eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
590 عکس
337 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌398 💫کنار تو بودن زیباست💫 به جاوید که روبروم نشسته نیم‌
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 جاوید آهسته گفت _کاش نمی‌‌اومدی! نیم نگاهی بهش انداختم و به جای خالی سپهر خیره شدم. کلی برنامه برای امشب داشتم و سپهر پای خاله رو وسط کشید و خلع سلاحم کرد. بی ادبانه رفتار نمی‌کنم ولی در اولین فرصتی که بدست بیارم کلمه‌ی ظالم رو براشون معنی می‌کنم تا خودشون رو بیشتر بشناسن دست جاوید پشت کمرم نشست _برو که خدا بخیر کنه _برای یه مرد خوب نیست انقدر ترسو باشه _ترس از چی؟! _نمی‌دونم. از خودت بپرس که انقدر استرس داری _اسم این ترس نیست. من نگران بابام. توی این خونه الان همه بله چشم‌گو بابا هستن تو هر کاری بکنی شخصیت بابا رو نشونه می‌گیره _خود بابات برای من مهم نیست که شخصیتش باشه هر دو بیرون رفتیم. سپهر پایین پله ها منتظر بودو بااخم به زمین نگاه میکرد. فعلا که همه چیز به نفعش شده. به خاطر‌ جاوید لباس عوض کردم و به خاطر خاله نمی‌تونم هر حرفی بزنم. همه جوره دستم بسته شده و تنها کاری که می‌تونم بکنم سکوته. اینم راه خوبیه. نه با کسی حرف می‌زنم نه از غذاشون می‌خورم اصلا الان‌که قرار نیست کاری کنم چرا باید برم! من می‌خواستم برم که انتقام این‌چند سال رو با حرف‌هام‌بگیرم. الان‌برم که به دعوتشون احترام بزارم؟! فوری چرخیدم تا پله ها رو بالا بگردم که جاوید هر دو دستش رو دو طرف راه پله گذاشت _کجا؟ اخم‌هام‌رو توی هم کردم _دستت رو بردار می‌خوام برگردم _چرا؟‌ تو که تا اینجا اومدی! خواستم دستش رو پایین بکشم اما موفق نشدم _به تو ربطی نداره. دستت رو بردار مچ دستم اسیر دست سپهر شد و عصبی اما با تن صدای پایین‌گفت _چته! تمام خشمم رو تو نگاه ریختم‌و بهش زل زدم _دستم رو ول کن. من نمیام پشیمون شدم _قبول اینکه بیای یا نه با خودت بود اما اجازه‌ی اینکه بگی میام وسط راه بگی پشیمون شدی رو نداری با دست دیگه‌ام تلاش کردم مچ دستم رو از دستش آزاد کنم اما انقدر فشارش رو بیشتر کرد که دردد باعث شد تا بیخیال بشم _چرا اجازه ندارم! من هر جا دلم نخواد نمی‌رم _غزال بفهم که اطرافیا بازیچه‌ی تو نیستن که هر دقیقه نظر عوض کنی! گفتی میام‌، اینا تدارک‌ دیدن _تدارک چی؟‌ نهایت یه پیمونه برنج اضافه کردن... _سلام نگاهم سمت برادرش رفت که کنار نازنین ایستاده بود. سپهر بدون اینکه از اخمش کم‌کنه دستم رو کشید و تا پایین‌پله ها با خودش به زور همراهم کرد _سلام‌داداش نگاه پر از محبتی بهم انداخت _خوش اومدی عزیزم سرد و بی روح نگاهش کردم و جوابی ندادم. نازنین دستش رو سمتم دراز کرد _خوبی غزال جون نیم نگاهی به دستش انداختم که دست جاوید از کنارم رد شد و بهش دست داد. نگاه پر تعجبم رو جمع و جور کردم. با اینکه حجابشون رو رعایت میکنن اما محرم و نامحرم براشون مهم نیست! سپهر گفت _همه اومدن؟ _بله. فقط سروش مونده رستوران _اون رو می‌دونم‌ خودم بهش گفتم بمونه مرد از جلوی در کنار رفت و سپهر همزمان که داخل رفت دستم رو رها کرد و اینبار برای اینکه کنترلم کنه دستش رو پشت کمرم گذاشت و هدایتم کرد. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂