🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت431
💫کنار تو بودن زیباست💫
نزدیک خونه صدای سرخوش جاوید رو شنیدم
_غزال صبر کن با هم بریم
با عجله خودش رو بهم رسوند
_تنهایی برگردی بابا پوستم رو میکنه
دوباره شروع به خندیدن کرد
_این حرف رو از کجا پیدا کردی گفتی! زدی نابودش کردی
_اگر اسم مادرم رو نمیآورد اصلا باهاش همکلام هم نمیشدم.
_عالی بودی. تا سروش هم دلش خنک شد. این همیشه میشینه واسه ما کلاس میزاره که من دکترم شما هیچید ما به خاطر عمه جوابش رو نمیدیم
_اتفاقا یکی از دلایل لحن تندم همون عمهت بود
_خلاصه که به همهمون حال دادی
پله ها رو بالا رفتیم و جلوی در گفتم
_میشه گوشیت رو بدی به مرتضی پیامبدم
با احتیاط به در نگاه کرد
_صبر کن بابا بخوابه برات میارم
آهی کشیدم و در رو باز کرد و هر دو داخل رفتیم. سپهر با تعجب سر از کتاب برداشت
_چه زود برگشتید!
_غزال خوابش میاومد
کتاب رو بست و ایستاد
_چراغ ها رو خاموش کنید بخوابیم.
سمت اتاقش رفت. نگاهم رو به جاوید دادم. بی صدا لب زد
_صبر کن بخوابه برات میارم
لبخندی به مهربونیش زدن و وارد اتاق شدم
روی تخت نشستم و چشم به در دوختم.
چقدر دلم برای مرتضی تنگه. شنیدن صداش یکم آرومم میکنه.
توی این یک ماه اصلا دوست نداشتم از مرتضی به سپهر حرفی بزنم.
فکر اینکه اگر دوباره بخواد بهش بی احترامی کنه آزارم میده. اصلا ازدواج من و مرتضی با این شرایط محاله.
نگاهمسمت ساعت رفت. چقدر خوابم گرفته کاش زودتر سپهر بخوابه و جاوید گوشیش رو بیاره.
برای اینکه خوابم نره گوشه ی تخت نشستم و زانوهام رو بغل گرفتم. پلک هام انقدر سنگین شدن که به زور باز نگهشون داشتم
شاید اگر بخوابم جاوید بیدارم کنه توی همون حالت سرم رو روی زانوهام گذاشتم و چشمم رو بستم.
با تکون های دست و صدای آروم سپهر بیدار شدم
_غزال! چرا نشسته خوابیدی!
سر از زانوام برداشتم و از درد گردنم چهرهم جمع شد
_صبحت بخیر. اذان گفتن دیدم از اتاقت بیرون نیومدی اومدم بیدارت کنم نمازت قضا نشه
دستی به گردنم کشیدم و برای اینکه زودتر بیرون بره گفتم
_ممنون
لبخند رضایت بخشی گوشهی لبش نشست و از گفتن کلمهی ممنون پشیمونم کرد. ایستاد
_امروز میخوام یکم زود بریم رستوران. نمازت رو بخون صبحانه بخوریم
از اتاق بیرون رفت. نمیدونم خودشم انقدر زود میبخشه که انتظار داره من بیست و دو سال رو فراموش کنم که باهام صمیمی حرف میزنه!
با ناراحتی به در خیره موندم. چرا دیشب جاوید گوشیش رو نیاورد!
آهی کشیدم و به سختی به خاطر بدن خشک شدم ایستادم. از اتاق بیرون رفتم و همزمان جاوید با سر و وضعی بهم ریخته در سرویس رو باز کرد
دلخور نگاه ازش گرفتم و سمت سرویس رفتم. آهسته گفت
_سلام.غزال به خدا خوابم رفت
_من تا صبح منتظرت بودم!
_شرمندهم به جان بابا خوابم رفت
_شرمندگی تو به چه درد من میخوره...
_حرف رو بزارید برای بعد. وقتی نمونده. نمازتون داره قضا میشه
نگاه از جاوید گرفتم و وارد سرویس شدم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
کل رمان۵۰ تومان
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمیکنم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂