بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت433 💫کنار تو بودن زیباست💫 _نه ولی ازت دلخورم _به خدا ب
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت434
💫کنار تو بودن زیباست💫
وارد اتاق شدیم و با دیدن سروش حالم گرفته شد.قطعا جلوی این نباید زنگ بزنم.
_عه تو کی اومدی! مگه نگفتی میری...
ناراحت گفت
_به لطف کارهای شهاب دایی دیگه نمیزاره من قرار داد ببندم
جاوید به صندلی کنار میز خودش اشاره کرد تا بشینم
_ناراحت نباش. درست میشه
روی صندلی نشستم. جاوید لبتابش رو روشن کرد و پوشهای از روی میز برداشت
_بابام اومده بالا؟
_نه هنوز پیش بهرامِ مگه با خودتون نبود؟
با سر تایید کرد. پوشه رو روی میز گذاشت و نشست. آهسته گفتم
_جلوی این زنگ بزنم؟
بدون اینکه نگاهم کنه آهسته تر از من گفت
_نه. فضول نیست ولی احتیاط کن
_کی میره؟
_هر وقت بابا صداش کنه
لبتاب رو سمتم چرخوند
_ببین چقدر کارم زیاده.کل این فایل ها رو باید باز کنم دسته بندی کنم. تازه اینپوشه ها هم هست
نگاهی به صفحه ی لبتابش انداختم
_تو میتونی این پوشه ها رو حسابرسی کنی؟
یا تعجب نگاهش کردم
_من!؟
_آره دیگه تو!
_من که بلد نیستم!
_مگه درس نخوندی؟
_خوندم ولی عملی انجام ندادم!
_تو شروع کن خودم حواسم بهت هست
اصلا دلم نمیخواد تو دم و دستگاه سپهر کاری کنم ولی دلم هم نمیاد روی جاوید روزمین بندازم
_باشه. بده ببینم کدوم رو میتونم
خوشحال پرونده ها رو جلوم گذاشت.
_بیشتر سه ماهه اینا مونده رو دستم.
گوشیش توی جیبم شروع به لرزیدن کرد.
_پاشو چادرت رو در بیار که راحت انجام بدبی اینجا کسی نمیاد
گوشیش رو سمتش گرفتم.
_با چادر هم راحتم.
گوشی رو گرفت و با دیدن پیام خوشحال روی صندلی نشست
اولین پوشه رو باز کردم . حساب و کتاب مربوط به سه ماه قبلِ. شروع به نوشتن کردم و جاوید تند تند پیام میداد و بعد از هر پیام بیشتر به وجد می اومد.
_جاوید دیروز دایی باهات اتمام حجت کرد شروع کن دیگه!
_الان شروع میکنم
_مگه غزال چند تا پرونده میتونه برات راه بندازه!
بدون اینکه نگاه ازگوشیش برداره گفت
_امروز تموم میشه
پارت آینده
از حرص پسر اون زن نحس هم که شده تمامش رو انجام میدم. پیام دیگهای نوشت و خوشحال نگاهم کرد
_نازنینِ؟
_نه.
گوشی رو روی میز گذاشت
_تو سوال نداری؟
یعنی جز با نازنین با کس دیگهای هم در ارتباطه!
پوشه رو کشید و نگاهش کرد
_آفرین همینجوری پیش برو
سرگرم لبتابش شد و گاهی نیمنکاهی هم به کار من میانداخت. آخرین پوشه رو هم بررسی کردم و حساب و کتابش رو روی برگهی اخر نوشتم نگاهم رو به ساعت دادم. نزدیک دوازده شده. با اینکه همهش کار کردم ولی چقدر بهم خوش گذشت و رو به جاوید که مشغول کار بود گفتم
_تموم شد. یه نگاه بهشون بنداز
دستور پرینت رو با لبتابش داد
_موقع کار نگاه کردم درست انجام دادی. سروش فایل رو برات فرستادم.
_یکی هم بفرست برای دایی
_فرستادم. الانمیریم پیشش
برگهای که چاپ شد رو به همراه پوشه ها برداشت
_پاشو بریم اتاق بابا
_من همینجا می مونم
_نمیشه. پاشو بریم.
کلافه گفتم
_چرا؟ به من چیکار داری!
_بابا دوست نداره تو اتاق تنها بمونی.
به سروش اشاره کرد
_درست هم نیست. الانم دیگه وقته ناهاره باید با بابا بخوریم
به ناچار همراهش شدم.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
کل رمان۵۰ تومان
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمیکنم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂