eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
587 عکس
338 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 یکم که گذشت پلک هام رو به هم فشار دادم تا بتونم به ترسم غلبه کنم. از سرعتش کم کرد و همین کار باعث شد دست هام از دور کمرش شل بشن و چشمم رو باز کنم. گوشه‌ای پارک‌کرد و سرش رو کمی به عقب چرخوند و خوش حال گفت _خوش گذشت؟ نفس سنگینی کشیدم _خیلی ترسیدم پیاده شد. دستم رو گرفت و کمک کرد تا بتونم پایین برم. با خنده گفت _چقدر یخ کردی! نباید طوری بگم که ناراحت شه _من از موتور بدم نمیاد ولی خیلی می‌ترسم. کاش دیگه با موتور جایی نریم. سوییچ رو برداشت. _یکم‌که سوار شی عادت می‌کنی. ترس نداره! به روبرو اشاره کرد و ازم خواست همراهش برم _فقط باید یه کلاه ایمنی برات بگیرم به جایی که اشاره کرد نگاه کردم. میخواد بریم آبمیوه فروشی! _می‌رفتیم خونه! دستم رو گرفت و مجبور شدم باهاش همقدم بشم _خونه هم می‌ریم. دیر نمی‌شه کاش انقدر دستم رو نمی‌گرفت. وارد آبمیوه فروشی شدیم و بالاخره دستم رو رها کرد. _برو بشین سفارش بدم روی صندلی نشستم.‌ چقدر اتفاقات بد پشت سر هم برام می‌افته‌. هنوز از دست موسوی خلاص نشده راننده مزاحمِ ماشین مشکی اومد سراغم. فکر گفتن جریان موسوی به مرتضی رو که باید از سرم بیرون کنم ولی بهتره از اون ماشین بهش بگم. تا اگر روزی خواست مزاحمت بیشتری ایجاد کنه مرتضی در جریان‌باشه. با سینی آبمیوه جلو اومد. روی میز گذاشت و نشست _آب‌هویج گرفتم. دوست داری؟ لبخند زدم و یکی لیوان بزرگی که گرفته بود رو برداشتم _آره. ولی خیلی زیاده! خودش هم لیوانی رو برداشت _بخور بزار جون بگیری بهتره یکم از کار و مزون هم بگم که آمادگیش رو داشته باشه. نی رو از لب هام فاصله دادم _مرتضی دوستم نسیم یه مزون زده _مزون چیه؟ _برای لباس عروس و تاج و ایناست. کمی از آبمیوه اش خورد _تنهایی؟ با این حرفش قلبم یه حالی شد که تا الان این حال حس نکرده بودم. _نه فروشنده داره. دوست دارم یه وقتا برم پیشش _خب برو ابروهام بالا رفت.‌چه زود رضایت داد _واقعا برم؟! _مگه نمیگی مال عروسِ؟ محیطش زنونه‌ست دیگه! برو فکر می‌کردم حالا حالا ها باید باهاش چونه بزنم! با لبخند گفتم _ممنون _من مثل دایی فکر نمی‌کنم. خیالت راحت لیوان رو روی میز گذاشتم _یه مسئله‌ی دیگه رو هم باید بهت بگم _آبمیوه‌ت رو بخور، بعد بگو _دیگه میل ندارم _هیچی نخوردی که! _خیلی زیاده لیوان رو برداشت ،مقداری خورد _خب بگو _راستش یه چند وقتیه یه ماشین مشکی از این شاسی بلندا، همه‌ش احساس می‌کنم دنبالمه ابروهاش بالا رفت ،لیوان رو از لبش فاصله داد و پرسید _یعنی چی که یه ماشین دنبالته! درمونده ادامه دادم _نمی‌دونم.‌ ولی هر جا می‌رم هست. دنبال نسیم و یه دوست دیگه‌م به اسم بهاره هم بوده. _بیخود که دنبالتونه لیوان رو میز گذاشت _از کی میدونی دنبالته؟ خدا بخیر کنه نمیدونم، یه چند وقتی هست. دلخور با لحنی که کمی طلبکاری توش هست گفت _اونوقت تو الان باید به من بگی! برای اینکه آرومش کنم درمونده تر از قبل گفتم _ خب مطمئن نبودم که دنبال ماست ،اصلا نمی‌دونستم که باید بگم یا نه ولی الان با خودم گفتم بهت بگم که بدونی اینجوری خیالم راحت تره سرش روتکون داد و زیر لب گفت _خوب کردی. پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۷۹۶هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂