eitaa logo
بهشتیان 🌱
32هزار دنبال‌کننده
115 عکس
37 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌419 💫کنار تو بودن زیباست💫 اگر مرتضی جای جاوید بود الان ک
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 وارد رستوران شدیم.‌ از دیدن اون همه تجمل دهنم باز موند. صندلی های سفید و طلایی و لوسترهای بزرگ و زیبا. کارکنان با لباس های شیک. یاد مغازه‌ی مرتضی افتادم و غم تمام وجودم رو گرفت. صندلی های پلاستیکی قرمز که با نوار قزمز دور یخچال ست شده. دریچه‌ی کولری که برای اینکه بیشتر خنک کنه برداشته بودنش و شماره‌ای که روی هر میزش گذاشته بود. اینا کجا و مرتضی کجا! بغضم رو پس زدم و با صدای سپهر نگاهم رو بهش دادم _می‌شینی یا می‌خوای جاوید اطراف رو بهت نشون بده. انقدر غصه دار و درمونده شدم که نمی‌دونم باید چی بگم. و فقط نگاهش کردم. جاوید گفت _من نشونش می‌دم بابا. شما به کارتون برسید.‌ _حسابداری بالا هم بیارش این رفتارم رو از سر لج کردنم دید نگاه چپ‌چپش رو ازم برداشت و سمت آسانسور رفت. _بس کن دیگه غزال! رفتارت دیگه داره از حد می‌گذرونه نگاهم رو توی رستوران چرخوندم و سرم سنگین‌شد. هر چی می‌گذره پیش سپهر، از مرتضی دور تر می‌شم _بیا بریم بالا _نمی‌خوام ببینم. همین‌جا می‌شینم روی اولین صندلی نشستم. آرزوی مرتضی داشتن یه سالن عذا خوری بود. چقدر دنیای ما کوچیک بوده و خودمون خبر نداشتیم. _اینجا نشین‌. سالن مهمون‌های خاص اون‌طرفه سوالی و درمونده نگاهش کردم _پاشو بیا نشونت بدم.‌ ایستادم و همراهش رفتم. اینا مهمون‌های خاصشون سالن جدا دارن و مرتضی کلا سه تا میز و صندلی پلاستیکی داره. نگاهم سمت میزی رفت. زنگ کوچیکی روی هر میز بود تا موقع سفارش ازش استفاده کنن. از ناراحتی احساس ضعف کردم و سرم گیج رفت و جاوید فوری زیر بازوم رو گرفت _خوبی؟ خودم رو جمع و جور کردم _خوبم.‌ _خسته شدی. بیا بریم‌ بالا یکم استراحت کن بعدا نشونت می‌دم اصلا دلم نمی‌خواد هیچ کجای این رستوران رو ببینم. سمت آسانسور رفتیم که مردی از پشت سر با صدای خیلی ارومی جاوید رو صدا کرد. _آقا جاوید... هر دو برگشتیم مرد با عجله جلو اومد و نگاهش رو به من داد _سلام خانم. خوش آمدید _سلام. ممنون _چی شده؟ رو به جاوید گفت _اقای مجد یکم عصبی بودن نتونستم بهشون بگم. مثل اینکه آقا شهاب سر اون قرار دادی که دیروز نوشته شده تو دفتر یه مشکلی ایجاد کرده. اقا سروش هم نیست. آقا بهرام گفت شما برید دفتر _چی‌کار کرده؟! مرد نیم نگاهی به من انداخت و گفت _دعوا کردن. انگار زد و خورد هم داشتن _بگو خواهرم رو ببرم بالا الان میام چشمی گفت و رفت‌ سوار اسانسور شدیم. _غزال جان تو برو من الان میام. به بابا هم‌نگو چی شده _من اصلا با اون حرف میزنم که تو نگرانی!؟ در آسانسور باز شد و به روبرو اشاره کرد. _برو اتاق وسطیه. زود میام با اینکه به این تنهایی نیاز دارم ولی احساس غریبی دارم‌که اذیتم می‌کنه پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂