eitaa logo
بدون مرز
225 دنبال‌کننده
185 عکس
80 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💢میزبان شماییم در آئین رونمایی از مستند سینمایی «جمال؛ جهان از دریچهٔ چشمان من» 🔹این پنجره فرصتی است برای تماشای دوبارهٔ شخصیت والای شهید ابومهدی المهندس، فرمانده‌ای که مقاطع مهمی از تاریخ معاصر مقاومت در منطقه برای همیشه به رسم و نام او مزین است. ⏱️زمان: چهارشنبه ۱۲ دی‌ماه ۱۴٠۳، ساعت ۱۸ 🏫مکان: خیابان سمیه، حوزه هنری، سالن سوره 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢وقتی مقامات مصری از دیدن حاج قاسم شوکه شدند!
💢وقتی مقامات مصری از دیدن حاج قاسم شوکه شدند! 🔹بعد از انتخاب محمد مرسی به ریاست جمهوری مصر، قرار شد در خصوص همکاری‌های مشترک بازرگانی بین ایران و مصر مذاکراتی انجام شود. آن زمان من معاون وزیر امور خارجه بودم. در سفری به قاهره با حلقه اول اطرافیان آقای مرسی _تیم اصلی ریاست جمهوری_ ملاقات کردم. دیدار حدود پنج ساعت به طول انجامید و ما به توافقات اولیه برای همکاری‌های بازرگانی و توریستی بین دو کشور رسیدیم. در ادامه قرار شد حلقه اصلی پیرامون آقای مرسی هم به ایران بیایند و موضوع را نهایی کنیم. پس از مدتی این کار صورت گرفت و آن‌ها به ایران آمدند و توافق نهایی حاصل شد. 🔹این نکته را باید بگویم که مردم مصر در موضوع فلسطین بسیار حساس هستند. من در این سال‌ها بیش از هفت یا هشت بار به مصر سفر کرده‌ام. هر بار که در قاهره کنفرانس مطبوعاتی داشتم، رئیس دفتر حفاظت منافع وقت ما در قاهره تأکید می‌کرد که در حمایت از قدس و فلسطین جمله‌ای بگویید. زمانی از چند رسانه مصری علت را پرسیدم، سردبیران رسانه‌ها گفتند مردم مصر به شدت نسبت به آزادی فلسطین و قدس شریف علاقه و توجه دارند و از اینکه جمهوری اسلامی ایران، در عالی‌ترین سطح یعنی مقام معظم رهبری _به تعبیر آن‌ها امام خامنه‌ای_ به صراحت اعلام می‌کند در جنگ ۲۲ روزه غزه و جنگ ۳۳ روزه لبنان، ما در کنار مقاومت ایستادیم و حمایت همه جانبه کردیم، بسیار شادمان می‌شوند. لذا به این دلیل مردم مصر علاقه خاصی به جمهوری اسلامی ایران دارند. 🔹در هر صورت هیئت عالی‌رتبه مصری به ایران آمدند. از آنجا که پرونده حمایت از فلسطین و مبارزه با رژیم صهیونیستی را سردار سلیمانی دنبال می‌کرد، ملاقات با ایشان برای هیئت مصری خیلی مهم بود. به هر حال آنها از جریان اخوان‌المسلمین بودند و خودشان را انقلابی می‌دانستند. وقتی توافقات انجام شد، رئیس هیئت مصری به من گفت ما خواهشی از شما داریم و می‌خواهیم ژنرال سلیمانی را ولو برای پنج دقیقه ببینیم. گفتند برای ما خیلی مهم است که ژنرال سلیمانی را به دلیل عملکرد موفق و نقش ایشان در مبارزه با صهیونیست‌ها ببینیم. به سردار سلیمانی تلفن زدم و موضوع را اطلاع دادم. ایشان گفت اگر جمع‌بندی شما این است که ملاقات انجام شود، من وقت می‌دهم. 🔹وقتی به محل ملاقات رفتیم، سردار جلوی در اتاق منتظر بود. من آن‌ها را به ترتیب مقام معرفی و هدایت کردم که وارد اتاق شوند. بعد از احوالپرسی، به سردار سلیمانی اطلاع دادند که تلفن فوری دارید. سردار به من گفتند یکی دو دقیقه با این آقایان بنشینید تا من تلفن را جواب بدهم و بیایم. کمتر از یک دقیقه که گذشت، مسئول هیئت مصری به من گفت سردار سلیمانی هنوز نیامده؟ به او گفتم سردار سلیمانی همان آقایی بود که جلوی در با شما احوالپرسی کرد. او تعجب کرد. احتمالاً ابتدا تصور کرد من برای اینکه صحنه‌سازی کرده باشم این‌ها را جایی برده‌ام و فردی را معرفی کرده‌ام و گفته‌ام او ژنرال سلیمانی است. 🔹بعد از چند دقیقه که سردار آمد و اعضای هیئت مصری نگاه راهبردی ایشان به جهان اسلام، امت اسلامی و احیای تمدن اسلامی را دیدند، تازه متوجه شدند جای درستی آمده‌اند. وقتی ملاقات تمام شد و خارج شدیم، مصری‌ها به من گفتند: ما تصورمان از سردار سلیمانی یک ژنرال بداخلاق، اخمو و خشن بود. اصلاً ما در زندگی سیاسی‌مان یک ژنرال عالی‌رتبه در این سطح از شهرت بین‌المللی که هیچ، در طراز داخلی هم ندیده بودیم که این‌قدر متواضع و دارای تفکر عالی در حوزه جهان اسلام باشد و وقتی صحبت می‌کند، عمیق و راهبردی سخن بگوید. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «صبح شام»، روایتی از بحران سوریه خاطرات حسین امیرعبداللهیان 📚 کتاب: صبح شام ✍️نویسنده: محمدمحسن مصحفی 🔘 ناشر: سوره مهر 🖇 کتاب «صبح شام» را می‌توانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/3980/صبح_شام/ تهیه کنید 🌱 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢زنی که ملکه خیابان‌ها بود!
💢زنی که ملکه خیابان‌ها بود! قسمت اول 🔹یه خانم آمریکایی ماجرای زندگیش رو این‌طور تعریف می‌کنه که: «وقتی توی خیابون قدم می‌زدم، موهام آرایش خاص داشت و لباس‌هام رو به دقت انتخاب کرده بودم. بوی عطرم همه‌جا رو پر می‌کرد و با هر حرکت بدن، چشم‌ها به‌طرفم می‌چرخید؛ در یک کلام، ملکه‌ی خیابان بودم! در مقطع دانش‌آموزی موفق بودم و برای ورود به دانشگاه می‌تونستم از چند بورس تحصیلی استفاده کنم. هم‌زمان با دانشجویی، روزنامه‌نگاری هم می‌کردم. به دلیل تعصبات مذهبی به شهرها و ایالت‌های مختلف می‌رفتم و مردم رو به مسیحیت دعوت می‌کردم. یه ترم، به اشتباه یه واحد درسی انتخاب کردم و به‌دلیل مسافرت به اوکلاهاما، با دو هفته تأخیر از موضوع مطلع شدم. هیچ راهی جز شرکت توی کلاس اون درس نداشتم. عدم حضور توی کلاس مساوی بود با محرومیت از بورس تحصیلی. این در حالی بود که هیچ علاقه‌ای به اون درس نداشتم.» 🔹نگرانی این خانم وقتی زیادتر میشه که می‌فهمه اکثر دانشجوهای اون کلاس، مسلمان و عرب هستن. همراهی با عرب‌های مسلمان که دین اون‌ها رو ساختگی می‌دونسته براش آزاردهنده بوده. دو شبانه‌روز با ناراحتی فکر می‌کنه و در آخر هم شوهرش قانعش می‌کنه که: «شاید اراده خدا تو رو برای یه مأموریت برگزیده باشه. برو و اون‌ها رو به مسیحیت دعوت کن!» با این انگیزه به دانشگاه برمی‌گرده. از همون روزهای اول، با هر بهانه‌ای با دانشجوهای مسلمان گفت‌وگو می‌کنه و از اون‌ها می‌خواد که با تبعیت از مسیح خودشون رو نجات بدن. او خودش تعریف می‌کرد که: «اون‌ها با احترام به حرف‌هام گوش می‌دادند؛ ولی درباره تغییر دین، تسلیم نمی‌شدند. برای همین، راه دیگه‌ای به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم با کتاب‌های خودشون، باطل بودن عقایدشون رو ثابت کنم. یه نسخه قرآن و چند تا از کتاب‌های اسلامی رو از دوستم خواستم.» او قرائت قرآن رو شروع می‌کنه و بعد در فاصله یه‌سال و نیم، پانزده کتاب اسلامی رو مطالعه می‌کنه و دوباره به قرائت قرآن مشغول میشه. در این مدت هر چیزی که می‌تونسته بهانه‌ای برای ایراد و اشکال باشه رو یادداشت می‌کنه. اما به مرور زمان دچار ابهامات بیشتری میشه. ناخودآگاه ذهنش با موضوعاتی درگیر می‌شه که تصورش رو هم نمی‌کرده. آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا میشه دیگه به پارتی‌ها نمیره و مشروبات الکلی رو کنار میذاره. گوشت خوک نمی‌خوره و سعی می‌کنه توی مهمونی‌های مختلط شرکت نکنه. او می‌گفت: «شوهرم فکر می‌کرد من با مرد دیگه‌ای رابطه دارم؛ نمی‌تونست بپذیره که این همه تغییر در من رخ بده!» با وجود این همه تغییر او همچنان مسیحی بود. 🔹یه روز چند نفر مسلمان به سراغش میان. او می‌گفت: «وقتی در خونه رو باز کردم، دیدم چند نفر مسلمان عرب روبه‌روی من ایستاده‌ان. اون‌ها گفتن ما انتظار داشتیم شما مسلمان بشین! گفتم: من مسیحی‌ام و هیچ تصمیمی برای تغییر دینم ندارم! با این وجود شروع به صحبت کردیم. هرچه پرسیدم، اون‌ها با تسلط پاسخ دادن. به هیچ وجه حرف‌های عجیب من درباره قرآن رو مسخره نکردن و از انتقادهای تند من به اسلام عصبانی نشدن. اون‌ها می‌گفتن که معرفت، گمشده مؤمن هست و سؤال یکی از راه‌های رسیدن به معرفته. وقتی اون‌ها رفتن، احساس کردم درونم اتفاقی رخ داده! تا این‌که ۲۱ می ۱۹۷۷ مقابل یک روحانی این کلمات رو تکرار کردم: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند»، برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی 📚کتاب: ستاره‌ها چیدنی نیستند ✍نویسنده: محمدعلی حبیب‌اللهیان 🔘ناشر: معارف 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢ابراهیم‌وار فرزندانش را به قربانگاه بندگی برد!
💢ابراهیم‌وار فرزندانش را به قربانگاه بندگی برد! قسمت دوم 🔹وقتی او علناً از مسلمون شدنش حرف زده و حجاب رو انتخاب کرده، موضوع طلاق هم به‌طور جدی مطرح میشه. او باوجود علاقه به همسرش، قبول کرد که تنها زندگی کنه و با حضور بچه‌هاش دلگرم باشه. پسر و دخترش رو خیلی دوست داشت و می‌دونست طبق قانون حق نگهداری بچه‌ها رو داره ولی قاضی گفت که به دلیل تغییر دین، نمی‌تونه از بچه‌ها نگهداری کنه. قاضی وقتی با اعتراض او مواجه شد، به او بیست دقیقه فرصت داد تا بین بچه‌ها و دین جدید، یکی را انتخاب کنه! او در مقابل قاضی یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان حضرت ابراهیم رو نقل می‌کنه. از خودش می‌پرسه چقدر توی ایمان صادقی؟ و با تمام وجود حس می‌کنه که باید ابراهیم‌وار فرزندانش رو با دست خودش به قربانگاه بندگی ببره! می‌خواسته ضجه بزنه اما سکوت می‌کنه و سعی می‌کنه از خودش ضعفی بروز نده. زنی که حتی برای یه روز نمی‌تونسته از بچه‌هاش جدا بشه باید اون‌ها رو رها می‌کرد. او که بعداً اسمش رو به «امینه سلما» تغییر داد، میگه: «با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. می‌دونستم جز او کسی نمی‌تونه از بچه‌هام حمایت کنه. تصمیم گرفتم در آینده به فرزندانم نشون بدم که تنها راه سعادت راه خداونده.» امینه میگه: «از دادگاه بیرون اومدم اما می‌دونستم زندگی بدون بچه‌هام، بی‌نهایت تلخ و دردآوره. احساس می‌کردم از قلبم خون می‌ریزه! اما مطمئن بودم تصمیم درستی گرفته‌ام.» 🔹او بعد از مسلمان شدن، انسانی دیگر بود و با توجه به قابلیت‌ها و تجربه‌اش در فعالیت‌های تبلیغی، عده زیادی در آمریکا و جهان را هدایت کرد. او به طرف آمریکا می‌رفت و در ایالت‌های مختلف شهرهای گوناگون درباره اسلام سخنرانی می‌کرد. در عین حال از خانواده‌اش هم غافل نبود. او میگه: «برای همه اعضای خانواده، کارت تبریک می‌فرستادم و جملاتی زیبا از آیات و احادیث رو بدون ذکر منبع برای آنها می‌نوشتم.» تلاش امینه بی‌نتیجه نموند و بعد از مدتی اتفاقاتی غیرقابل تصور در زندگی او رخ میده. مادربزرگش تمایل خودش رو برای مسلمان شدن اعلام می‌کنه و بعد پدر مادر و خواهرش؛ شیرین‌تر از همه زمانی بود که شوهرش تلفن زده و میگه ترجیح میده تا دخترشون مثل مادرش باشه و اسلام رو انتخاب می‌کنه و به‌خاطر همه اتفاقات گذشته ازش عذرخواهی می‌کنه! امینه میگه: «با همه اتفاقاتی که برام رخ داده بود، شوهرم رو بخشیدم؛ من مزد خودم رو گرفته بودم و همه کسانی که روزی من رو با اون وضع طرد کرده بودن، خودشون به حقیقت رسیدن و حالا فرزندان دلبندم هم در کنارم بودن.» امینه که روزی به خاطر حجاب از کار اخراج شده بود، حالا رئیس «جمعیت بین‌المللی زنان مسلمان» بود و دائم از این ایالت به اون ایالت دیگه و از این کشور به اون کشور می‌رفت و پروژه‌های جدید اجتماعی و دینی رو افتتاح می‌کرد و برای مردم سخنرانی می‌کرد. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند»، برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی 📚کتاب: ستاره‌ها چیدنی نیستند ✍نویسنده: محمدعلی حبیب‌اللهیان 🔘ناشر: معارف 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چرا حجاب؟ 🔹بانو امینه اسلمی، مدیر اتحادیه بین‌المللی زنان مسلمان در امریکا پاسخ می‌دهد 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢یک فلسطینی اول هویتش مهمه؛ بعد دین و آیینش!
💢یک فلسطینی اول هویتش مهمه؛ بعد دین و آیینش! 🔹شیخ عبدالعال گفت: «سال ۱۹۵۴، پدر و مادرم ساکن محلهٔ معشوق بودند در صور. شش سال از تصرف فلسطین گذشته بود که من توی مخیمات به دنیا اومدم.» ریش‌های یک‌دست سفیدش تأیید می‌کرد ورودش به دههٔ هفتاد زندگی را. شیخ نمادی بود از یک عرب اصیل با آن عرق‌گیر و دشداشهٔ سفیدرنگ و شانه‌ای به پهنای کوه و قدی به بلندای سرو. شیخ گفت: «منطقه‌ای که پدر و مادرم توی فلسطین زندگی می‌کردن، به غابصیه شهرت داشته. روستایی در منطقهٔ عکا. نقل می‌کنند زمان حضرت موسی (ع) ساکنان غابصیه که همگی افراد قوی‌هیکل و تنومندی بودن، سر لجاجت با ایشون برمی‌دارن.» می‌خندم که «مشخصه شما هم از همون نسلید.» پشت‌بندش به شیخ‌یوسف می‌سپارد این جمله‌اش را ترجمه کند: «البته، ما ارادت داریم به پیامبر خدا و لجوج نیستیم. هم پدر و مادر و هم همهٔ خانواده‌مون شیعه‌ایم و مطیع.» یوسف حسین پرانتزی باز کرد که ایشان چهل سال است شیعه شده. پرسیدم: «پدر و مادرت چه خاطراتی تعریف کردن براتون؟ موقع اخراج از فلسطین تا برسن لبنان چی بهشون گذشت؟» 🔹شیخ عبدالعال گفت: «شنیده‌م هوا فوق‌العاده بارونی و سرد بوده. زن و بچه و بزرگ و کوچیک در حال فرار بودن. خانم بارداری بین زنان تعادلش رو از دست می‌ده. خانم‌ها متوجه می‌شن وقت وضع حملشه. دورش خیمه می‌زنن. بارون می‌ریخته روی سر زن. وقت زایمانش بوده. با یک وضع فجیعی بچه رو به دنیا می‌آره. بند ناف نوزاد به جفت وصل بوده. هرچی خانم‌ها دنبال وسیله می‌گردن بند ناف رو از جفت جدا کنن، چیزی پیدا نمی‌کنن. یکی از خانم‌ها سنگ بزرگی می‌آره. اون‌قدر روی بند ناف می‌کوبن تا از نوزاد جدا شود. بچه داشته از سرما جون می‌داده. کامیونی عبوری رو نگه می‌دارند. مادر بچه رو می‌بره کنار اگزوز ماشین تا گرم بشه.» مکثی کرد و با نفسش ذکر «یا لطیف» پف کرد. هنوز در حال هضم حرف‌هایش بودم که خاطرهٔ دیگری رو کرد: «یکی از بستگان مادرم بچه‌ای خردسال داشته. موقع رسیدن اسرائیلی‌ها به روستاشون، یه جایی مخفی می‌شه. از ترس اینکه صهیونیسم‌ها صدای گریهٔ بچه‌ش رو بشنون، دست می‌ذاره روی دهن بچه تا صداش درنیاد. وقتی صهیونیست‌ها می‌رن، یهو نگاه می‌کنه به بچه. می‌بینه صورتش سیاه شده و از نرسیدن اکسیژن فوت شده. مادرش بیشتر از ۴۸ ساعت دووم نیاورد؛ دق کرد و مرد. یا لطیف...» گوش‌هایم داشت سوت می‌کشید از شنیدن این حجم از جنایات. 🔹شیخ نگاهش به پایهٔ مبل بود؛ از آن نگاه‌هایی که انگار داری خاطره‌ای تلخ و دور تعریف می‌کنی. «صهیونیست با اسلحه و تانک نزدیک روستا می‌شن. زن‌ها خیلی می‌ترسن. مادر نوزاد تازه متولدشده‌ای، بچه‌ش رو توی چند تا پارچه بغل می‌زنه و می‌دوئه. وقتی به یه مکان امن می‌رسن، متوجه می‌شه به جای بچه‌ش بالشتش رو آورده و هیچ کاری از دستش برنمی‌آد. گویا بعدها چرخ روزگار بچه رو قل می‌ده سمت دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل و می‌شه یکی از نیروهاشون. یا لطیف...» با چهره‌ای درهم‌کشیده ادامه داد: «چیزی حدود بیست سال بعدش به بعضی فلسطینی‌ها اجازه دادن هرکس می‌خواد برگرده خونه‌ش. پدر و مادر اون بچه وقتی رسیدن محل زندگی‌شون، دیدن زن و شوهری یهودی توی خونه ساکن شده‌ن. ازشون سراغ بچه رو گرفتن. زن و شوهر گفتن صبر کن الان می‌آد. وقتی بچه می‌آد، می‌بینن لباس ارتش اسرائیل پوشیده و شده افسر اسرائیلی. یا لطیف...» 🔹نمی‌دانستم نشسته‌ام پای فیلم یا حرف‌های شیخ رو گوش می‌دادم. این صحبت‌ها فراتر از واقعیت بود و عین حقیقت. «فلسطینی‌ها برگشتن به امید رفتن سر خونه زندگی خودشون، اما به هیچ‌کدوم از خانواده‌ها اجازهٔ سکونت ندادن. گفتن اگر می‌خواید اینجا بمونید، باید برید توی یه اتاقی و به‌عنوان کارگر ما یهودی‌ها کار کنید. یا لطیف...» رگ غیرت شیخ از گردنش زد بیرون. سخت است برایش مرور این خاطرات. به قول خودش، اگر می‌خواهی یک فلسطینی را بکشی، عزت‌نفسش را بگیر. «خون یک فلسطینی همیشه حرف اول رو بین ساکنان این کشور می‌زنه. یک فلسطینی اول هویتش مهمه؛ بعد دین و آیینش. حتی اگر یهودی باشه. توی انتفاضه همین اتفاق افتاد. فلسطینی‌هایی که به‌عنوان کارگر برای یهودیا کار می‌کردن و یه جاهایی علیه ما شده بودن، بعد از انتفاضه، خون فلسطینی‌شون به جوش اومد و کنار هم‌وطن‌هاشون، مقابل اسرائیل واستادن. یا لطیف...» 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «جادهٔ کالیفرنیا»، سفرنامهٔ لبنان با طعم طوفان الاقصی 📚کتاب: جادهٔ کالیفرنیا ✍نویسنده: محمدعلی جعفری 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
📌 لهجه‌های غزّه‌ای🕊 آن روز عمو محمودت، تنها پسرش احمد را روی شانه‌هایش گرفت و رفت تا او را زیر بمباران دفن کند. احمدی که تازه ۲۱ سالش تمام شده بود. هوس یک لیوان قهوه کرده بود. رفت، درحالی که لیوان قهوه در جیبش و گلوله‌ای در سرش بود، برگشت. گفته بودم چطور خطی از بزاق در یک طرف دهانش راه افتاده بود؟ پ.ن۱: بعضی کتاب‌ها رو چند بار و چند بار هم که بخونی، سیر نمی‌شی. اصلا حکم قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه رو دارن تو زندگیت. روزانه باید حتما سری بهش بزنی و بخونی و باهاش انس بگیری و محشور باشی... همه‌ی این‌ها رو گفتم که بگم: کتاب "لهجه‌های غزه‌ای" یکی از همین کتاب‌هاست و خوندن چندباره‌اش رو از دست ندین. پ.ن۲: اینجا از خلال صدای زنان، می‌توانی شرح جامعی از مردم شناسی غزه رو بشنوی. آهنگ صداهایشان و کشیدن کلمات، نشان‌دهنده‌ی اصلیت یافایی است. صدای ضمه روی کلماتی که از زبان بعضی‌ از آن‌ها بیرون می‌ریزد. مثل "بَحُبُه" دوستش دارم، نشان می‌دهد صاحب صدا یک غزه‌ای اصیل است. به احتمال زیاد این زنان‌اند که حافظ و نگهبان لهجه‌ها هستند. #فلسطین🕊 📎 صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history
💢گلی برای نادر!