eitaa logo
بهشتیان 🌱
31.9هزار دنبال‌کننده
211 عکس
70 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌428 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی تخت نشستم و به انگشتر ظری
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روبروی آینه ایستادم. و قلب کوچیک آویزون به گردنم رو توی دست گرفتم.‌ مرتضی این رو قسطی برام خرید و هر ماه باید پرداخت کنه. بعد اینا انقدر راحت خرید می‌کنن اشک تو چشم‌هام جمع شد و نگاهم رو به بالا دادم _ خدایا من چرا اینجام.‌ در اتاق باز شد و جاوید گفت _عه! تو که هنوز حاضر نشدی! _گفت بیام؟ _آره. زود باش دیگه مانتو رو روسری پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم. سپهر روی مبل نشسته بود و مشغول کتاب‌خوندن بود. _بابا کاری نداری؟ همونطور که داشت کتاب می‌خوند گفت _ساعت دو نشده برگردید که صبح خواب نمونیم _چشم نگاه دلخورم رو ازش برداشتم و همراه جاوید بیرون رفتم _کلی شرط گذاشت تا اجازه داد _چه شرطی! _گفت باید فردا بیای رستوران از حرکت ایستادم و طلبکار نگاهش کردم _چرا از طرف من قول دادی! من نمی‌خوام بیام اونجا دستش رو پشت کمرم گذاشت و کمی فشار اورد و مجبور به راه رفتنم کرد _چرا نمیای! بیا تو دفتر کنار خودم بشین. _که چی بشه! _اولا تنها نمونی. دوما یا من یا بابا مجبوریم بمونیم و کارمون عقب میفته‌. خندید و ادامه داد _ سوما وقتی من می‌گم بیا بگو چشم _جاوید من اصلا از اونجا خوشم نمیاد چون سپهر فکر کرده... _سلام با دیدن نازنین پایین پله ها حرفم نصفه موند. لبخند زد و مهربون گفت _چه خوب کردی اومدی! جاوید اهسته گفت _دیگه ادامه نده تا تنها بشیم به خاطر جاوید لبخند کمرنگی رو لب‌هام نشوندم _سلام.‌ خیلی ممنون پایین رفتم و نازنین صورتم رو بوسید دستش رو سمت جاوید دراز کرد و من رو یاد اولین باری که به مرتضی دست دادم انداخت. جاوید دستش رو گرفت و برای اینکه کمتر غصه بخورم نگاه ازشون گرفتم. _بقیه کجان؟ _نشستن. منم اونجا بودم دیدم دیر کردی اومدم دنبالت _بابام کارم داشت هر سه همقدم شدیم. _شهابم هست با خنده گفت _اره. باز سارا داره کلاس میزاره شهابم کیف می‌کنه. هر دو خندیدن و به آلاچیقی که چراغش روشن بود نگاه کردم. جاوید دستم رو گرفت و آهسته گفت _هر وقت دیدی داری اذیت می‌شی بگو برگردیم. _باشه _سارا رو هم زیاد جدی نگیر. با دیدن من همه ایستادن. از سروش و سارا به خاطر مادرشون خوشم نمیاد.‌ جواب سلامشون رو به سردی دادم و نشستم و جاوید هم کنارم نشست. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂