eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
545 عکس
288 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌372 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی زمین‌ نشستم و با صدای بلند
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 سرم‌روی زانوهای بغل گرفته‌م گذاشتم.هیچ وقت، هیچ کجای زندگیم به این روزها فکر نکرده بودم. تو دوران بچگی‌م خیلی آرزو داشتم که کنارش زندگب کنم ولی پدری مهربون مد نظرم بود. در خونه باز شد و بی اهمیت بهش عکس العملی نشون ندادم.‌ _ای وای! شرمنده نمی‌دونستم کسی بالاست! سر بلند کردم‌و به چهره‌ی زنی که تیپ و قیافه‌ش به اهالی این خونه نمی‌خورد نگاه کردم. با تعجب گفت _اهل این خونه نیستی؟ سرفه‌ای کردم‌که از صدای گرفته‌م نجات پیدا کنم _نه.‌ چند ضربه به در خونه خورد و باز شد‌ جاوید با سینی غذا داخل اومد. _عه! سلام.‌ حمیده خانم شما کی اومدید؟ _سلام‌. عموتون دیشب زنگ زد که بیام! _دستت درد نکنه. خیلی هم‌کار خوبی کرده‌ با خنده گفت _از اتاق من‌شروع کن _چشم جاوید نگاهش رو به من داد و لحنش رو مهربون کرد _غذات رو آوردم‌ بالا.‌بخور بابا می‌خواد ببرت پیش پدربزرگ نگاه ازش گرفتم‌ و دوباره سر به زانو گذاشتم _حمیده خانوم اول غذا رو بده به غزال بعد شروع کن _چشم در خونه بسته شد و حمیده خانم گفت _شما رو تا حالا اینجا ندیدم ولی از حرف های آقا جاوید متوجه شدم خواهرشی. آره؟ سر بلند کردم و نفس سنگینی کشیدم. _نه سینی غذا رو برداشت و کنارم نشست و جلوم گذاشت سینی رو عقب فرستادم با اینکه خیلی ضعف دارم ولی حاضر نیستم از مال اینا بخورم. _ نمیدونم کی هستی ولی وقتی آقا جاوید میگه آقا سپهر گفته بخوری، بخور _اشتها ندارم.‌ ایستاد و سمت اتاقی رفت.‌ از نبودشون استفاده کردموو نمازم رو خوندم و دوباره سرجام تو همون حالت قبلی نشستم نگاهی به ساعت انداختم.‌ یک ساعتی میشه حمیده خانم در حال کار کردنِ.‌ پاهام خشک شده اما دلم نمی‌خواد از این حالت خارج بشم در خونه باز شد و سپهر در حالی که به خاطر حضور حمیده خانم یا الله می‌گفت وارد شد و پشت سرش جاوید هم اومد. اخمم رو توی هم کردم و نگاه ازشون گرفتم _چرا غذات رو نخوردی؟! روی مبل نشست _حمیده این غذا رو گرم کن _چشم‌آقا از آشپزخونه بیرون اومد که گفتم _زحمت نکشید من نمیخورم نگاهش بین من و سپهر جابجا شد.‌ سپهر گفت _بلند شو بریم پایین پدربزرگت میخواد ببینت _خانواده‌ی پدری من بیست و دو سال پیش همشون کنار خودت تو جوب مُردن. نفس سنگینی کشید و گفت _بلندشو بریم پایین _نمیام. مگه به زور روی زمین بکشونیم و ببریم پایین. اون وقت منم چشمم رو می‌بندم و دهنم رو باز می‌کنم. بعد اندازه‌ی بیست و دو سال یتیمی ناسزا بارشون می‌کنم. نگاهش چپ‌چپ شد اما انقدر مقصر هست که نتونه حرف بزنه جاوید گفت _بگم خوابه؟ سپهر متاسف و ناراحت سرش رو پایین انداخت _بگو فعلا شرایط روحیش مناسب نیست _ناراحت می‌شن! _چاره‌ چیه؟ _چشم.‌ همین رو میگم پارت زاپاس کل رمان با ۸۴۱ پارت ۵۰ تومان دوستان الویت با این‌کارته اگر نشد کارت دوم رو انتخاب کنید پارت زاپاس بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂