eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
177 عکس
54 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام امام زمانم 🔹السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ... سلام بر تو هنگامي كه سپاس و استغفار مي نمايي.... و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کرده‌اند استغفار می‌کنی!💔 اللهم عجل لولیک الفرج
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
هدایت شده از دُرنـجف
شما به دیدار خصوصی با امام حسین علیه السلام دعوت شدید😍
هدایت شده از درصد طلایی
. 📌 ماه تمام... ✨ 🌙 صورت زیبایش چون ماه می‌درخشید. تا وقتی بود، خم به ابروی امام نمی‌نشست. شجاع و بی‌بدیل، ماه کامل، یار بی‌مثال… هیچ واژه‌ای در وصف شجاعت و وفاداری‌اش نمی‌گنجد. 🚩 «عباس‌بن علی»، علمدار کربلا و آموزگار ما برای یاری امام زمان… ✨🌸 ولادت با سعادت علیه‌السلام مبارک با‌د.🌸 https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
هدایت شده از بهشتیان 🌱
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
هدایت شده از بهشتیان 🌱
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
هدایت شده از  حضرت مادر
در باب توسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام آقای کشمیری گفتن؛ دو رکعت نماز حاجت خوانده شود و به حضرت ابوالفضل علیه السلام هدیه شود سپس تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده و باز ثوابش هدیه شود و سپس ۱۳۳ مرتبه خوانده شود: يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اكْشِفُ كَرْبِي بِحَقِّ أخيك الحسين عليه السلام
تو چشم‌هاش زل زدم عصبی گفتم _ شما خجالت نکشیدی رفتی به همه گفتی که من به خواستگاریتون جواب مثبت دادم! متعجب نگاهش بین چشم‌هام جابجا شد و بی‌خبر از همه جا گفت _ من! _ بله خودم از زبون آقا سهیل شنیدم دستی به گردنش کشید جلوی خنده‌ش رو گرفت و گفت _ من این حرفو نزدم! وا رفته نگاهش کردم سهیل دروغ گفته یا این برای اینکه من رو ضایع کنه یه همچین حرفی می‌زنه دخترو ضایع کرد🤣❌ http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
یکی به دروغ تو دانشگاه گفته عرفان به همه گفته نامرد کردید دختره بیچاره هم باورش شده رفته بهش میگه من زنت نمیشم🤣🤣 پسره هم رک‌گفت... فقط جواب عرفان🙈 http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 سپهر ماشین رو تو پارکینگ رستوران برد و هر سه پیاده شدیم _بابا ماشینم امروز آماده می‌شه _اگر سرمون شلوغ نبود برو بگیر _گفت امروز حتما برم _جاوید کارهات رو بکن هر جا دوست داشتی برو _ساعت ده غزال رو میشونم پشت سیستم میرم ابروهام بالا رفت و با تعجب نگاهش کرد. نگاه سپهر باعث شد تا به حالت قبل برگردم و تعجب رو از نگاهم بردارم.چرا قبلش باهام هماهنگ نکرد! سپهر پرسید _تو جاش وایمیستی؟ دلم می‌خواد جاوید رو خفه کنم. سرم رو پایین انداختم تا متوجه حالم نشه _بله جاوید بلافاصله گفت _حالا می‌تونم برم؟ سپهر سمت رستوران رفت _اول توجیهش کن بعد برو جاوید لبخندی بخم زد و باحرص گفتم _تو نباید اول بهم بگی!؟ _یهویی شد. ببخشید. سروش هم‌ نیست خیالت راحت تنها می‌مونی تو اتاق. حالا چرا انقدر اخم‌هات تو همه؟! _دلم نمی‌خواد هیچ بله‌ای به سپهر بدم کنارم ایستاد و دستش رو پشت کمرم گذاشت. _حالا به خاطر من گفتی.‌به جاش منم با شارژر برمیگردم اصلا یاد گوشیم نبودم. لبخند رو لب‌هام نشست. _دستت درد نکنه.‌ وارد رستوران شدیم و بدون معطلی بالا رفتیم. پشت میز نشستم و جاوید کنارم ایستاد و شروع به توضیح کرد. پنج دقیقه‌ای گذشته بود که در اتاق باز شد و سروش وارد اتاق شد. جاوید لبخندی زد و سلام و احوال پرسی کردن پشت میزش نشست _عمه بهتره؟ سروش نیم‌نگاهی به من انداخت _ساعت یازده مرخصه _از من و نازنین که ناراحت نشد؟ سرش رو بالا داد _نه.‌ فقط گفته منم برای مرخص شدنش برم.‌کارهام رو می‌کنم ساعت ده میرم بیمارستان _ساعت ده منم باید برم دنبال ماشینم. من فکر کردم امروز کلا نمیای _اخه کارهام مونده. در اتاق باز شد و نگاه هر سه مون سمتش رفت. سپهر داخل اومد و جاوید و سروش به احترامش ایستادن.‌ جواب سلام سروش رو داد و رو به من گفت _یادت داد؟ آهی کشیدم و نگاهم رو به صفحه‌ی لب‌تاب دادم. جاوید گفت _تا حدودی بهش گفتم سپهر بدون توجه به اینکه بهش محل ندادم گفت _اگر می‌خوای بگم یه سیستم برای خودت بیارن. جاویدم تمام برنامه ها رو توش بریزه سرم رو بالا گرفتم و درمونده اما معنی دار نگاهش کردم، ادامه داد _سیستم خودم برنامه ها رو داره. جاوید برو بیارش بزار کنار میزت تا یه میز هم براش بیارم سپهر داره ازارم میده. با صدای گرفته گفتم _نمی‌خوام پنهانی برای اینکه نشون نده به غرورش خدشه‌ وارد شده نفس درمونده‌ش رو از اینکه این‌بارم نتونسته باهام ارتباط بگیره بیرون داد. سروش گفت _دایی من کارهام رو می‌کنم می‌رم بیمارستان اخم‌هاش تو هم رفت _چه خبره هر روز! _امروز مامان مرخص می‌شه... _مگه بابات نیست؟ _هست ولی مامان گفته منم باشم! سپهر سرش رو بالا داد _لازم نکرده. بمون سرکارت پا کج کرد و از اتاق بیرون رفت. سروش درمونده رو به جاوید گفت _نمی‌شه نرم. مامانم دلگیر می‌شه! _چی بگم من! تچی کرد و از پشت میزش بیرون اومد و سمت در رفت وسط راه ایستاد و به من نگاه کرد _داشت یادم میرفت از جیب کتش شارژری بیرون آورد و روی میز جاوید گذاشت _گفتم شاید وقت نکنی. جاوید نیم‌نگاهی به شارژر انداخت و سروش از اتاق بیرون رفت. خوشحال ایستادم و خواستم‌شارژر رو بردارم که جاوید زودتر برداشت. _اینجا نزنی به شارژ! _چرا؟ اتاق دوربین داره. بابا اتاق ما رو هیچ وقت روی نمایشگرش نگاه نمی‌کنه ولی احتیاط شرط عقله. شب تو اتاقت بزن پر غصه گفتم _شبا که من خوابم میاد اتاقم. اگر ببینه ازم می‌گیره _خب بده من برات می‌زنم به شارژ. اتاق من نمیاد آهی کشیدم و روی صندلی نشستم گوشیش رو سمتم گرفت _میخوای بهش پیام بده _نه. نمی‌خوام.گوشی خودم رو می‌خوام. در اتاق باز شد و سروش با اخم‌های تو هم وارد اتاق شد.‌جاوید پرسید _چی شد؟ پشت میزش نشست _نمیزاره.‌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂