eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
129 عکس
38 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزانی که واریز میزنید لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و .... من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز می‌کنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم
بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت185 🍀منتهای عشق💞 از پله‌ها پایین رفتم. با دیدن میلاد گه
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 روی تخت دراز کشیدم. نگاهم به ساعت افتاد. عقربه‌ها نزدیک دو نصف شبن و من هنوز بیدارم. شب‌هایی که علی شیفته نظم زندگیم به هم می‌ریزه، هم دلم از نبودنش می‌گیره و هم تنهایی خوابم نمی‌بره. خدا کنه صبح خواب نمونم. نگاهم سمت گوشیم رفت. هشدارش رو برای صبح، قبل از نماز تنظیم کردم. همزمان صدای پیامکش بلند شد. دست دراز کردم و برش برداشتم. با دیدن پیام علی، لبخند رو لب‌هام نشست "رویا جان، عذاب وجدان رهام نمی‌کنه. من قصدی نداشتم و واقعاً فکر نمی‌کردم باعث آزارت بشم. اونم تو که تمام مدت حواست به اینه که من ناراحت نشم. یکم نگران حالتم. ببخشید عزیزم. صبح که بیدار شدی، بهم زنگ بزن. کارت دارم." این پیام باعث شد تا احساس کنم علی چقدر دلش می‌خواد به بهترین شکل ممکن کنارم باشه. من دیگه هیچ دلخوری ازش ندارم. نباید اجازه بدم نگرانی‌های بی‌دلیلش همچنان باقی بمونه. سریع جواب دادم "عزیزم، ظهر که می‌رفتی، همه چی حل شد. دیگه ناراحت نیستم. خیلی خوشحالم که اینقدر برات مهمم." بلافاصله پیام بعدیش ظاهر شد "تو چرا بیداری!!!!" از این علامت‌های تعجب پشت سر هم می‌توانم لحن توبیخگرش رو بفهمم. کوتاه خندیدم و نوشتم "شب‌هایی که شیفتی خوابم نمی‌بره." "بگیر بخواب، صبح خواب می‌مونی." "چشم." نگاهم رو به اولین پیام امشبش دادم و دوباره خوندمش. غرق در خوندن بودم که پیام جدیدش اومد "راستی رویا، تو می‌دونستی که مامان توی خونه خیاطی می‌کنه؟" به تنها چیزی که فکر نکرده بودم همین بود. علی وسط این گیر و دار متوجه شده که خاله داره کار می‌کنه. صداش توی سرم پیچید و بهم استرس داد: "تو بشو چشم و گوش من توی این خونه." من چطور بتونم فضولی کارهای خاله رو به علی بکنم؟ خاله که میلاد نیست! نمی‌خوامم به هیچ عنوان باعث ناراحتی علی بشم. باید طوری وانمود کنم که کاملاً بی‌اطلاعم. با دقت جواب دادم که نه دروغ بگم و نه راست: "جلوی من تا حالا این کار رو نکرده. منم امروز اولین بار بود که دیدم مشتری داره." هیچ دروغی نگفتم چون من واقعاً مشتری‌های خاله رو ندیدم. چند ثانیه بعد، پیام جدید علی اومد "باشه ، فقط می‌خواستم بدونم که در جریان این موضوعی یا نه." بعد از خوندن پیامش، یه نفس راحت کشیدم. پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
داستان دختر پاکدامنی که وقتی وارد دانشگاه میشه و از شهر خودش دور میشه، پول کم میهره و یکی از دخترای بی حجاب خوابگاه بهش پیشنهاد میکنه با من باشه تا پولت رو جور کنم. اما اون دختر.... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae داستانی بر اساس واقیت
باز جشن‌های نیمه‌ی شعبان رسید و خدا توفیق داد امسال هم باشیم و به اهل بیت خدمت کنیم. شادی برای میلاد فرزندان حضرت زهرا سلام‌الله چقدر ثواب داره؟😍 عزیزان مراسم این بزرگوارن با دهه ی فجر عزیزمون یکی شده در نظر داریم جشن‌ها رو به بهترین شکل برگزار کنیم. از ۵ تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇 5892107046739416 گروه جهادی شهدای دانش آموزی فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینک‌قرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
تو چشم‌هاش زل زدم عصبی گفتم _ شما خجالت نکشیدی رفتی به همه گفتی که من به خواستگاریتون جواب مثبت دادم! متعجب نگاهش بین چشم‌هام جابجا شد و بی‌خبر از همه جا گفت _ من! _ بله خودم از زبون آقا سهیل شنیدم دستی به گردنش کشید جلوی خنده‌ش رو گرفت و گفت _ من این حرفو نزدم! وا رفته نگاهش کردم سهیل دروغ گفته یا این برای اینکه من رو ضایع کنه یه همچین حرفی می‌زنه دخترو ضایع کرد🤣❌ http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
یکی به دروغ تو دانشگاه گفته عرفان به همه گفته نامرد کردید دختره بیچاره هم باورش شده رفته بهش میگه من زنت نمیشم🤣🤣 پسره هم رک‌گفت... فقط جواب عرفان🙈 http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاه ازش گرفتم و به زمین خیره شدم.‌من تا قبل از اینکه بدونم سپهر زنده‌ست دوستش داشتم و همیشه ارزو می‌کردم ای کاش بود. اما الان فقط ظلم و کوتاهیش تو ذهنم نقش بسته. سکوتم رو که دید گفت _بشین برم یکم میوه بیارم _من نمی‌خورم. زانوهام رو بعل گرفتم و سرم رو روش گذاشتم. توی همون حالت گفتم _جاوید می‌تونی فردا من رو ببری بهشت زهرا؟ _فکر نکنم بابا اجازه بده.‌ باید سه تایی بریم. _تو برادری هستی که من همیشه آرزوش رو داشتم.‌از اینکه هستی خیلی خوشحالم ذوق زده گفت _واقعی میگی؟ تکون ریزی به سرم دادم. با خنده گفت _خدا رو شکر صدای گوشی همراهش بلند شد و برای اینکه سپهر بیدار نشه فوری جواب داد _جانم نازنین! _الان! _چیزی شده؟ _باشه اومدم تماس رو قطع کرد و‌گفت _یه دقیقه بشین من الان میام ایستاد و از اتاق بیرون رفت. سر از زانو برداشتم و آهی کشیدم. کاش منم می‌تونستم با یه تماس مرتضی رو بیارم اینجا. اون موقع که خونه‌ی خودم بودم چه بعد از عقد چه بعد از عقد مرتضی هر وقت زنگ می‌زدم می‌اومد پیشم. جاوید خیلی وقته رفته و انگار حرف نازنین طول کشیده. دست دراز کردم و بالشت رو از تخت برداشتم. زیر سرم گذاشتم و همونجا روی زمین دراز کشیدم به سقف خیره موندم. "کاش انقدر سرسخت نبودی و اجازه می‌دادی بهت نزدیک‌بشم که ارزو نکنم هر شب بعد از اینکه مطمعن شدم خوابی بیام بالای سرت" پس سپهر هر شب میاد اتاقم! ناخواسته اشک تو چشم‌هام جمع شد و پایین ریخت و بین موهام رفت. سپهر پدر من و من نمی‌تونم نپذیرمش. تلاشمم بی فایده‌ست. کاش توی این سال‌ها برمی‌گشت و کمی محبت می‌کرد. با صدای بلند سپهر چشم باز کردم _جاوید... نشستم و به جاوید که روی تختش نیم‌خیز شده بود نگاه کردم _جانم بابا در اتاق به ضرب باز شد و هراسون داخل اومد. نگاهش به من افتاد چند ثانیه‌ای خیره نگاهم کرد تکیه‌ش رو از پهلو رو به در داد و نفس راحتی کشید.‌ نگاهش سمت جاوید رفت و جوری که از دلشوره نجات پیدا کرده گفت _اَذان گفته نگاهش رو تا من کشوند و بیرون رفت. هاج و واج از رفتارش به جاوید نگاه کردم _اومدم اتاق تو ناراحت شده؟! پاش رو از تخت پایین گذاشت _نه. فکر کرد رفتی 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 ایستاد و از اتاق بیرون رفت.‌دستی به صورتم کشیدم. فکر کرده رفتم! کجا برم! من که اول و آخر لنگ اجازه‌ی توام. پتویی که جاوید روم انداخته و متوجه نشدم رو کنار زدم و ایستادم و سمت در رفتم. جاوید از سرویس بیرون اومد. با چشم دنبال سپهر گشتم توی اتاقش پای سجاده نشسته بود و ناراحت به زمین خیره بود. با صدای جاوید نگاهش کردم _نمازت رو خوندی بیا صبحانه. بابا چایی گذاشته با سر تایید کردم و سمت سرویس رفتم. آبی به صورتم زدم تو آینه به خودم نگاه کردم.‌ دلم‌ نمی‌خواد در برابر سپهر وا بدم و اتفاقاتی که توی دلم در حال رخ دادن هست رو دوست ندارم. وضو گرفتم و از سرویس بیرون رفتم. دوباره به اتاق سپهر نگاه کردم. همونجا توی همون حالت قبل نشسته بود و تکون نمیخورد. وارد اتاقم شدم‌ نمازم رو خوندم و سر به سجده گذاشتم.‌ خدایا من فقط آرامش می‌خوام. آرامشی که قبل از پیدا شدن سپهر داشتم و قدرش رو نمی‌دونستم.‌ _غزال سر از سجده برداشتم و نگاه درمونده‌م رو به جاوید دادم _بله با احتیاط به پشت سرش نگاه کرد و داخل اومد _عمه مرخص شده. دیشب نازنین گفت پدربزرگ گفته امشب برای تموم شدن این اختلاف همه شام برن پایین از روی سجاده کنار رفتم و جمعش کردم. _من نمیام برید خوش باشید جلوتر اومد و روی یک زانو کنارم نشست _بابا هنوز خبر نداره. نمی‌دونم اصلا قبول کنه بریم یا نه. اگر قبول کنه تو نمی‌تونی نیای خودتم می‌دونی ولی می‌تونی یه کاری کنی سوالی نگاهش کردم. تن صداش رو پایین اورد _الان همه فهمیدن که عمه با نقشه مریضیش می‌خواسته دوباره مظلوم نمایی کنه. بابا که در مقابلش ایستاده و بهش اهمیت نداده. مهمونی رو بی دردسر بیا حرف دلت رو به عمه بزن ابروهام بالا رفت _تو که مخالف جواب دادنی! _فقط برای بابا مخالفم و گرنه منم دل خوشی از عمه ندارم‌. با اصرارش هر بلایی سر تو آورده سر منم آورده متوجه سپهر شدم که از اتاقش بیرون اومد _سپهر اومد تن صداش رو پایین تر آورد _تو که جواب عمه رو می‌دی دل منم شاد می‌شه. ایستاد و سمت در رفت پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره می‌شه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمی‌کنم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزانی که واریز میزنید لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و .... من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز می‌کنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد با سعادت امام حسین مبارک😍
بعد از عروسی خواهرم و دیدن رفتارخوب شوهرش، چشمش برادرش رو گرفت و برای اینکه خودم رو بهش قالب کنم هر روز به بهانه های مختلف می‌رفتم خونه‌ی خواهرم و دلبری می‌کردم. موفق شدم و قرا شد منم بگیرن برای اون یکی پسرشون ولی درست شب خواستگاری وقتی وارد اتاق شد... از اون به بعد خودم رو مخفی میکردم.‌ دلم نمی‌خواست هیچ کس من رو ببینه https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا