eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
587 عکس
338 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌336 💫کنار تو بودن زیباست💫 به پیشنهاد من تا مسجد با موتور رفتیم و تا خونه پیا
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 برای شام پایین رفتم اما مرتضی نبود. ظرف ها رو شستم و برگشتم بالا.‌ با اینکه خوابم نمیاد رخت‌خوابم رو وسط خونه انداختم. چراغ رو خاموش کردم و دراز کشیدم.‌ تا ظرف‌ها رو بشورم مریم کلافه‌م کرد، انقدر که با حرف‌های صد من یه غازش مغزم رو خورد مثلاً می‌خواد همه چیز رو شیرین نشون بده تا من روزهای قبل رو فراموش کنم مطمئنم این هم سفارش امیرعلیِ. خیلی مراقب رفتار مریمِ، اما کاری از دستش بر نمیاد‌ به پهلو چرخیدم و پشت به در کردم صدای در اتاق بلند شد. حتماً مریم اومده بقیه چرت و پرت‌هاش رو بزنه حوصله شنیدن حرف‌هاش رو ندارم چشم‌هام رو بستم. در رو که باز نکنم خودش میره. دوباره در زد و این بار با صدای مرتضی بلند شد _ غزال بیداری؟ چشم‌هام رو با تعجب باز کردم و فوری سر جام نشستم نگاهم رو به در دوختم. _ این برای چی اومده بالا! انقدر هول شدم که نمی‌دونم باید چیکار کنم دوباره به در زد و گفت _غزال... بیداری؟ کارت دارم دست دراز کردم و روسریم رو برداشتم روی سرم انداختم و ایستادم ضربان قلبم بالا گرفت. پشت در رفتم نفسی تازه گرفتم خودم رو خواب‌آلود نشون دادم و در رو باز کردم و نگاهش کردم _ چی شده این وقت شب؟ حرفی می‌خواد بزنه که اصلاً روش نمی‌شه‌ برای اولین باره می‌بینم مرتضی استرس داره دستش رو توی جیبش کرد و با من و من گفت _میای یه دقیقه بریم بالا پشت بوم از اینکه پیشنهادش اینه و قصد داخل اومدن نداره نفس راحتی کشیدم _ آره میام.‌ حالا چرا پشت بوم! _همین‌جوری گفتم حرف بزنیم چه خوب که زیر آسمون و پشت بوم رو برای حرف زدن انتخاب کرده و قصد داخل اومدن نداره جلو رفتم در رو بستم از اینکه قبول کردم حسابی خوشحاله پله‌ها رو بالا رفت و من هم پشت سرش راه افتادم نگاهی به پشت بوم انداختم _کجا بشینیم؟ زیر انداز کوچیکی از روی کولر برداشت و روی زمین انداخت _همین‌جا خیلی کوچیکه و اگر ترک موتور، پشتش ننشسته بودم الان معذب بودم. تشستم و مرتضی هم کنارم نشست. هر دو دستش رو به پشت تکیه داد و نگاهش رو به آسمون داد و نفس راحتی کشید _کی اومدی؟ _تازه رسیدم. سکوت کردم و گفت _چقدر هم امشب آسمون پرستاره است! نگاهی به آسمون کردم نسیم خنکی که میاد لرزی رو به جونم انداخت و کمی توی خودم جمع شدم.‌ _ آره واقعاً پرستاره است! _ می‌دونی فرق دنیای چند روز پیشم با این مدتم چیه؟ سوالی نگاهش کردم _ چیه؟ _ تا قبل از اینکه بهم بله بدی هیچ چیز به چشمم زیبا نمی‌اومد اما از وقتی که گفتی واقعاً همه چیز را زیباتر می‌بینم. با خنده ادامه داد _ حتی احساس می‌کنم ساندویچ‌هایی را هم که درست می‌کنم و دست مشتریام می‌دم خوشمزه‌تره آهسته خندیدم _ چه ربطی به اون داره! حق به جانب گفت _ ربط داره دیگه! با عشق درست می‌شه. کمی سکوت کرد و ادامه داد ،_ توی کتابی خوندم فریدون مشیری می‌گفت "آن لحظه‌ها که‌ مات در انزوای خویش، یا در میان جمع خاموش می‌نشینم؛ موسیقی نگاه تو را گوش می‌کنم." این واقعاً در رابطه با تو صدق می‌کنه. لحظه به لحظه زندگیم بهت فکر می‌کنم غزال آهی کشید _ اصلاً نمی‌تونم تو رو از ذهن بیرون کنم این بار نتونستم خودم رو کنترل کنم و با صدای بلند خندیدم و با محبت نگاهش کردم دستش رو بالا آورده روی لب‌هام گذاشت با اینکه از محرمیتمون دو روزی می‌گذره اما هنوز عادت به اینجور نزدیکی باهاش ندارم. چشم‌هام گرد شد و خواستم سرم رو عقب بدم که خودش دستش رو عقب کشید و با احتیاط گفت _ هیس... فقط کافیه مریم بفهمه این بالاییم بعد پدر من رو در میاره که چرا خودت با غزال میری پشت بوم بعد نمی‌ذاری امیرعلی بیاد اینجا برای اینکه به خیالش نزنه و بهم نزدیک‌تر نشه با سر تایید کردم. بلافاصله پرسید _ تو حست نسبت به من چیه؟ پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۸۰۳هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂