نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد.
_چه موهای قشنگی داری؟
تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش.
_من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم.
سر به زیر گفتم:
_اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ...
_تو درست ترین تصمیم زندگی منی.
_شما نمی ترسید؟
_میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم.
_پس از کی میترسید؟
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی میافته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
اثری دیگر از هدیبانو نویسنده رمان #یگانه
هدایت شده از درصد طلایی
.
📌 ماه تمام... ✨
🌙 صورت زیبایش چون ماه میدرخشید.
تا وقتی بود، خم به ابروی امام نمینشست.
شجاع و بیبدیل، ماه کامل، یار بیمثال…
هیچ واژهای در وصف شجاعت و وفاداریاش نمیگنجد.
🚩 «عباسبن علی»، علمدار کربلا و آموزگار ما برای یاری امام زمان…
✨🌸 ولادت با سعادت #حضرت_عباس علیهالسلام مبارک باد.🌸
#درصدطلایی
https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
هدایت شده از بهشتیان 🌱
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد.
_چه موهای قشنگی داری؟
تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش.
_من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم.
سر به زیر گفتم:
_اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ...
_تو درست ترین تصمیم زندگی منی.
_شما نمی ترسید؟
_میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم.
_پس از کی میترسید؟
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
هدایت شده از بهشتیان 🌱
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی میافته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
اثری دیگر از هدیبانو نویسنده رمان #یگانه
هدایت شده از حضرت مادر
در باب توسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام
آقای کشمیری گفتن؛
دو رکعت نماز حاجت خوانده شود
و به حضرت ابوالفضل علیه السلام هدیه شود
سپس تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده
و باز ثوابش هدیه شود
و سپس ۱۳۳ مرتبه خوانده شود:
يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ
اكْشِفُ كَرْبِي بِحَقِّ أخيك الحسين عليه السلام
تو چشمهاش زل زدم عصبی گفتم
_ شما خجالت نکشیدی رفتی به همه گفتی که من به خواستگاریتون جواب مثبت دادم!
متعجب نگاهش بین چشمهام جابجا شد و بیخبر از همه جا گفت
_ من!
_ بله خودم از زبون آقا سهیل شنیدم
دستی به گردنش کشید جلوی خندهش رو گرفت و گفت
_ من این حرفو نزدم!
وا رفته نگاهش کردم سهیل دروغ گفته یا این برای اینکه من رو ضایع کنه یه همچین حرفی میزنه
دخترو ضایع کرد🤣❌
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
یکی به دروغ تو دانشگاه گفته عرفان به همه گفته نامرد کردید
دختره بیچاره هم باورش شده رفته بهش میگه من زنت نمیشم🤣🤣
پسره هم رکگفت... فقط جواب عرفان🙈
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت456
💫کنار تو بودن زیباست💫
سپهر ماشین رو تو پارکینگ رستوران برد و هر سه پیاده شدیم
_بابا ماشینم امروز آماده میشه
_اگر سرمون شلوغ نبود برو بگیر
_گفت امروز حتما برم
_جاوید کارهات رو بکن هر جا دوست داشتی برو
_ساعت ده غزال رو میشونم پشت سیستم میرم
ابروهام بالا رفت و با تعجب نگاهش کرد. نگاه سپهر باعث شد تا به حالت قبل برگردم و تعجب رو از نگاهم بردارم.چرا قبلش باهام هماهنگ نکرد!
سپهر پرسید
_تو جاش وایمیستی؟
دلم میخواد جاوید رو خفه کنم. سرم رو پایین انداختم تا متوجه حالم نشه
_بله
جاوید بلافاصله گفت
_حالا میتونم برم؟
سپهر سمت رستوران رفت
_اول توجیهش کن بعد برو
جاوید لبخندی بخم زد و باحرص گفتم
_تو نباید اول بهم بگی!؟
_یهویی شد. ببخشید. سروش هم نیست خیالت راحت تنها میمونی تو اتاق. حالا چرا انقدر اخمهات تو همه؟!
_دلم نمیخواد هیچ بلهای به سپهر بدم
کنارم ایستاد و دستش رو پشت کمرم گذاشت.
_حالا به خاطر من گفتی.به جاش منم با شارژر برمیگردم
اصلا یاد گوشیم نبودم. لبخند رو لبهام نشست.
_دستت درد نکنه.
وارد رستوران شدیم و بدون معطلی بالا رفتیم. پشت میز نشستم و جاوید کنارم ایستاد و شروع به توضیح کرد.
پنج دقیقهای گذشته بود که در اتاق باز شد و سروش وارد اتاق شد.
جاوید لبخندی زد و سلام و احوال پرسی کردن پشت میزش نشست
_عمه بهتره؟
سروش نیمنگاهی به من انداخت
_ساعت یازده مرخصه
_از من و نازنین که ناراحت نشد؟
سرش رو بالا داد
_نه. فقط گفته منم برای مرخص شدنش برم.کارهام رو میکنم ساعت ده میرم بیمارستان
_ساعت ده منم باید برم دنبال ماشینم. من فکر کردم امروز کلا نمیای
_اخه کارهام مونده.
در اتاق باز شد و نگاه هر سه مون سمتش رفت. سپهر داخل اومد و جاوید و سروش به احترامش ایستادن.
جواب سلام سروش رو داد و رو به من گفت
_یادت داد؟
آهی کشیدم و نگاهم رو به صفحهی لبتاب دادم. جاوید گفت
_تا حدودی بهش گفتم
سپهر بدون توجه به اینکه بهش محل ندادم گفت
_اگر میخوای بگم یه سیستم برای خودت بیارن. جاویدم تمام برنامه ها رو توش بریزه
سرم رو بالا گرفتم و درمونده اما معنی دار نگاهش کردم، ادامه داد
_سیستم خودم برنامه ها رو داره. جاوید برو بیارش بزار کنار میزت تا یه میز هم براش بیارم
سپهر داره ازارم میده. با صدای گرفته گفتم
_نمیخوام
پنهانی برای اینکه نشون نده به غرورش خدشه وارد شده نفس درموندهش رو از اینکه اینبارم نتونسته باهام ارتباط بگیره بیرون داد. سروش گفت
_دایی من کارهام رو میکنم میرم بیمارستان
اخمهاش تو هم رفت
_چه خبره هر روز!
_امروز مامان مرخص میشه...
_مگه بابات نیست؟
_هست ولی مامان گفته منم باشم!
سپهر سرش رو بالا داد
_لازم نکرده. بمون سرکارت
پا کج کرد و از اتاق بیرون رفت. سروش درمونده رو به جاوید گفت
_نمیشه نرم. مامانم دلگیر میشه!
_چی بگم من!
تچی کرد و از پشت میزش بیرون اومد و سمت در رفت وسط راه ایستاد و به من نگاه کرد
_داشت یادم میرفت
از جیب کتش شارژری بیرون آورد و روی میز جاوید گذاشت
_گفتم شاید وقت نکنی.
جاوید نیمنگاهی به شارژر انداخت و سروش از اتاق بیرون رفت. خوشحال ایستادم و خواستمشارژر رو بردارم که جاوید زودتر برداشت.
_اینجا نزنی به شارژ!
_چرا؟
اتاق دوربین داره. بابا اتاق ما رو هیچ وقت روی نمایشگرش نگاه نمیکنه ولی احتیاط شرط عقله. شب تو اتاقت بزن
پر غصه گفتم
_شبا که من خوابم میاد اتاقم. اگر ببینه ازم میگیره
_خب بده من برات میزنم به شارژ. اتاق من نمیاد
آهی کشیدم و روی صندلی نشستم
گوشیش رو سمتم گرفت
_میخوای بهش پیام بده
_نه. نمیخوام.گوشی خودم رو میخوام.
در اتاق باز شد و سروش با اخمهای تو هم وارد اتاق شد.جاوید پرسید
_چی شد؟
پشت میزش نشست
_نمیزاره.
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂