بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت391 💫کنار تو بودن زیباست💫 کنارم نشست و به اتاقی که دیشب
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت392
💫کنار تو بودن زیباست💫
غمگین و کمی طلبکار نگاهش کردم
_من از دیشب هر چی تو گفتی، گوش کردم. هر چی گفت سکوت کردم جواب ندادم. نتیجه ش چی شد؟ امروز در رو قفل کرد
ابروهاش بالا رفت و متعجب گفت
_تو واقعا انتظار داری با یه شب سکوت به نتیجه برسی! تاره همچین سکوت هم نکردی یه جوری نگاهش میکردی از صد تا فحش بدتر بود.ضمن اینکه نه ناهار انروز نه شام دیشب رو از اتاق بیرون نیوندی و تنها خوردی
_من نمیدونم. برو راضیش کن من رو از اینجا ببر
برای اینکه متقاعدم کنه لحنش رو مهربون کرد
_غزال جان الان زوده! بگم میگه نه
ملتمس نگاهش کردم
_تو بگو شاید قبول کرد.
نفس سنگینی کشید و ایستاد
_باشه میگم ولی تو حرف نزن
با سر تایید کردم. در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت من هم بدنبالش
روبروی سپهر نشست و به مبل اشاره کرد تا منم بشینم. کاری که گفت رو انجام دادم و بهش خیره شدم.
سپهر مشغول کتاب خوندن بود و اصلا نگاهمون نکرد
_بابا چایی میخوری؟
_نه
نگاهم کرد و با چشم و ابرو ازش خواستم تا بگه
_میگم... اجازه میدید من و غزال بریم رستوران؟
سر از کتاب برنداشت و با اخم گفت
_غزال فعلا تنبیهه. خودت تنها برو
با حرص نگاهش کردم
_خیلی خودت رو صاحب اختیار ندون. اگر در رو قفل نکرده بودی تا الان نمی موندم توی این زندان
جوری که بخواد بگه من صاحب اختیارتم لبخند زد
_رسم دنیا همینه. در روی زندانی قفله
_تو من رو آوردی اینجا که...
تچی کرد و کلافه گفت
_اَه. چقدر حرف میزنی! یه چند روزی بمون خونه صورتت خوب شه. بعد در رابطه با ادامهی تنبهت بحث میکنیم.
_چیه خجالت میکشی اون فامیل های درب و داغون تر از خودت، جای دستت رو روی صورتم ببینن
_نه. به خاطر خودت میگم. گفتم شاید خجالت بکشی. اگر ناراحت نیستی فردا شب یه مهمونی میدم و همه رو دعوت میکنم تا همون درب و داغون ها بیان شاهکارم رو روی صورتت ببینن. ببینن که برای تربیت کردنت از هیچ کاری دریغ نمیکنم.
_مهمونی نخواستم. میخوام برم دانشگاه. میخوام به زندگی عادیم برگردم
_عادی رفتار کن بعد
با بغضو مظلوم گفتم
_عادی چه جوریه؟ بگو همونجوری رفتار کنم
رنگ نگاهش با بغضم برای اولین بار عوض شد و نگاهش رو به جاوید داد و بهش تشر زد
_نتیحهی کارهات رو ببین!
ابروهای جاوید بالا رفت و زیر لب گفت
_به من چه!
سپهر ایستاد و کتاب رو روی میز گذاشت
_زنعنوت که شام رو اورد صدام کنید
سمت اتاقش رفت و وارد شد و در رو بست
اشک از چشمم پایین ریخت
_دیدی آقا جاوید! دیدی بی فایده بود؟!
_بی فایده نبود. همین الانم نباید جواب میدادی
کلافه ایستادم برو بابایی گفتم و وارد اتاق شدم.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست 🖊 : فاطمه علیکرم 🍂 هدیبانو🍂 🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫 ╔═💫🍂════╗ @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂