بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت393 💫کنار تو بودن زیباست💫 در اتاق باز شد _پاشو بیا شا
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت394
💫کنار تو بودن زیباست💫
صدای محبوبه خانم رو شنیدم
_آقا من کارم بالا تموم شد. برم؟
_ببین غزال چی لازم داره براش بیار
برای اینکه حرفی نزنه در اتاق رو باز کردم و خیره بهش موندم
نگران نگاهم کرد و گفت
_هر چی گفته بودن رو آوردم
_خسته نباشی. برو پایین
_چشم
چند قدمی سمتم اومد و گفت
_دخترم گوشت و مرغ لازم نداری؟!
سرم رو بالا دادم. درمونده نگاهش رو ازم گرفت و بیرون رفت. روی تخت نشستم و منتظر رفتن سپهر شدم
بالاخره از سه ساعت از خونه بیرون رفتن و صدای پیچوندن کلید توی در دوباره اعصابم رو خراب کرد
این در قفل کردنش انقدر عصبیم میکنه که دلم میخواد هر چی تو خونه هست بشکونم
اما چه خوب که جاوید رو هم با خودش برد، اینجوری دستم برای درست کردن غذایی که مد نظرم هست بیشتر بازه.
نگاهی به ساعت انداختم. زمانی تا ناهار نمونده و باید از الان شروع کنم.
پیاز رو به روش خاله خلالی خورد کردم و سیب زمینی رو نگینی کردم.
اول پیاز و زردچوبه رو سرخ کردم و سیب زمینی رو بعد از سرخ شدنشون بهش اضافه کردم و توی قابلمهی برنج ریختم و همزدم.
آبش که جمع شد در قابلمه رو روش گذاشتم و منتظر موندم تا دم بکشه
نگاهم سمت ساعت رفت. تا اومدنشون خیلی مونده.
توی این دو روز نتونستم حمام برم
با اینکه لباس هام هم باید شسته بشن و لباس تمیز ندارم ولی بهتره حداقل خودم رو بشورم
دوش مختصری گرفتم و همون لباس های قبلم رو پوشیدم.
برای پیدا کردم سشوار وارد اتاق جاوید شدم. نگاهی به اتاق مجللش انداختم و آه از نهادم بلند شد.
من در یخچالم رو با چسب میبستم و از شدت برفکزیاد مجبور بودم هفتهای یکبار خاموشش کنم تا بتونم ازش استفاده کنم و اینها انقدر در ناز و نعمت بودن!
فقط منتظر روزی امکه سپهر من رو با پدر ظالمش روبرو کنه.
سشوارش رو که روی میز بود برداشتم و بیرون اومدم.
موهام رو خشک کردم که صدای باز شدن در خونه بلند شد و بالافاصله جاوید با ولع گفت
_غزال عجب بویی راه انداختی!
سشوار رو روی میز گذاشتم و بیرون رفتم
هر دو وارد خونه شدن سپهر طوری نگاه میکنه که منتظر سلام کردنم هست
_لباس هاتون رو عوض کنید بیاید غذا بخوریم
جاوید ذوق زده جلو اومد و مشمایی که دستش بود رو سمتم گرفت
_اینا رو برای توگرفتم
نگاهش سمت موهام رفت
_حمّام بودی؟
با سر تایید کردم
_ببخشید مجبور شدمبی اجازه برم اتاقت. اخه سشوار میخواستم
_اجازه نمیخواد! هر وقت هرچی لازم داری برو بردار
سپهر گفت
_هر چی لازم داری لیست کن برات بگیرم
نگاهی بهش انداختم. حیف که حرفهام رو برای ناهار خوردنت اماده کردم وگرنه جوابت رو میدادم.
سمت اتاقش رفت و با صدای جاوید نگاهم رو بهش دادم
_آفرین سکوت کن بزار همه چی درست بشه.
به اشپزخونه اشاره کرد
_عجب بویی راه انداختی! ما همیشه ناهار رو توی همون رستوران میخوربم. ولی بابا به خاطر تو میگه بریم خونه بخوریم
به یاد اون همه سال نبودش اهی کشیدم
_خسته نباشه
جاوید برای اینکه دعوا درست نشه پشیمون از حرفش گفت
_ برم زود لباس عوض کنم بیام
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂