🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت439
💫کنار تو بودن زیباست💫
به اتاقم برگشتم. نگاه آخر مرتضی تمام وجودم رو به ویرانی میکشونه.
ناخواسته باعث ناراحتی نارنین هم شدم. کاش جاوید بهم میگفت که قراره مرتضی بیاد.
کاش گوشیش رو پرت نمیکردم و الان میتونستم به مرتضی پیام بدم.
در اتاق باز شد و نگاهم رو سمت خودش کشوند. سپهر نگران نگاهم کرد و از اینکه دیگه گریه نمیکنم نفس راحتی کشید
چند ثانیهای بهم خیره بود بالاخره در رو بست و رفت.
دو ساعته به خونه برگشتیم و انقدر حالم بده که هیچ کاری نمیتونم بکنم. از شدت ناراحتی گردن درد گرفتم. کاش یه قرص مسکن داشتم میخوردم. کمی بی حوصله کیفم رو برداشتم و محتویاتش رو بیرون ریختم و با دیدن گوشی قدیمیم برق شادی تو چشمهام نشست.
از روز عقدم توی مسجد با مرتضی خاموشش کردم و چون گوشی جدید برام خرید دیگه سراغش نرفتم
دستم رو روی دکمهی قرمز نگهداشتم و اما انقدر بی شارژ هست که روشن نشه.اینکه خاموش بوده چرا شارژش تموم شده!
سپهر نمیزاره از خونه بیرون برم. با جاوید هم که قهرم و بهش گفتم دیگه هیچی ازت نمیخوام.
پر غصه به گوشی خاموش خیره موندم.چقدر بدشانسم! الان شارژر سوزنی از کجا بیارم!
گوشی رو توی مشتم گرفتم و روی تخت دراز کشیدم. چشمم رو بستم و از غصه خوابم رفت.
با تکون های دستی از خواب بیدار شدم
_غزال...
نگاهم رو به سپهر دادم
_پاشو شام بخوریم. نمازت هم مونده
فوری گوشی رو زیر بدنم فرستادم و نشستم
_الان میام
لبخند مهربونی زد و ایستاد
_امشب باید دستپخت من رو بخوری
جوابی بهش ندادم. سمت در رفت
_زود بیا ضعف کردم
خب برو بخور. کی مجبورت کرده منتظر من بمونی! گوشی رو برداشتم و زیر بالشتم پنهانش کردم.
باتریدید به کمد نگاه کردم. نه زیر بالشت جای خوبی نیست.سمت کمد رفتم و گوشی رو توی جیب یکی از مانتوها گذاشتم و در کمد رو بستم. اینجوری هیچ کس پیداش نمیکنه. تا ببینم میتونم یه شارژر تهیه کنم براش یا نه
از اتاق بیرون رفتم.با چشم دنبال جاوید گشتم انگار خبری ازش نیست. وارد آشپزخونه شدم.
سپهر نیمرو درست کرده! سر میز نشستم و تکه نونی جلوم گذاشت
_هیچ کس خونه نیست که شام درست کنه.
نون رو برداشتم و لقمهی کوچیکی زیر نگاهش گرفتم و توی دهنم گذاشتم.
چرا جاوید نمیاد؟ نگاهم سمت اتاقش رفت
_جاوید نیست.
با اینکه الان مهربونِ و کاری بهم نداره ولی از اینکه باهاش تنهام کمی هول برم داشت
_اگر دوست نداری زنگ بزنم یه غذا برات بیارن؟
بهتره جوابش رو بدم که عصبی نشه
_نه. ممنون همین خوبه
لبخند رضایتی روی لبهاش نشست
_خدا رو شکر
لقمهای برای خودش گرفت و شروع به خوردن کرد
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂