بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت390 💫کنار تو بودن زیباست💫 دست جاوید زیر بازوم نشست و با
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت391
💫کنار تو بودن زیباست💫
کنارم نشست و به اتاقی که دیشب توش استراحت کردم اشاره کرد و آهسته گفت
_پاشو بریم تو اتاقت زنگ بزنبهش
پس برای اینمیخواست سپهر رو دور کنه!
ایستادم و همراهش وارد اتاق شدیم.
_اینکه رفت دستشویی چرا انقدر زود اومد بیرون
_نمیدونم یهو اومد بیرون
نگاهم سمت تخت رفت.بالشت روی تخت تکون خورده. پس جاوید گوشیم رو آورده بود بیرون
با غیط نگاهش کردم
_تو چرا گوشی من رو برداشتی اوردی بیرون؟!
در اتاق رو بست و با احتیاط گفت
_آروم! میشنوه میاد!
تن صدای رو پایین اوردن ولی اخمهام هنوز توی همِ
_چرا به گوشیم دست زدی! اگر نیاورده بودیش تو هال الان دست خودم بود
_من اومدم خونه دیدم یه صدای لرزش میاد. اومدم تو اتاقت دیدم گوشیت زیر بالشتِ این پسره مرتضی داره زنگ میزنه. منم جواب دادم که نگران نباشه
درمونده از اینکه مرتضی چه فکری پیش خودش کرده پرسیدم
_ناراحت نشد؟ گفتی کی هستی؟
لبهی تخت نشست
_اره بابا چرا هول کردی!
کنارش نشستم و جوری نگاهش کردم که برام تعریف کنه متوجه شد و ادامه داد
_جواب دادم،گفتم رفتی خونهی زن عمو. پرسید شما گفتم برادرشم. گفت هر وقت اومدی بهت بگم بهش زنگ بزنی
گوشیش رو سمتم گرفت
_بیا زنگ بزن
چشمهام پر اشک شد
_باور کرد؟
_آره. شکاکه؟
نگاه ازش گرفتم و سرم رو بالا دادم
_نه. دلم نمیخواد حتی یه ثانیه ازم برنجه
آهسته خندید
_خوشبهحالش لازم شد یه بار ببینمش. باید رازش رو بپرسم که چطوری تونسته اینجوری سربراهت کنه
گوشی رو روی پام گذاشت
_الان که بابا حساس شده به نظرم بهش زنگ نزنی بهتره. یه وقت صدات رو میشنوه. پیام بده
دلم از دوری مرتضی درد گرفته. گوشیش رو برداشتم و فوری توی دستم خودم قفلش رو باز کرد و صفحهی پیام رو باز کرد.
شمارهی مرتضی رو وارد کردم و براش نوشتم
"سلام. مرتضی این یارو گوشیم رو گرفت"
پیام رو ارسال کردم و جاوید با تعجب گفت
_به بابا میگی یارو؟!
نیمنگاه دلخوری از اینکه پیامم رو خونده بهش انداختم و گوشی صدای ریزی داد. فوری نگاهم رو به صفحهی گوشی دادم
"این شمارهی کیه؟"
از این که پیامی برام داده انقدر خوشحال شدم که ناخواسته لبخند رو صورتم پهن شد
"گوشی پسرشِ"
جاوید دلخور گفت
_هنوز من رو به برادری هم قبول نکردی!
کلافه گفتم
_میشه بری اونور پیامم رو نخونی!
ناراحت ایستاد و سمت پنجره رفت به گوشی نگاه کردم
"این بود گوشیت رو جواب داد؟"
براش نوشتم
"آره. خیلی مهربونه ولی نمیدونم میشه بهش اعتماد کرد یا نه. الان کنارم نشسته بود داشت پیامهام رو میخوند میترسم بره به باباش بگه"
پیام بعدیش بغض رو به گلوم آورد.
"خودت خوبی؟ اونجا اذیت نمیشی؟"
دستم سمت صورتم رفت و با نوک انگشتم لمسش کردم و نوشتم
"خوبم. مرتضی به این خط زنگ نزن. هروقت بتونم خودم زنگ میزنم. پیامم نده میترسم بره به سپهر نشون بده "
"از من به بابات گفتی؟"
پیامش رو چند بار خوندم و اشک روی صورتم ریخت و نوشتم
"نه هنوز."
صدای سپهر بلند شد
_جاوید...
جاوید نگران سمتم اومد
_بسه دیگه میاد میبینه
فوری نوشتم
"باید برم. خودم بهت پیام میدم"
با عجله صفحهی پیام مرتضی رو پاک کردم تا جاوید شمارهای ازش نداشته باشه و گوشی رو سمتش گرفتم.
_بمون تو اتاق ببینم چیکار داره. اگر فرستادم بیرون، اومد پیشت تو روش واینستا که اتفاق بدی نیفته
گوشی رو توی جیبش گذاشت و با عجله بیرون رفت
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂