک آپارتمان مورد هدف قرار گرفت. برادر او محمد جعفر قصیر (حاج فادی) نیز یک روز قبل‌تر در بیروت ترور شد. ارتش اسرائیل، محمد جعفر قصیر ۵۷ ساله را حلقه ارتباطی ایران، سوریه و لبنان نامیده و گفته بود او «صدها مورد عملیات نقل و انتقال تسلیحات راهبردی برای حزب‌الله را رهبری کرد و بر طرح توسعه موشک‌های دقیق این گروه نظارت داشت.» آمریکا از چند سال پیش برای اطلاعاتی که به شناسایی و بازداشت محمد جعفر قصیر منجر شود، ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود. 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چه تفاوت‌هایی بین رویکرد سید حسن نصرالله و سید عباس موسوی در دوران دبیرکلی حزب‌الله وجود داشت؟ 🔹برشی از روایت رضا ابوالحسنی، پژوهشگر مقاومت، از تاریخچه حزب‌الله لبنان 🔘برنامه چاووش، شبکه چهار 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢عکس روایت 🔹...سیدعباس موسوی را اسرائیل ترور کرده بود و ما داشتیم به چند چیز همزمان فکر می‌کردیم که سیدعباس را چگونه باشکوه تشییع کرده و چطور دبیرکل جدید را انتخاب کنیم؟ روشن بود که اسرائیلی‌ها فکر می‌کردند که از بین بردن رهبر حزب، باعث از پا افتادن حزب‌الله خواهد شد. هنوز حزب‌الله و روش مدیریتی تشکیلاتی‌اش را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند حتی اگر حزب خسارتی ببیند، باز هم تشکیلاتش منظم خواهد ماند. 🔹این موضوع بعد از ترور سیدعباس معلوم شد. شورا اصرار داشت که در کوتاه‌ترین زمان ممکن پیش از خاکسپاری ایشان، دبیرکل جدید انتخاب شود تا به همه بگوییم این مسأله خللی در کار ما ایجاد نکرده است. به این ترتیب، جناب سیدحسن نصرالله با توافق همهٔ اعضای شورا به عنوان دبیرکل جدید انتخاب شد... 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب خاطرات شیخ نعیم قاسم، فوریه ۱۹۹۲. تصویر شهید سیدحسن نصرالله، قبل از دبیرکلی حزب‌الله در مراسم تشییع پیکر یکی از شهدای مقاومت در سال ۱۹۹۸، در ضاحیهٔ بیروت مشاهده می‌شود. منبع عکس: گنجینه خانه عکاسان ایران 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢خوابت توی این قبر مبارک! 🔹کتاب «عایده» نوشته محبوبه‌سادات رضوی‌نیا به‌تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده روایت زندگی یکی از مادران شهدای حزب‌الله لبنان است. کتاب «عایده» به زندگی عایده سرور مادر شهید علی اسماعیل از اعضای حزب‌الله لبنان می‌پردازد و زندگی او را از کودکی تا شهادت فرزند ۱۷ ساله‌اش برای مخاطب روایت می‌کند. او از اهالی لبنان است که از کودکی علاقه زیادی به حجاب و انجام فعالیت‌های دینی داشته و با وجود مخالفت‌های شدید مادرش چادر سر می‌کند و با داشتن زمینه‌های مذهبی به حزب‌الله می‌پیوندد. 🔹عایده با یکی از اعضای حزب‌الله ازدواج می‌کند و صاحب سه فرزند می‌شود که یکی از آن‌ها در هفده سالگی به شهود و کراماتی عجیبی دست پیدا می‌کند و به شهادت می‌رسد. یکی از کرامات شهید علی اسماعیل که رضوی‌نیا در مقدمه به آن اشاره کرده رایحه خوشی است که در محل شهادت او در قله شمالی پراکنده می‌شده است. نویسنده کتاب، سرکار خانم رضوی‌نیا، برای مصاحبه با این مادر شهید به بیروت سفر می‌کند و مصاحبه‌ را به زبان عربی انجام می‌دهد. پس از پیاده‌سازی و ترجمه مصاحبه در ایران، نویسنده تدوین ابتدایی کتاب را انجام می‌دهد و در طول ۳۴ روز از راوی کتاب، خانم عایده سرور، در منزل خود در مشهد مقدس پذیرایی می‌کند و بازخوانی و نگارش کتاب را با همراهی یکدیگر به انجام می‌رسانند. 🔹از آنجایی که روایت این کتاب مربوط به کشور لبنان است، نیاز به افزودن پاورقی‌هایی از اشخاص، شهدا، عملیات‌ها و مناطق مختلف به متن کتاب داشته است. به همین دلیل پاورقی‌های کتاب پیش‌رو ممکن است کمی طولانی به نظر برسند اما اطلاعات جامعی برای مخاطب غیرلبنانی دارند و مخاطب را با تاریخ، جغرافیا، حوادث، شخصیت‌ها و سیاست کشور لبنان آشنا می‌کنند. «عایده» در ۱۴ فصل توسط دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری انقلاب‌اسلامی با همکاری مؤسسه رسالات لبنان منتشر شده است. در پایان کتاب هم، وصیت‌نامه شهید و عکس‌هایی از او و خانواده‌اش قرار گرفته است. 🔹برشی از کتاب عایده: «زمین جایی که قرار بود آرامگاه علی باشد را طوری عمیق کنده بودند که برای قبری سه طبقه استفاده شود. هر طبقه مخصوص یک شهید. خودکار، دفتر کوچک و قرآنی که همیشه همراهم داشتم از توی کیفم درآوردم. وقتی پایم را روی لبه‌ی قبر گذاشتم دیدم که چه قدر عمیق است اما کمی بعد آن پایین داخلش بودم. اصلاً نمی‌دانستم که چه طور وارد آنجا شده‌ام. اول یاسین خواندم. مادربزرگم رمزیه همیشه می‌گفت خواندن این سوره قبل از ورود متوفی به قبر باعث انس او به خانه آخرتش می‌شود و جلوی وحشت میت را می‌گیرد. بعد از آن خودکارم را برداشتم و همان‌طور که نشسته بودم روی تکه‌های کاغذ برای علی این طور آوردم: «مامان دوستت دارم»، «شب به خیر»، «شهادتت رو تبریک می‌گم»، «خوابت توی این قبر مبارک»، «ان‌شاءالله مزارت از باغ‌های بهشت باشه»، و «مامان! علی! پیش حضرت زهرا یادم کن! فراموش نکنی‌ها!». بعد از این یادداشت‌ها با علی مشغول صحبت شدم. گفتم: «مامان دل من توی قبر پیش توئه. مطمئن باش بیای اینجا تنها نیستی. من جای خوابیدنت رو برات آماده کردم. به خاطرت توش سوره یاسین خوندم. از اون کاغذایی که همیشه وقتی دوره یا جبهه می‌رفتی توی جیبت می‌ذاشتم هم نوشتم چون می‌دونم تو اونا رو می‌خونی.» 📚کتاب: عایده ✍نویسنده: محبوبه‌سادات رضوی‌نیا 🔘ناشر: سوره مهر 🖇 کتاب «عایده» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54451/عایده/ تهیه کنید🌱 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢جنگ از زشت‌ترین پدیده‌ها بود اما زیباترین اتحادها را می‌آفرید! 🔹حسن [طهرانی‌مقدم] مأموریتی تازه، بسیار خاص و دشوار برای خودش تعریف کرده بود. کسی برای او مأموریتی تعریف نکرده بود. اما او می‌دوید تا رزمندگانی را که با آن‌ها محبت و مودتی خالصانه حس می‌کرد، وارد دنیای موشک‌ها کند. حاج حسن مقدم، با همان روشی که موشکی در ایران تشکیل یافت، برای حزب‌الله برنامه چید. باید از توپخانه شروع می‌کردند. او چند نفر از بچه‌های مورداطمینانش را از روند توسعهٔ موشکی در ایران جدا کرد تا با حزب‌الله مرتبط شوند و برنامهٔ آموزش کادر موشکی لبنان را آغاز کنند. همان‌طور که مدیریت و فرمان موشکی در جمهوری اسلامی ایران به‌دلیل استراتژیک بودنش، دست فرماندهی کل قوا بود، آن‌ها هم با همین روش مدیریت کردند و موشکی در مشت نفر اول حزب‌الله قرار گرفت. فقط افراد انگشت‌شماری که از آغاز سال ۱۳۷۴ توسط سیدحسن نصرالله تأیید می‌شدند، هستهٔ اولیهٔ مجموعه را شکل دادند. 🔹در قدم اول، آموزش تجهیزاتی که می‌شد در منطقه به کار گرفت، آغاز شد. دورهٔ تئوری در لبنان برگزار شد، اما آموزش‌های تکمیلی و عملی، خارج از لبنان. «الان برای حزب‌الله، کاتیوشا خیلی سلاح خوبیه.» این نظر مربیان ایرانی با تشخیص شرایط حزب‌الله بود. «اما حزب‌الله حتی ظرفیت و توان استفاده از کاتیوشا را هم درست و حسابی نداره.» «کاتیوشا سلاحیه که دیدبان می‌خواد. لانچر می‌خواد، باید به بحث‌های روانه‌سازی و فنی‌ش وارد بشن.» جنگ در جغرافیای لبنان سختی‌های خاصی داشت. اوج کار عملیاتی بچه‌های حزب‌الله این بود که دو پایهٔ قیچی‌مانند، یکی کوتاه و دیگری بلندتر، به فاصلهٔ ۱/۵متر، به‌عنوان نقطهٔ اتکا روی زمین قرار داده و گلولهٔ سه‌متری کاتیوشا را رویش می‌گذاشتند و پرتاب می‌کردند. این سلاح دوربرد مقاومت بود که اصلا معلوم نبود کجا می‌رود! «مشکل مقاومت، فعلا در سکوی پرتاب و لانچره.» بنابراین، بچه‌های حاج حسن قبل از هر چیز، برایشان لانچر ساختند. طرز استفاده‌اش را هم آموزش دادند. تجربه‌های قبلی حزب‌الله نشان می‌داد شدت اشراف اطلاعاتی اسرائیلی‌ها به‌قدری بوده که به‌راحتی، محل لانچرهای قیچی‌مانند حزب‌الله برای پرتاب این کاتیوشا را خیلی سریع کشف کرده و زده‌اند. 🔹بچه‌های حاج حسن هرگز از مشورت با فرمانده‌شان دست خالی نرفتند. «ممد، بچه‌های مقاومت هم به نواخت تیر بالاتر نیاز دارن، هم سرعت جابه‌جایی بیشتر.» در اولین قدم، سراغ لانچر و خودرو رفتند. به‌جای یک لانچر، لانچر شش‌تایی بر اساس ظرفیت‌های حزب‌الله تولید و پشت خودروهای شورلت نصب کردند. «حالا که تجهیزات زمینی متناسب با مهمات ساخته شده، باید برن به‌سمت خودکفایی در به‌کارگیری.» در جای‌جای لبنان کار به‌شکل زیرزمینی شکل گرفت. در این مدت، مرتب، تیم‌هایی از سوی حاج حسن به لبنان رفته و آموزش می‌دادند. یک سال پس از آن، سازمان موشکی حزب‌الله شکل گرفت. 🔹گام بعدی پس از سازماندهی و بهینه‌سازی کاتیوشاها، کار روی راکت ۲۴٠ بود. حزب‌الله تعداد محدودی از این راکت داشت، ولی امکان به‌کارگیری‌اش را نداشت. «قدرت این راکت دو برابر موشک کاتیوشاست. ما هم زمان جنگ از کره خریدیم. آخرای جنگ، تو صنایع دفاعی خودمون تولیدش کردیم.» جنگ از زشت‌ترین پدیده‌ها بود، اما زیباترین اتحادها را می‌آفرید. وقتی توان استفاده از راکت ۲۴٠ نصیب حزب‌الله شد، آن‌ها محکم روی اولین پلهٔ توان موشکی ایستادند. وقتش رسیده بود تا دبیرکل حزب‌الله، سید حسن نصرالله، برای اولین بار اسرائیل را تهدید کند: «در صورت بروز هر تحرکی، رژیم غاصب اسرائیل بداند که ما عکا را می‌زنیم.» صهیونیست‌ها که تا آن زمان مطمئن بودند آتش حزب‌الله تا نهر لیطانی، روستاها و تپه‌های شبعا در جنوب لبنان و شمال فلسطین اشغالی نمی‌رسد، سخن جدیدی از دبیرکل حزب‌الله می‌شنیدند و با بهت و ترس تحلیلش می‌کردند. عکا شهری صنعتی در سی چهل کیلومتری مرز لبنان بود و رهبر شیعه و دینی حزب‌الله ادعا می‌کرد قدرت زدن آن را دارند. رهبری که دروغ و غلو در مرامش نبود. 🔹مردان موشکی ایران در کنار ساخت سلاح، برای آموزش نیروهای حزب‌الله برنامه می‌ریختند، درست مثل همان راهی که خودشان طی کرده بودند. توسعهٔ ساختار موشکی حزب‌الله را پلکانی کردند. افراد مجرب هر دوره، سلاح بعدی را تحویل می‌گرفتند. آرمان حاج حسن خودکفایی مقاومت بود و این راه را با همان زحمات شبانه‌روزی، دویدن‌ها و ننشستن‌ها هموار می‌کرد. 🟢متن بالا برشی‌ست از جلد دوم کتاب «مرد ابدی»؛ روایتی مستند از زندگی سردار شهید طهرانی‌مقدم 📚کتاب: مرد ابدی ✍نویسنده: معصومه سپهری 🔘ناشر: شهید کاظمی، تسنیم 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢از خداوند می‌خواهیم شما را سالم به خانه‌هایتان برگرداند 🔹از رزمندگان حزب‌الله گرفته تا صاحب این خانه شریف؛ از خداوند متعال خواهانیم که شما را سالم و سلامت به خانه‌هایتان بازگرداند و پیروزی باشکوهی به ما عنایت فرماید. 🔹اکنون با توجه به شرایط سختی که در آن قرار داشتیم، به دلیل کمبود برخی از لوازم ضروری برای ادامه انجام وظایف، مجبور به استفاده از برخی لوازم منزل از جمله (پیاز، لبنه، مکدوس (ترشی بادمجان)، نخود و...) شدیم، از شما طلب مغفرت و مغفرت می‌کنیم. ا‌ن‌شاءالله ما حتما موارد استفاده شده را برگردانیم. درود و رحمت و برکات خداوند بر شما باد. 🟢پ.ن: متن بالا نامه‌ای از رزمندگان حزب‌الله‌‌ست که پس از خروج از خانه‌ای در جنوب لبنان به جا مانده است. 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢وقتی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بشارت پیروزی دادند خاطره فرمانده شهید حزب‌الله حاج علی کرکی از خواب عجیبی که در جریان جنگ ۳۳ روزه لبنان دید. 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢 وقتی مهندسان ایرانی به کمک مردم لبنان شتافتند! 🔘 جنگ ۳۳ روزه لبنان در سال ۲٠٠۶ به پایان رسیده بود و ده‌ها هزار خانه وجود داشتند که به صورت کامل یا جزئی ویران شده بودند یا آسیب دیده بودند. بعضی از مسئولان دولت لبنان می‌خواستند ارسال کمک‌های مالی به خانواده‌های آسیب‌دیده به تأخیر بیفتد تا آن‌ها را علیه مقاومت بشورانند. این مسئله حزب‌الله لبنان را تهدید می‌کرد. ✳️ شهید سید هاشم صفی‌الدین، رئیس شورای اجرایی حزب‌الله، تدبیر سردار حاج قاسم سلیمانی برای رفع این معضل را اینگونه روایت می‌کند: 🔹 واقعیت این است که ما هنوز امکانات درستی نداشتیم. بر اساس قول حاجی من شروع کردم به قرض کردن. یعنی حاجی می‌گفت نگران نباشید. هنوز آن عبارتی که گفت به یاد دارم، «بگذارید مردم نفس بکشند. به مردم فشار نیاورید، بگذارید راحت باشند.» ما در برنامه‌ریزی خودمان محدودیت‌هایی گذاشته بودیم، بعد از صحبت‌های حاجی، محدودیت‌ها را برداشتیم. از این جا و از آن جا پول جمع می‌کردیم و قرض می‌گرفتیم تا امکانات را فراهم کنیم، با این همه خدا را شکر با لطف و قول حاج قاسم بعداً پس دادیم. یک پیش‌بینی اولیه انجام دادیم و بعد آن ایده‌ها را طراحی کردیم. البته این ایده‌ها را من مطرح نکرده بودم. فقط با تیم خودمان از مهندسانی که با ما همکاری می‌کردند و در تماس تلفنی یا جلسات محدود، بررسی شده بود. خلاصه، قبل از این، جمعه شب، من و سید با هم صحبت می‌کردیم. می گفتیم آنچه واضح است نبرد نظامی و سیاسی دارد به پایان می‌رسد. جالب بود که حاجی داشت به موضوع بازسازی [لبنان بعد از جنگ ۳۳روزه] فکر می‌کرد که چه کار کنیم. من هم آن زمان غافلگیر شدم. ما در حال هم‌فکری بودیم. من و سید و حاج عماد و شورا هم با هم گزینه‌ها را بررسی کردیم. در آن جنگ حدود شاید ۲۶٠ تا ۳۰۰ ساختمان منهدم شده بود. ما در حال آمار گرفتن بودیم. دقیق یادم نیست اما حداقل داریم در مورد بیش از ۴۰۰۰ واحد مسکونی صحبت می‌کنیم. بحث‌ها خسته کننده بود و راحت نبود. از کارشناسان و متخصصان کمک گرفتیم. از مهم‌ترین مهندسان معماری در لبنان، تجارب قبلی را بررسی کردیم. 🔹علاوه بر این وقتی حاج قاسم، خدا رحمتش کند، آمد، طرح کامل و مستقلی داشت. ما به حاجی گفتیم به اشخاصی از ایران نیاز داریم که در این موضوع به ما کمک کند. ایران حتی به معنی عام یک کشور بزرگی است و شرکت‌های بزرگی دارد. بلافاصله در سفر بعدی با گروهی از مهندسان برگشتند. او همچنین مهندسان و شرکتی را فرستاد تا کنار ما بمانند و آن‌ها در طول دوره گذشته، در مرحله بازسازی، با شرکت «وعد» [یک شرکت پیمانکاری از مهندسان شیعه که مسئولیت بازسازی منازل تخریب شده در لبنان را بر عهده گرفت] ماندند. در برنامه‌ریزی یک نماینده حضور داشت و در اجرا و پیگیری نیز تیم ویژه‌ای از سوی حاج قاسم اعزام شده بود. البته همه این‌ها قبل از این رخ داد که حاجی، شهید شاطری [شهید حسام خوشنویس، مسئول ستاد بازسازی لبنان] را به لبنان بفرستد. حاجی پس از مدتی ایشان را فرستاد و در بازسازی جاده‌ها و... با هم همکاری کردیم. 🟢پ.ن: فیلم بالا برشی‌ست از مستند «حبیب مقاومت۲» ساخته احمد عبدالرحیمی به تهیه‌کنندگی مکتب حاج قاسم سلیمانی 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟ 🔹حجت‌الاسلام علی شیرازی (نماینده مقام معظم رهبری در سپاه قدس و همرزم حاج قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله) : سیدحسن در خانواده‎ای فقیر در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدر و مادرش از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب در یک بقالی کوچک کار می‌کردند تا شکم بچه‌هایشان را سیر کنند. سید حسن ۸ ساله بود که با کتاب مأنوس شد و بعد با تفسیر قرآن آشنا شد و کتابهای متعددی را خواند. او می‌گفت خانواده‌اش یک خانواده معمولی بودند و به نماز و روزه مشغول بودند ولی ویژگی خاصی نداشتند و خدا به او لطف کرد که از ۸ سالگی به خدا وصل شد و با اسلام آشنا شد. سیدحسن نصرالله تلاش می‌کرد مردم جهان را با اسلام ناب آشنا کند. سؤالی که سیدحسن نصرالله در ذهن داشت این بود که چطور می‌توان حکومت اسلامی را در لبنان شکل داد. وی در لبنان با امام موسی صدر آشنا شد. در آن زمان ارتباط با سیدمحمد صدر دشوار بود و حکمش در عراق زندان بود ولی سیدحسن نصرالله بدون توجه به این مباحث با سیدمحمدباقر صدر ارتباط گرفت و وی هم سیدحسن نصرالله را با سیدعباس موسوی آشنا کرد تا از او مراقبت کند و شرایطی فراهم کند که سیدحسن نصرالله به بهترین وجه درس بخواند و مشکلاتش رفع شود. سیدحسن نصرالله مدتی در عراق بود و بعد به ایران آمد و در حوزه علمیه قم درس خارج خواند. به خواست سیدعباس موسوی به لبنان رفت و بعد شهادت وی دبیرکل حزب‌الله شد. اوایل که سیدحسن به لبنان رفته بود تشکیلات حزب‌الله در لبنان تشکیلات مخفی بود و بعدها آشکارتر شد. 🔹ناصر فیض: در بیمارستان بقیه‌الله به عیادت مجروحان حادثه پیجر لبنان رفتیم. سخت اجاره عیادت می‌دادند و شاید این سخت‌گیری برای این باشد که از آنچه که ما در دنیای خودمان تعریف کرده‌ایم، متفاوت هستند. به قدری خودساخته هستند که از تحسین خوششان نمی‌آید. تعریف می‌کردند که وقتی خبر شهادت سیدحسن نصرالله آمد همه مشکلات و دردها را فراموش کردند و کف زمین نشستند، این بین بچه‌ها هم متاثر شده بودند و وقتی کودک چنین صحنه‌ای را می‌بیند می‌گوید مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟ در عیادت از مجروحان دیدم نام ائمه و امام زمان از زبان مجروحان نمی‌افتاد و کودک ۸ ساله از دست دادن چشم و دست خود را فدا کردن در راه ائمه می‌دانست و می‌گفت فدای حضرت عباس (ع) چشمانم. اینکه بچه‌ای که سر و دو دستش باندپیچی شده است، چند انگشت و دو چشم خود را از دست داده به مادرش می‌گوید «چرا گریه می‌کنی؟ مگر قرار بود غیر از این اتفاق بیفتد، برای شهید که گریه نمی‌کنند» واقعا حیرت‌آور است. کودکان حادثه‌دیده چنان با باور صحبت می‌کردند که مشخص بود این جملات را از کسی نیاموخته‌ است. تبلیغات دشمن قوی است و ممکن است بعضی زمان‌ها ضعیف عمل کرده باشیم ولی اگر چنین چیزها را نشان دهند از سالها تبلیغات بیشتر تاثیر خواهد داشت. 🔹بانوی لبنانی : در زمان شهادت سیدحسن نصرالله هم در حال بازگشت از منزل یکی از دوستانم به خانه بودم که دیدم انفجاری در ضایحه رخ داد و این اولین بار بود که اسرائیل چنین شلیکی کرد. همان لحظه به ذهنم آمد که هفته پیش فرماندهان شهید شدند و شروع به گریه کردم. همسرم گفت چرا گریه می‌کنی؟ کسی را آنجا می‌شناسی؟ گفتم نه ولی دلم گرفته حتما آدم مهمی است که اینجور اسرائیل بمباران کرده است خدا کند سیدحسن نباشد. همراه با خواهرانم شروع به خواندن زیارت عاشورا شدم. ما هر روز صبح برای سیدحسن نصرالله هم صدقه می‌دادیم و هم دعایی می‌خواندیم، به خود گفتم امکانش نیست با این دعا سیدحسن نصرالله شهید شده باشد. فکرها مدام در سرم می‌چرخید و میگفتم با انفجار هفته گذشته سیدحسن نصرالله هرگز در ضایحه نمی‌ماند. بعد به ذهنم رسید که سیدحسن نصرالله هیچوقت ما را تنها نگذاشت، او به شهر امن نمی‌رود در حالیکه مردمش در خطر باشند. با یادآوری این نکات قلبم مدام آتش می‌گرفت. روز بعد سراغ پدرم رفتم و او گفت نگران نباش خدا با ماست و من فکر کردم حتما پدرم خبری دارد. همین باعث شد کمی آرام بگیریم تا اینکه فردای آن روز ساعت ۳ عصر خبر شهادت اعلام شد. بعد از شنیدن خبر شهادت گفتم سیدحسن چرا در ضاحیه ماندید مگر شما نمی‌دانید که ما بدون شما خیلی سختی متحمل می‌شویم ولی بعد یادم آمد که سیدحسن نصرالله می‌گفت این خط مقاومت با حزب‌الله و روی یک نفر نیست، این خط امام حسین (ع) است و حتی اگر تمام ما بمیریم و شهید شویم این خط ادامه دارد. 🟢متن بالا برشی‌ست از ۳۶۲‌‌امین شب خاطره با یاد سیدحسن نصرالله و روایتی از انفجار پیجرها در لبنان و عیادت از مجروحان این واقعه، در تالار سوره حوزه هنری 📎لینک مطلب: http://news.hozehonari.ir/xrtn 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢 ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند! 🔹چراغ‌های قطار که خاموش شد، سرم را بلند کردم و کتاب را بستم. یک خانم بی‌حجاب کتاب را دید دستم و بی‌مقدمه گفت: نظرت؟ گفتم: تازه شروع کردم. گفت: من خیلیییی تعریفش رو شنیدم، پی‌دی‌اف خونم و نظرات در مورد کتاب عالی بوده. گفتم: ببین من انقدر غرق کتاب شدم، مترو که رسید ایستگاه آخر تازه به خودم اومدم! کتاب از هر جهت که فکرش را کنید، جذاب است. از قلم نویسنده در روایت بگیر تا اطلاعات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بافته شده در خاطرات راوی. خلاقیت استفاده از "کیوآرکد" هم یکی از دلایلی بود حواس دیگر را هم درگیر کتاب می‌کرد و اینطور انگار رفته‌ای توی یک کتاب ۳بعدی! ۲۴ ساعت زندگی را تعطیل و کتاب را خواندم. با مرگ ابوصادق بغض کردم، با الی ماالسفر محزون شدم و حس می‌کنم من هم عاشق لبخند محمدعلی عیتانی شدم! 🔹کتاب، زندگینامه‌ی مادر است اما امان از آنجا که به خاطرات فرزند شهیدش گره می‌خورد، امان و صد امان. زندگینامه شهدا را زیاد خوانده‌ام اما بعد از هر کدام دلم خواسته پسری داشته باشم که برود شهید شود و من سربلند اما اینجا عایده سرور طوری پسرش را روایت کرد که فهمیدم مادری یعنی چه... فهمیدم ساک جهاد بستن و گلویی که دیگر راهش برای کنتاکی خوردن باز نمی‌شود یعنی چه... من برای اولین بار سختی‌های مادر شهید شدن را با این کتاب درک کردم. کتابی سرشار از دلبستگی به جهاد و مقاومت، بدون شعارزدگی... راستش کتاب که تمام شد، بسیار یاد شهید مجید قربانخانی افتادم. توصیه می‌کنم عایده و مجید بربری را با هم بخوانید. آن وقت از آن همه شباهت، ذهنتان قلقلک می‌آید که: ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند! 🟢متن بالا یادداشت خانم فاطمه سادات مظلومی‌ست پس از مطالعه کتاب «عایده» 📚کتاب: عایده ✍نویسنده: محبوبه‌ سادات رضوی‌نیا 🔘 ناشر: سوره مهر 🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری 🖇 کتاب «عایده» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54451/عایده/ تهیه کنید 🌱 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پزشکی که از بیمارانش پول نمی‌گرفت! 🔹شهید حیدری از نوزده‌بیست سالگی به جبهه‌های جنوب می‌رود و رزمنده دفاع مقدس می‌شود و چند سال بعد سر از بیروت درمی‌آورد. آن موقع تازه پزشک عمومی شده بود، سال ۷۵ وقتی حدودا ۳۴ ساله بود. بدون پشتوانه و کاملا جهادی و داوطلبانه به لبنان عزیمت کرد. مسیری که ازدواج و البته پزشکی ماندنی‌ترش کرد. 🔹سه دهه ساکن لبنان بود و همه بچه‌هایش متولد لبنان بودند ولی به‌خاطر عرق بالایش به وطن، برای همه فرزندانش شناسنامه و گذرنامه ایرانی گرفت. در منطقه جنوبی لبنان برای همه خدمات بهداشتی انجام می‌داد، برای مسیحی‌ها و حتی برای یهودی‌هایی که آنجا زندگی می‌کردند، حزب‌الله که دیگر جای خود دارد. ایشان از سال ۱۳۹۸ تا سال ۱۴٠٠ برای خدمت‌رسانی به زائران اربعین نیز آمده بود. 🔹دکتر حیدری یک ریال از بیمارانش نمی‌گرفت. مطب داشت و از جیب خودش خرج می‌کرد، تا همین روزهای آخر که آقای دکتر به ۶۳ سال رسیده بود. حالا بعد از سال‌ها آقای دکتر برای همیشه به وطن بازگشت. مردی که از فکه و والفجر مقدماتی ایران تا جنوب لبنان برای یک هدف زندگی کرد و کنار مردی آرام گرفت که تنها وصیتش بود. 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢در میان آنان چیزی بود ورای عشق! قسمت اول 🔹«عزیزم! نور چشم و روشنای وجودم ام‌یاسر! بعد از بوسیدن روی گلت، امیدوارم این نامه که به دستت می‌رسد، در کمال سلامت و عافیت باشی. خدمتت عرض کنم که امروز به‌محض دیدنِ نامه‌رسان، لرزشی عجیب سر تا پایم را دربرگرفت و شادی وصف‌ناشدنی وجودم را پر کرد؛ طوری‌که اگر کسی در خیابان نبود، از خوشحالی، نامه‌رسان را روی دوشم بلند می‌کردم! چقدر شادم که به‌زودی به عراق می‌آیی و در نجف در کنارم خواهی بود. بی‌صبرانه منتظرم آمدنت هستم. بعد از خواندن نامۀ پرمهرت، خانه را ترک کردم. رفتم که هدیه‌ای برایت بخرم تا هنگامی که آمدی، به تو تقدیم کنم... همسر مهربانم! ام‌یاسر! دوست دارم در کنارم درس بخوانی... می‌خواهم بانوی باسوادی باشی که همه‌چیز را دربارۀ دین و عقیده‌ات بدانی.» 🔹ام‌یاسر یا همان سیده سهام موسوی زنی خاص بود از خانواده‌ای مکرم. سید عباس موسوی در کسوت یک روحانی شاخص، به همسرش عشق می‌ورزید. سید عباس و سیده سهام، نامه‌های عاشقانۀ بسیاری برای هم نوشتند. واژۀ «عشق» در قاموس زندگی آنان معنایی متفاوت داشت. عشق در روزگار بحران و در هنگامۀ بلا و مصیبت به‌خوبی و به‌درستی آزموده می‌شود. این عشق‌ها چیزی بیشتر از عشق‌اند: نوعی ذوب‌شدن و فناشدن و زندگی دوباره. عشق میان سید عباس و ام‌یاسر، عشقی دوطرفه بود و به‌سختی می‌توان گفت کدام عاشق‌تر بوده است. این زوج به سیبی دونیم‌شده می‌ماندند که در خوبی‌ها و زیبایی‌های زندگی از یکدیگر سبقت گرفتند. داستان زندگی این زوج مجاهد فی سبیل‌الله از آنجا شروع شد که سید عباس جوان قصد داشت برای پیوستن به حوزۀ علمیه، به نجف اشرف برود. او به دخترعمویش علاقه‌مند شد و با او ازدواج کرد. سید عباس و سیده سهام پس از ازدواج به نجف اشرف رفتند. سیده سهام شیفتۀ آموختن بود؛ اما فضای سنتی آن روزگار چنین آرزویی را برای زنان برنمی‌تابید. سید عباس در تشویق همسر طالب علم خود و در حمایت از سایر زنان، ایدۀ تدریس علوم دینی به زنان را در نجف اشرف مطرح کرد. سید عباس نمی‌توانست بپذیرد که نقش زن محدود به کارهای خانه باشد. ایشان یادگیری را حق خانم‌ها می‌دانست. بسیاری از زن‌ها مثل ام‌یاسر، در کسب علم، بلندپروازی داشتند. پس چرا جامعۀ سنتی، آن‌ها را از تحصیل محروم می‌کرد؟! سید عباس موسوی تعداد محدودی از بانوان علاقه‌مند به تحصیل را در حلقۀ درس خود جمع کرد. ام‌یاسر با وجود سختی‌های بسیارِ زندگی، در یادگیری دروس حوزوی اهتمام جدی داشت. هرگاه سیدعباس آثار خستگی را در چهرۀ همسرش می‌دید، اصرار می‌کرد که در خانه به او کمک کند؛ اما ام‌یاسر قبول نمی‌کرد و سید را قسم می‌داد که هیچ کاری نکند. سید عباس بابت کم‌کاری در خانه به‌دلیل مشغلۀ بسیار، از ام‌یاسر عذرخواهی می‌کرد. 🔹به‌دلیل تهدید رژیم بعثی، روحانیون لبنانی به کشورشان بازگشتند. سید عباس در بعلبک حوزه‌ای برای روحانیون تأسیس کرد و در کنار درس، به مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخت. سیدعباس کاری را که برای آموزش خانم‌ها در نجف اشرف آغاز کرده بود، در لبنان ادامه داد. ایراداتی که در نجف به درس‌خواندن خانم‌ها وارد می‌کردند، بار دیگر در لبنان تکرار شد. خروج زنان از خانه ناپسند بود. سید عباس تدریس برای خواهران را با تمرکز بر دو جنبۀ فقه و اخلاق آغاز کرد. کلاس‌های درس فقه خصوصی بودند و سید در حلقۀ محدودی از زنان تدریس می‌کرد. برنامۀ سید این بود که زنان در مسائل شرعی به خودکفایی برسند و دیگر به تدریس مردان نیاز نداشته باشند؛ زیرا درخصوص برخی مسائل فقهی، میان زن و مرد حیا وجود دارد و اگر بانوان عالمی پاسخ‌گوی مسائل شرعی خانم‌ها نباشند، بسیاری از پرسش‌ها حتی مطرح نخواهد شد. هم‌زمان با فعالیت تبلیغی گستردۀ سید عباس موسوی، ام‌یاسر، فعالیت‌های مذهبی برای زنان را در لبنان آغاز و اولین مدرسۀ علمیۀ بانوانِ لبنان با نام «حوزۀ علمیۀ سیده زهرا» را در بعلبک تأسیس کرد. تأسیس این مدرسه، نقطۀ عطف ورود زنان شیعۀ لبنانی به فعالیت‌های علمی و اجتماعی بود و باورهای غلط سنتی را درهم شکست. ام‌یاسر به‌طور مرتب برای تبلیغ مذهبی به روستاهای بعلبک می‌رفت. یکی از نزدیکان این خانواده روایت می‌کند خیلی وقت‌ها که ام‌یاسر به تبلیغ می‌رفت، سید عباس غذای خانواده را می‌پخت و با خوشحالی می‌گفت: «این غذا برای من ارزش بسیاری دارد؛ زیرا همسرم در این زمان، مشغول تبلیغ و آموزش زنان لبنانی است.» 🟢متن بالا برشی‌ست از یادداشت خانم معصومه رامهرمزی بر زندگی سیده سهام موسوی؛ بانوی مقاومت لبنان 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢و مرگی که میان آنان فاصله نینداخت! قسمت دوم 🔹پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان در سال ۱۳۶۱ شمسی، ام‌یاسر در کنار همسرش به فعالیت در حزب‌الله مشغول شد و از فعالیت‌هایی همچون شست‌وشوی لباس رزمندگان و جمع‌آوری کمک‌های مالی برای حزب‌الله و تأمین نیازهای خانواده‌های شهدا کم نمی‌گذاشت. یاسر موسوی، فرزند ارشد سید عباس موسوی، روزی را به‌یاد می‌آورَد که یکی از همسران شهدا نزد مادرش می‌آید و از او کمک می‌خواهد. به ام‌یاسر می‌گوید: «زمستان است و هوا سرد. فرشی در خانه ندارم. آن‌قدر در مضیقه هستم که حتی قطره‌ای نفت برای گرم‌کردن در خانه پیدا نمی‌شود. فرزندانم سر بر زمین سرد می‌گذارند. با این شرایط چه کنم؟» ام‌یاسر با شنیدن این حرف به‌قدری شرمنده می‌شود که بدون هیچ سخنی، دو تخته‌فرشِ خانه‌اش را به او می‌بخشد. هنگامی که سید عباس به خانه بازمی‌گردد و از جریان مطلع می‌شود، از شادمانیِ داشتن همسری چنین مؤمن و بخشنده، او را در آغوش می‌گیرد و می‌بوسد و خدا را شکر می‌کند. 🔹سال ۱۹۹۱ شورای حزب‌الله طی جلسه‌ای، سید عباس موسوی را به‌عنوان دبیرکل و رهبر مقاومت انتخاب کرد. یاسر لحظه‌ای را به‌یاد می‌آورد که خبرِ این انتخاب به مادرش می‌رسد. او به‌جای اینکه از پیشرفت شوهرش خوشحال شود، شروع به گریه می‌کند؛ چراکه «در این منصب، اسرائیل به‌شدت درصدد ترورکردن سید عباس خواهد بود». ام‌یاسر در همان لحظه از خدا می‌خواهد که اگر چنین تقدیری را رقم زد، او نیز به‌همراه همسرش به‌شهادت برسد و مرگ بین آن‌ها فاصله نیندازد. فرزندان سید عباس موسوی روزهایی را به‌یاد می‌آورند که پدر با لباس خونین و سفیدک‌زده از عرق، از منطقۀ عملیاتی به خانه بازمی‌گشت و مادر، پدر را به‌محض ورود به خانه در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید. 🔹ام‌یاسر به فرزندانش تأکید داشت که دبیرکلی حزب‌الله، خدمتگزاری تمام‌وقت به مسلمین است. پس از آنکه سید عباس موسوی دبیرکل حزب‌الله شد، برنامه‌ریزی کرد که در کنار جهاد نظامی و مقاومت، خدمات اجتماعی به جامعه ارائه کند. در کنار همراهی با مجاهدین در جبهه‌های جنگ، با زندگی روزمرۀ مردم همراه شود و به امور اجتماعی و نیازهای آنان رسیدگی کند. او اصرار داشت که به مناطق مسکونی برود، به‌طور مستقیم در جریان نیازها و مشکلات مردم قرار بگیرد. شعار سید عباس این بود: «با مژه‌های چشممان به مردم خدمت می‌کنیم.» او هر پنجشنبه درِ خانه‌اش را باز می‌کرد تا با استقبال از مردم، مشکلاتشان را بشنود و کمک‌حالشان باشد. 🔹ام‌یاسر نه به‌عنوان همسر که به‌عنوان یکی از یاران او برای رسیدن به این اهداف او را یاری می‌کرد. ام‌یاسر به زنان لبنانی آموخت که با ساده‌زیستی و قناعت، مازاد بر نیاز خود را به جبهۀ مقاومت هدیه کنند. او قبل از سایر زنان، گردنبند طلای باارزش خود را داوطلبانه وقف مقاومت کرد. پایان زندگی‌ای این‌چنین عاشقانه، جز با سرنوشت و پایانی همدلانه و همراهانه تعریف نمی‌شود: «روز شانزدهم فوریۀ۱۹۹۲، مصادف با ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، زمانی که سید عباس موسوی و همسرش ام‌یاسر و فرزند خردسالشان حسین برای شرکت در سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به روستای جبشیت رفته بودند، در راه بازگشت، خودروی آن‌ها هدف حملۀ هلی‌کوپترهای اسرائیل قرار گرفت و هر سه آنان به‌شهادت رسیدند!» فرزندان سید عباس و سیده سهام به‌خوبی به‌خاطر دارند که پدرشان همیشه در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی می‌کردند، می‌گفت: «تا زمانی که ام‌یاسر در کنارِ من نباشد، من به‌شهادت نخواهم رسید!» گویی میان این دو عهدی بوده است که به‌شهادت نرسند جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد تا زندگی عاشقانۀ خود را در سرای باقی ادامه دهند. 🟢متن بالا برشی‌ست از یادداشت خانم معصومه رامهرمزی بر زندگی سیده سهام موسوی؛ بانوی مقاومت لبنان 🔗لینک مطلب: ibna.ir/x6szY 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢برگردید همان‌ جایی که بودید! 🔹در ده‌سالگی‌ام، سال ۱۳۶۱، ارتش اسرائیل به لبنان حمله کرد و تا نزدیک بیروت هم رسید. با این اتفاق، پدرم به مادرم گفت: «زودتر به محل کارم برویم؛ چون زیرش پناهگاه دارد.» با مادر و خواهربرادرهایم به ساختمان کنکورد رفتیم. دیوارهای سفید پناهگاه طبقهٔ منفی سه آن‌قدر ضخیم و محکم بود که اگر اسرائیلی‌ها ساختمان را بمباران می‌کردند، هیچ صدایی پایین شنیده نمی‌شد. هنوز چیزی از آمدنمان به پناهگاه نگذشته بود که حدود بیست‌وپنج نفر اسرائیلی سررسیدند. سه‌تایشان زخمی شده بودند. دنبال رزمنده‌های مقاومت بودند؛ اما چشمشان به ما توی پناهگاه زیرزمینی افتاد. شوکه شده بودیم. یکی از آن‌ها صورتش را پوشانده بود. وقتی صحبت کرد، معلوم شد کمی عربی می‌داند. عامل اسرائیلی‌ها بود. گفت: «نترسید! ما شما را دوست داریم.» مادرم فوری گفت: «شما ما را دوست ندارید. شما آمده‌اید کشورمان را اشغال کنید! برگردید همان جایی که بودید!» یکی از نظامی‌ها چند آبنبات میوه‌ای به طرف مادرم گرفت. مترجم نقاب‌دار گفت: «این‌ها را بده به بچه‌هایت. او بچه‌هایت را دوست دارد.» مادرم شکلات‌ها را گرفت و روی زمین پرت کرد. بلند گفت: «ما چیزی از شما نمی‌گیریم!» 🔹مادرم دست ما را گرفت تا از آنجا ببرد. همان‌طور ایستادم و تکان نخوردم. گفتم: «من نمی‌آیم! می‌خواهم بروم چاقو بزنم این را بکشم!» ترسی توی صورت مادرم آمد که لب‌هایش را گاز گرفت. با کف دست چند مرتبه روی دهانش زد. برای اینکه آرام شوم، گفت: «هیس! نه. نمی‌شود. می‌دانی آن وقت همه‌مان را می‌کشند!» گفتم: «من از چیزی نمی‌ترسم!» چشم‌غره‌ای به من رفت و دهانم را محکم فشار داد و گفت: «حرف نزن!» چیزی توی دلم می‌گفت باید سر سربازان سالم را هم خودم ببرم. قبلاً از مادرم شنیده بودم آن‌ها می‌خواهند جوانان مقاومت را بکشند. مادرم گفت: «می‌گویم همهٔ ما را می‌کشند؛ پدرت را هم می‌کشند!» گفتم: «همه‌شان باید بمیرند.» مادرم یواش گفت: «باید از اینجا برویم بیرون.» این حرفش مرا به گریه انداخت و گفتم: «من نمی‌آیم! می‌ترسم بلایی سر بابا بیاورند!» خواست آرامم کند. گفت: «نترس! آن‌ها با بابایت کاری ندارند. دنبال نیروهای مقاومت می‌گردند.» اسرائیلی‌ها داشتند سه نفر مجروحشان را جابه‌جا می‌کردند. همان وقت که مشغول این کار بودند، ما به سینمای قدیمی طبقه منفی یک رفتیم. 🔹مالک مسیحی ساختمان موسیو آنتوان قبل از آمدن اسرائیلی‌ها و فرارش، به پدرم گفته بود: «این ساختمان را به تو می‌سپارم. امیدوارم خوب مواظبش باشی تا کسی دفترها را به هم نریزد.» کنکورد از دو ساختمان تشکیل می‌شد. بین این دو ساختمان باغی بود که راهروی مخفی زیرش به خیابان پشتی می‌رسید. بدون اینکه سربازهای دشمن ما را ببینند، از توی سینما به آن راهرو رفتیم. کمی بعد پشت ساختمان بودیم. جایی که نیروهای مقاومت با لباس نظامی و اسلحه دیده می‌شدند. بعضی هم مسلح اما با لباس شخصی برای کمک به رزمنده‌ها آمده بودند. وقتی نزدیک آن‌ها رسیدیم، چشمم به جوانی افتاد که توی منطقه خودمان زندگی می‌کرد. فوری به مادرم گفتم: «مامان، مامان، نگاه کن! این علی است! می‌خواهم بروم بهش بگویم اسرائیلی‌ها توی کنکورد هستند!» همان‌طور که می‌رفتیم، مادرم گفت: «ساکت باش الان وقتش نیست. باید برویم قایم شویم. مگر نمی‌بینی وضع چقدر خطرناک است؟!» بدون اینکه گوش بدهم، به‌سرعت طرف علی دویدم. مادرم داد زد: «برگرد! می‌گویم برگرد!» توجهی نکردم. مادرم ترسید. نمی‌خواست مرا تنها بگذارد. دست خواهر برادرهایم را گرفت و دنبالم آمد. 🔹به علی گفتم: «یک مزدور با اسرائیلی‌هاست که بهشان اطلاعات می‌دهد. عربی صحبت می‌کند.» علی پرسید: «می‌دانی چطور می‌شود به آن‌ها رسید؟» مادرم زود گفت: «نه! اصلاً و ابداً! نمی‌شود!» وقتی دیدم قبول نمی‌کند، دیگر یک لحظه هم منتظر نماندم. به طرف کنکورد خیز برداشتم. همان‌طور سرم را به طرف علی برگرداندم و داد زدم: «دنبالم بیا!» من می‌دویدم و علی و یک گروه از نیروهای مقاومت به دو پشت سرم می‌آمدند. وقتی رسیدیم، یکی از رزمنده‌ها خم شد سرم را بوسید. خیلی دوست داشتم بدانم با آمدن نیروهای مقاومت، چه اتفاقی توی ساختمان می‌افتد؛ اما یکی از جوان‌ها مرا فوری پیش مادرم برگرداند. به خانهٔ خاله غالیه در خیابان کناری رفتیم. همه با دلواپسی و ترس منتظر پدر شدیم. نمی‌دانستیم زنده است یا نه. چند روز بعد از درگیری، اسرائیلی‌ها از منطقه خارج شدند و حتی یک نفرشان هم باقی نماند. آن‌ها از بیروت غربی به خلده و صیدا عقب‌نشینی کردند. پدرم هم به خانه برگشت. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزب‌الله لبنان 📚کتاب: عایده ✍نویسنده: محبوبه‌ سادات رضوی‌نیا 🔘ناشر: سوره مهر 🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢نتانیاهو حتی اگر پیروز شود، باز هم ضعیف‌تر از بال پشه است 🔹برشی از قسمت اول مستند «سه روز و دو دهه»؛ نخستین روایت رسمی حزب‌الله از آزادی جنوب لبنان 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
50.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢در ۱۷ فوریه ۱۹۹۹ [۲۸ بهمن ۱۳۷۷]، نیروهای رژیم صهیونیستی وارد روستای ارنون شدند. صبح روز بعد که ساکنان روستا از خواب برخاستند، متوجه شدند که رژیم صهیونیستی این روستا را به منطقهٔ اشغالی ملحق کرده و از بقیهٔ لبنان جدا شده‌اند! 🔹برشی از قسمت اول مستند «سه روز و دو دهه»؛ نخستین روایت رسمی حزب‌الله از آزادی جنوب لبنان 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
45.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢حزب‌الله چگونه توانست سازوکار سازمان‌های امنیتی اسرائیل را کشف کند؟ 🔹برشی از قسمت دوم مستند «سه روز و دو دهه»؛ نخستین روایت رسمی حزب‌الله از آزادی جنوب لبنان 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢زنی از سرزمین جنگ و خون 🔹«عایده» کتابی از محبوبه سادات رضوی‌نیا و روایتگر قابی از مقاومت زنان لبنانی است. عایده یک روایت مادرانه است؛ روایتی آغشته به اشک و غرور. داستان زندگی زنی که از بدو تولد در جنگ و ستیز با دشمن بوده و در نهایت فرزندش در راه حفاظت از میهن شهید می‌شود. «عایده سرور»، مادر شهید علی عباس اسماعیل، از رزمندگان حزب‌الله لبنان، در کتابی به همین نام زندگی خود را از کودکی تا زمان مادر شدن و به شهادت رسیدن فرزندش تعریف می‌کند. عایده از کودکی جسور و متفاوت است. او به میل و اراده‌ خود در راه دین و ایمان قدم می‌گذارد و با همت کودکانه‌اش به کنکاش در مفاهیم دینی و الهی می‌پردازد. او از کودکی شاهد جنگ‌های متعددی در سرزمینش بوده و دشمن را به چشم خود دیده است. در روایتی از کودکی‌اش از رودررویی با آنها سخن می‌گوید؛ از اینکه مقابل چشم غاصبان خاکش ایستاده و تنفر و بیزاری‌اش را بیان کرده است. 🔹عایده شاهد رفتن جوانان بسیاری بوده که برای پاسداری از خاکی که نامش وطن است، جان خود را از دست داده‌اند و جوانی‌شان را در این راه گذاشته‌اند. برای همین نه تنها خودش که تمام اطرافیان خود را نیز مجبور و وادار می‌کند در این راه فعال باشند. شجاعت و جسارت این زن لبنانی از روایت‌ها و بخش‌های انتخاب شده‌ زندگی‌اش گویاست. او فعالیت در حزب مقاومت را به میل خودش انتخاب کرده است. زن داستان، حتی در انتخاب همسر هم شجاعانه رفتار می‌کند و با مردی که جزو مقاومت حزب‌الله است ازدواج می‌کند تا همواره در کنار مردمانی که جانشان را برای حفظ وطن گذاشته‌اند حضور داشته باشد. ازدواج عایده با عباس اسماعیل، مردی که در جبهه‌ مقاومت فعالیت دارد، دنیای عایده را پربارتر و هدفش را پررنگ‌تر می‌کند. شهید علی عباس اسماعیل، دومین فرزند او است؛ فرزندی که بر خلاف برادر بزرگ‌تر، شیطنت و جسارت‌های خودش را دارد. 🔹این شهید لبنانی گویا از بدو تولد هدف و آینده خود را می‌دانسته است. او از همان دوران طفولیت برای پیوستن به جبهه‌ مقاومت و پاسداری از میهن، شور و اشتیاقش را نشان می‌دهد و در سن هفده سالگی راه انتخاب شده‌‌اش را با خون گرم و معطرش تا ابد گلگون می‌سازد. بی‌شک عطری که پس از شهادت این نوجوان لبنانی از خونش برخاسته و شامه حاضران در صحنه را نوازش داده، به انس با قرآن و شنیدن سوره‌هایی که مادر در زمان پرورش او در بطنش دل به آنها می‌سپرده، مرتبط است. شخصیت اصلی کتاب، قصه‌گوی خوبی است. می‌داند چطور و چگونه برش‌های اصلی زندگی‌اش را در اختیار مخاطبش بگذارد. راوی با حافظه‌ شفاهی و قوی‌اش، توانسته با روایت‌هایی از پسر شهیدش، شخصیت واقعی او را به مخاطب معرفی کند. پسر بذله‌گو و پرانرژی‌ای که در سن کم، زندگی را خوب فهمید و مهم‌تر از همه، آن را خوب زیست؛ شهیدی که مخاطب دوست دارد بیشتر از چیزهایی که در کتاب ذکر شده، از او بشنود و بداند. 🔹کتاب «عایده» به قلم محبوبه سادات رضوی‌نیا که به همت انتشارات مهر روانه کتابفروشی‌ها شده، نه تنها داستان زندگی عایده و فرزندانش، بلکه داستان یک کشور است. نویسنده با ریز شدن به جزئیات زندگی شخصیت اصلی و دیدن رسم و رسوم مردمانش، به خوبی از پس نشان دادن محیط زیسته‌ عایده برآمده است. مخاطب به خوبی با سنت و خلق‌وخو و منش، همین‌طور خوراکی‌های لبنان آشنا می‌شود و بوی خوش این کشورِ همیشه در جنگ را استشمام می‌کند. کتاب «عایده» را باید خواند، نه فقط به خاطر اینکه مادر یک شهید است. این کتاب را به خاطر تمام مردم لبنان باید خواند. برای جنگیدن و شکست‌ناپذیر بودنشان. عایده نه تنها مادر شهید علی عباس اسماعیل، بلکه نماینده‌ تمام مادران سرزمینش است؛ مادرانی که در جنگ و سختی فرزندان خود را بزرگ می‌کنند و در نهایت فروتنی و سخاوت در راه پاسداری از حد و مرزشان، آنها را به جبهه‌های جنگ می‌سپارند. 🟢متن بالا برشی‌ست از یادداشت فاطمه رهبر بر کتاب «عایده» در روزنامه ایران 📚کتاب: عایده ✍نویسنده: محبوبه‌ سادات رضوی‌نیا 🔘ناشر: سوره مهر 🔳کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری 🔗لینک مطلب: https://irannewspaper.ir/8608/16 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢اگر حزب‌‌الله نبود، اسرائیل با چکمه‌هایش پا روی سر همهٔ شما می‌گذاشت! 🔹بعد از شهادت مصطفی عبدالکریم، پیش پسردایی بیست‌ساله‌ام رفتم که عضو نیروهای مقاومت بود. گفتم: «دوست دارم وارد مقاومت بشوم. می‌شود کمکم کنی؟ می‌خواهم ضداسرائیل عملیات کنم.» از این حرفم خنده‌اش گرفت. پرسیدم: «چرا می‌خندی؟» جواب داد: «آخر ز‌ن‌ها که عملیات نمی‌‌روند.» -اما توی وجود من انقلاب است. به‌قدری که می‌خواهم منفجر بشوم! عاشق مقاومتم. می‌خواهم عملیات کنم! -من یادت می‌دهم که چطور با سلاح کار کنی تا اگر مقاومت یک روز، رزمندهٔ زن خواست، این کار را بلد باشی. بازوبسته کردن کلاشینکف و خشاب‌گذاشتن و تیراندازی با آن را به من یاد داد. چند روز بعد، وقتی از خانه بیرون آمدم، حاج محمود را دیدم. به او هم گفتم: «من می‌خواهم عضو مقاومت باشم.» گفت: «تو با حجابت مقاومت می‌کنی، همین‌طور با دفاعت از مقاومت. الان نیروی زن نمی‌گیرند؛ ولی وقتی بیروت رفتی، می‌توانی آنجا با فعالیت‌هایت مقاومت را کمک کنی.» 🔹سال ۱۳۶۳ در دوازده سالگی‌ام وقتی حزب‌الله کم‌کم در منطقهٔ ما شناخته شد، سراغشان رفتم و گفتم: «من می‌خواهم وارد تشکیلاتتان بشوم تا بهتان کمک کنم.» گفتند: «ما حقوق نمی‌دهیم!» -داوطلبانه کار می‌کنم و پول هم نمی‌خواهم. این نوع همکاری را قبول کردم و به‌طور رسمی وارد حزب‌الله شدم. [بعدها به عضویت «الهيئات النسائية» (هیئت‌های بانوان) حزب‌الله درآمدم. تاریخ تأسیس این هیئت به زمستان ۱۳۷۰ برمی‌گردد.] هر فعالیتی که از دستم برمی‌آمد، انجام می‌دادم: توزیع پرچم‌ها، دعوت‌نامهٔ مراسم دعای کمیل، برگزاری مجالس، ملاقات با خانوادهٔ شهدا و.... مادرم به‌خاطر بعضی درگیری‌ها نگرانم بود و قبول نمی‌کرد وارد حزب‌الله بشوم؛ اما برعکس او، پدرم با این کار مخالفتی نداشت. می‌گفت: «این‌طوری می‌خواهی؟ خب، همین کاری را که دوست داری انجام بده.» در کفرا چون همهٔ اهالی همدیگر را می‌شناختند، وقتی دیدن خانوادهٔ شهدا می‌رفتم، مادرم چیزی نمی‌گفت. اما بیروت وضعیتش فرق می‌کرد. هر وقت می‌خواستم به خانوادهٔ یک شهید سر بزنم، به مادرم می‌گفتم پیش دوستم می‌روم. بعد هم با زینب که یکی از دوستانم بود، به خانهٔ شهدا می‌رفتم. نمی‌گذاشتم مادرم از فعالیت‌هایم خبردار شود. 🔹یک روز زن همسایه به خانه‌مان آمد و گفت: «تو داری برای حزب‌الله کار می‌کنی؟» گفتم: «خب ارتباطش به شما چیست؟!» مرا موقع چسباندن عکس شهدا روی دیوار یک مدرسه دیده بود. خودش از شیعیان جنوب بود؛ ولی حزب‌الله را دوست نداشت پسرش، عباس، با حزب شیوعی (کسی که به خداوند ایمان ندارد.) می‌چرخید. گفت: «چقدر از حزب پول می‌گیری؟ می‌گویند حزب‌الله به دلار پول می‌دهد! ایران برایتان می‌فرستد؟» دست‌های مادرم به لرزه افتاد و به من خیره شد. چشم‌هایم را گشاد کردم و با صدای بلند به زن گفتم: «برو پسر شیوعی‌ات را تربیت کن که خدا را نمی‌شناسد!» زن چند لحظه همان‌طور ساکت ماند. وقتی راهش را کشید و رفت، مادرم گفت: «تو سرم را درد آورده‌ای از همهٔ عالم!» می‌دانستم آن زن و کسانی مثل او دنبال شایعه‌هایی بودند که می‌شنیدند؛ اما در واقعیت، حزب‌الله برای چادری کردن کسی به او پول نمی‌داد. من چند سال قبل از شکل گرفتن رسمی حزب‌الله، خودم چادر می‌پوشیدم. همین زن آن زمان هم جلوی مادرم را که دامن و روسرهای کوچک می‌پوشید، گرفته و گفته بود: «چرا اجازه می‌دهی دخترت چادر بپوشد؟ او هنوز کوچک است. ببین وقتی چادر سر می‌کند، سنش بیشتر نشان می‌دهد! به دردش نمی‌خوردها!» مادرم گفته بود: «عايده خودش این‌طوری می‌خواهد.» از همان جا بود که اگر کسی می‌خواست مخالف حجابم صحبت کند، اصلاً در برابرش خجالت نمی‌کشیدم. 🔹یک روز با مادرم با تاکسی جایی می‌رفتیم که یک زن مسافر گفت: «تو چادر سرت می‌کنی که از حزب‌الله پول بگیری؟ آن‌ها به دلار بهت پول می‌دهند دیگر، درست است؟» جواب دادم: «بله، درست است. من یکی که زیاد می‌گیرم؛ مثل حضرت زهرا و حضرت مریم که از خدا می‌گرفته‌اند! حضرت زهرا برای یک چادر چقدر از امام علی پول می‌گرفت؟ من هم همان قدر می‌گیرم. البته اجر، نه اجرت.» زن این‌طور که شنید، تا موقع پیاده‌شدن، حرف دیگری نزد. این زخم زبان‌ها و طعنه‌زدن‌ها همیشه بین همسایه‌ها و مردم کوچه و بازار برایم پیش می‌آمد. وقتی جوان‌ها و پیرمردها توی خیابان با دیدنم «حزب‌الله! حزب‌الله!» می‌گفتند، به آن‌ها می‌گفتم: «اگر حزب‌الله نبود، اسرائیل با چکمه‌هایش پا روی سر همهٔ شما می‌گذاشت!» 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزب‌الله لبنان 📚کتاب: عایده ✍نویسنده: محبوبه سادات رضوی‌نیا 🔘ناشر: سوره مهر 🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢چرا سید حسن نصرالله در کنار سوریه ماند؟ 🔹سید مقاومت معتقد است الان دفاع از دولت بشار اسد دفاع از یک دولت مقاومتی و ضداسرائیلی در منطقه است، نه دفاع از یک دولت مکتبی و ایده‌آل. او می‌گوید الان تلاش می‌کنند یک حاکم خودفروخته حامی غرب که با اسرائیلی‌ها کنار بیاید (مانند مبارک) در سوریه بر سر کار بیاورند، لذا ما با شبهات بچه‌های حزب‌الله مواجه می‌شویم. آن‌ها به ما می‌گویند ما به کمک ارتش سوریه رفته‌ایم اما خیلی از آن‌ها اهل نماز نیستند! یا شاید حتی لائیک باشند، غافل از اینکه هم‌اکنون مقاومت در قاموس دولت بشار اسد تجلی پیدا می‌کند و اگر این سنگر سقوط کند، برگ برنده بزرگی به دست صهیونیست‌ها می‌افتد. جالب است که (چه بسا داعشی‌ها بیشتر اهل نماز باشند تا بعضی از افراد کادر ارتش سوریه.) سید برای شخص بشار جایگاه ویژه قائل است اگر بشار مقاومت نمی‌کرد، اوضاع به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و از حضور ایران در سوریه هم ثمری حاصل نمی‌شد. او ایستاد و مقاومت کرد و صحنه را ترک نکرد و ما مدیون او هستیم و باید تشکر کنیم. 🔹او می‌گوید وقتی مُرسی در مصر سقوط کرد ما اظهار خوشحالی کردیم (رحماندوست: مرسی با نوشتن نامه فدایت شوم به نخست‌وزیر اسرائیل و برخورد کاملا غیرمعمولش در ابتدای سخنرانی‌اش در محل اجلاس سران در ایران و ملاقات نکردن با رهبری که ناشی از ترس او از سعودی‌ها بود و مجموع عملکردهای دیگرش خصوصا در سیاست‌های اصلی و کلان مصر در برخورد با مسئله صهیونیسم دل انقلابیون مقاومتی و خصوصاً شیعیان ایران را به درد آورد.) او می‌گوید از سقوط مرسی اظهار خوشحالی کردیم، اما بعداً شنیدیم حضرت آقا از سقوط او ناراحت شده اند، چراکه اولین حکومت و دولتی بود که در مصر متکی به آرای مردم بر سر کار آمده بود. می‌گفت وقتی ناراحتی آقا را شنیدیم از خوشحالی کردنمان استغفار کردیم. از اینکه بر خلاف مرام ولی‌مان عمل کرده‌ایم به درگاه خدا توبه کردیم. 🟢متن بالا برشی‌ست از روایت مجتبی رحماندوست از ملاقات با شهید سید حسن نصرالله در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۹، از کتاب رأی حلال 📚 کتاب: رأی حلال ✍نویسنده: مجتبی رحماندوست 🔘 ناشر: سروش 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz