🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت386
🍀منتهای عشق💞
پس تو نبود من با شقایق صحبت کرده! برای همین حافظه تلفن رو پاک کرده.
علی گفت:
_ ایراد نداره؛ دوباره زنگ زد شمارش رو روی کاغذ بنویسید، بدید من ببینم چی میگه؟
زهره متوجه نگاهم شد و تلاش کرد بهم نگاه نکنه.
این کی وقت کرده به شقایق زنگ بزنه! آخر خودش سرش رو به باد میده. هر چی بهش میگم صبر کن تو خلوتی زنگ بزنیم گوش نمیکنه. شقایق اصلاً رابطه خوبی باهاش نداره که بخواد باهاش حرف بزنه. اگر به خاطر دوستی با من نبود، همین یه ذره هم کمکش نمیکرد.
علی با لبخند به میلاد نگاه کرد.
_ تو نمیخوای لباسهات رو عوض کنی؟
میلاد متعجب از لبخند علی گفت:
_ با من قهر نیستی!؟
_ چرا باید با پسر به این خوشتیپی قهر باشم؟
میلاد برای لحظهای نگاهش رو به خاله داد.
_ آخه من عکسهای...
علی حرفش رو قطع کرد.
_ برای اون که الان قراره مردونه با هم حرف بزنیم ولی ربطی به خوشتیپ بودنت نداره.
نیش میلاد باز شد.
_ قول میدم کثیفشون نکنم. میخوام تا فردا تنم باشه.
_ اینجوری که چروک میشه. پاشو برو بالا عوضشون کن، بیا با هم مردونه حرف بزنیم.
لبهای میلاد آویزون شد. خاله با خنده گفت:
_ پاشو خودت رو اون شکلی نکن.
اگر علی نگفته بود، عمراً لباسش رو عوض میکرد. ناراحت بلند شد و از آشپزخونه بیرون رفت.
در حال جمع کردن سفره بودیم که میلاد تو چهارچوب دَر آشپزخونه ایستاد. علی نگاهی بهش انداخت و ایستاد.
_ مامان، من و میلاد تو حیاط با هم حرف داریم.
_ باشه پسرم برید.
هر دو بیرون رفتن. زهره بدون مقدمه گفت:
_ من فقط به یه شرط فردا میام.
هر دو نگاهش کردیم. خاله خیلی جدی گفت:
_ هیچ شرطی هم نداریم؛ باید بیای! اگر هم بخوای اعصابم رو خورد کنی به علی میگم. دیگه خودش میدونه با تو! ظرفها رو هم تو میشوری.
_ چرا؟
_ چون چند روزه دست به سیاه و سفید نزدی. رویا توی این خونه کلفت که نیست! رویا خاله، بیا برو بالا استراحت کن.
ایستادم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم. علی و میلاد کنار هم نشسته بودن. علی حرف میزد و میلاد گوش میکرد.
زهره غرغرکنون شروع به شستن ظرفها کرد.
نگاهم روی علی ثابت موند. یه جور مردونه با میلاد حرف میزنه که انگار میلاد همسن رضاست. میلاد هم قیافهی آدمهای بزرگتر رو به خودش گرفته.
خاله کنارم ایستاد.
_ نمیخوای بری بالا؟
_ نه. فردا تعطیلِ، درس نداریم.
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت385 💫کنار تو بودن زیباست💫 کنار پنجره ایستاد و بیرون رو ن
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت386
💫کنار تو بودن زیباست💫
ناراحت نگاه ازم گرفت و ادامه داد
_ وقتی اومد توی خونه گفت که مادرت رو میخواد همه مخالفت کردن. اصلاً اون موقع اینطوری نبود که کسی بخواد رو حرف آقا بزرگ حرفی بزنه ایشون هرچی میگفتند جواب همه چشم بود. و داداش سپهر حرفی زده بودند که یک جور توی خونه تابوشکنی بود و همه مخالفش بودن از همه بیشتر مهین و آقابزرگ
وقتی همه مخالفت کردن ما فکر کردیم بعد از مخالفت زیاد، داداش سپهر کوتاه اومده. اما بعد متوجه شدیم...
نگاهش بین من و جاوید جابجا شد و تن صداش رو پایین آورد
_غزال جان من عین حقیقت رو میگم چون تو باید بدونی
کسی که اولین بار متوجه شد پدرت اومده و پنهانی مادرت رو عقد کرده مادر جاوید بود اینا رو خود جاوید میدونه خیلی سال پیش براش گفتم. تعقیبش میکنه و چون دست پدرت وسایلی بوده که خریده خومه بوده و وارد آن خونه شده متوجه میشه که رابطه چیزی فراتر از یک خواستگاریه
برگشت خونه. گریون به مهین گفت. مهین هم حاضر شد و با آقا بهروز رفتن جلوی خونه مادربزرگت. کلی داد و بیداد کردن آبروریزی راه انداختن. وقتی سپهر متوجه این قضیه شد اومد خونه سر مهین شاکی که چرا این کار رو کرده. مهین هم چارهای نداشت از یک طرف زندگی خودش بود و از طرف دیگه زندگی برادرش. باید طرف خواهر شوهرش رو میگرفت تا زندگی خودش از هم نپاشه.
توی داد و بیداد داداش سپهر و آبجی مهین و اقا بهروز آقا بزرگ همه چیز رو فهمید. داداش سپهر قهر کرد و از خونه بیرون رفت چند روزی برنگشت و توی اون مدت اینجا بیاهمیت به خواست سپهر، در حال تهیه و تدارک مراسم عقدی بودن که سپهر هیچ خبری ازش نداشت. بند و بساطی راه انداختن و همه فامیل رو دعوت کردن
سعید رو فرستادن دنبال سپهر. سعید هم به سپهر نگفت چه خبره؛ وقتی آوردنش توی خونه که در واقع سپهر توی عمله انجام شده قرار بدن. با این حال مخالفت کرد خواست از خونه بیرون بره که آقا بزرگ گفت اگر با مریم ازدواج نکنی بلایی سر اون زن، منظورش مادر تو بود.، میاره که دیگه تا عمر داره نتونه ببینش. سپهر اول باور نکرد بعد زنگ زد به خونهتون
هیچکس جواب نداد دوباره زنگ زد و این بار داییت برداشت گفت که خواهرش از صبح از خونه بیرون رفت و برنگشته
سپهر خیلی به هم ریخت نمیدونست چیکار کنه بره یا بمونه. از طرفی از ترس جون مادر تو درمونده شده بود و از طرفی دیگه از این همه مهمون که آبروی پدرش وسط بود. همه گفتن تو رودرواسی مونده بود ولی من مطمئنم فقط از ترس جون مادر تو این کار رو کرد
تسلیم شد و نشست سر سفره عقد.
جاوید ایستاد
_زن عمو من میرم خونهی خودمون برمیگردم
بهش لبخند زد
_برو پسرم
جاوید بیرون رفت و ادامه داد
_داداش سپهر انقدر اخم داشت که هر کسی نگاهش میکرد متوجه میشد که هیچ تمایلی به اینازدواج نداره
بعد از عقد بلند شد تا بره اما آقا بزرگ کوتاه نیومد
کاری کرد که این ازدواج تا انتها پیش بره
وقتی پدرت رفت توی اتاقی که مادر جاوید با لباس عروس منتظرش بود جز سر و صدا و شکستن ظرف و ظروف هیچ صدایی از اون اتاق بیرون نیومد. همه نگران سلامتی جسمی مریم بودند مریم خودش هم تن به این ازدواج داده بود و دلش میخواست با هر سختی که شده حفظش کنه حتی با اینکه میدونه سپهر ذرهای دوستش نداره
آقا بزرگ تا گرفتن یه نشونه از ازدواجشون کوتاه نیومد بدون هیچ علاقه و محبتی از طرف سپهر با زور و اجبار از طرف آقا جون عروسی کردن اما اون آخرین باری بود که سپهر با مریم توی اتاق تنها بود. اصلاً به عنوان زن قبولش نداشت تا وقتی هم که زنده بود اهمیتی به جاوید نمیداد و جاوید انگار که پدر نداشت و محبتش رو از سعید یا آقا بزرگ میگرفت
وقتی برای جاوید پدر شد که دیگه مریم نبود و جاوید احساس تنهایی میکرد اون موقع هم پدرش بود هم مادر. فقط وقتهایی که با جاوید بازی میکرد یه لبخند کمرنگی روی لبهاش میومد و تمام مدت غصه دار بود.
بعد از عقد دیگه این طرفی نمیومد. آقا بزرگ انگار هنوز بابت این قضیه جوری عصبی بود که حس انتقام کورش کرده بود. انتقام از مادر تو
میدونست که اونا خانواده سنتی هستن و هیچ جوره از هم جدا نمیشن روی یه لنگ پا وایساد که همه باید از ایران بریم تنها راهی که میتونست سپهر رو از مادرت جدا کنه سپهر مطمئن بود که مادرت باهاش همراه میشه اما وقتی اومد گفت مادرت مخالفت کرد و همه چیز رو براش خراب کرد
کشمکششون طولانی بود از اینور سپهر امر میکرد. دستور میداد. التماس میکرد و از اونور مادرت هیچ جوره کوتاه نمیاومد.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫