eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
583 عکس
331 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 خاله رو به من به اتاق اشاره کرد. _ برو ببین میلاد داره چی‌کار می‌کنه. سمت اتاق رفتم و به میلاد نگاه کردم. هر دو دروازه‌اش رو به هم چسبونده بود و خودش رو به زور بینشون جا کرده بود. با دیدن من خندید. آهسته گفتم: _ پاشو بیا بیرون وگرنه می‌برشون اتاق خودش. از ترس اینکه نکنه دروازه‌هاش رو از دست بده ایستاد.‌ کناری گذاشتشون و از اتاق بیرون اومد. کنار دایی نشستیم. خاله که انگار اخمش فقط برای ازدواج نکردن علی با زن کم سن‌وسال بود، لبخند روی صورتش نشست و از سینی چایی که زهره آورده بود یه چایی جلوی علی گذاشت. _ مهناز‌خانم صبح زنگ زد گفت پسرش اصرار داره که زودتر عقد کنن. می‌خواد بیاد شناسنامه زهره رو بگیره ببره که وقت بگیره پنجشنبه برای آزمایش. _ چه خبره! _ جوونه دیگه. تو نمی‌ذاری با هم حرف بزنن، اونم می‌خواد زودتر عقد کنه. _ مامان‌ از الان‌ بهشون بگو، عقد هم بکنن، نمی‌شه هر روز هر روز برن بیرون. _ دیگه عقد کنن چی‌کارشون داری؟ _ زودتر عروسی بگیرن برن. تا عقدِ نمی‌شه. خاله کلافه نفسش رو بیرون داد و به دایی نگاه کرد. دایی نمایشی سرش رو خاروند. _ علیِ دیگه! جرأت داری باهاش مخالف باش. _ نه مخالف نیستم. علی گفت: _ به آقاجون گفتی؟ _ نه.‌ گفتم اول به تو بگم. _ من مخالفم مامان. بذار درسش تموم بشه بعد. _ چه ایرادهایی می‌گری علی! خب هم عقد کنن، هم درس بخونه. _ مدرسه نمی‌ذاره. _ من می‌رم از مدیرشون بابت این یک ماه‌ونیم اجازه می‌گیرم. _ اگر اجازه دادن باشه ولی از همین الان تمام حرفها و کارهایی که قراره بکنیم رو به آقاجون بگو . اصلاً به مهنازخانوم بگو شنبه شب با پسرش و خانواده‌اش بیان اینجا. آقاجون خانوم‌جون و عمو رو هم دعوت کن. بذار اون‌ها هم برای قرار و مدارها باشن. بی‌مقدمه پریدم وسط حرفشون. _ فقط خاله تأکید کن مهمون ناخونده با خودشون نیارن. مثل اون‌ دفعه نشه. _ نه بنده خدا اون دفعه سکه یه پولش کردید، دیگه نمیاد. دایی گفت: _ وقتی بدون دعوت و اطلاع برای خواستگاری می‌ری خونه یکی، نباید انتظار مهمان‌نوازی داشته باشی. خاله گفت: _ حرفتون درسته ولی اگر اونا رعایت ادب نکردن، ما هم باید رعایت ادب نکنیم؟ اونا مهمونِ خونه ما بودن؛ رویا باید باهاش حرف می‌زد بعد می‌گفت نه. نه اینکه... علی کلافه حرف مادرش رو قطع کرد. _ ول کنید دیگه گذشته! اصلاً حواسم به زهره و شقایق نبود.‌ اینا اگر پنجشنبه بخوان برن آزمایش، یعنی دیگه برای ما وقتی نمونده. سه‌شنبه حتماً باید بریم و عکس‌ها رو بگیریم. فقط چه جوری باید از این خونه بیرون بریم! بهانه‌ی تولد رو که عمراً خاله قبول کنه.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀