eitaa logo
بهترین مادر
48.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
167 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/UD6t.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
بهترین و کارآمدترین رفتار، تسلیم نشدن در مقابل خواسته های غیر منطقی کودک است. پس هر وقت می خواهد با جیغ، گریه و سر و صدا به خواسته هایش برسد، به هیچ عنوان توجه نکنید، عصبانی نشوید، داد نزنید، صحبت نکنید، تسلیم او هم نشوید، فقط و فقط بی تفاوت باشید، انگار او را می بینید و حرف هایش را نمی شنوید. البته این کار ساده ای نیست و نیازمند صبر و حوصله و تمرین است به خصوص اگر در یک جمع قرار داشته باشید. همچنین هرگاه تقاضایش را به آرامی بیان کرد، به او توجه کنید ولی اگر خواسته اش غیر منطقی است، باز هم تسلیم نشوید و به جای هرگونه صحبت اضافی، نصیحت یا سر و صدا فقط و فقط بگویید: «نه، نمی شود.» اگر هم کودک با شما لجبازی می کند، سعی کنید با زبانی ساده و خیلی مختصر برایش توضیح دهید ولی از سخنرانی های طولانی، تاکید زیاد، اصرار کردن زیاد، نصیحت، تذکر و ... جدا بپرهیزید چون برای او نرم افزاری که بتواند این سی دی های شما را بخواند، هنوز نصب نشده است(!) یعنی هنوز به آن مرحله شناختی نرسیده است که مفهوم صحبت های شما را بفهمد. 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دونه از اینا میخوام که با رفیقم بریم دور دور😐😂😂 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
amir-azli-sardar-delha128.mp3
3.58M
🎵‌ آهنگ کودکانه: ساقی کوثر 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
«گلسا شمسی‌پور»، دانش‌آموز پایه سوم دبستان اهل شهرکرد، در مسابقات جهانی ikcc کاپ که با حضور ۹۱۷ شرکت‌کننده از ۷۸۷ مدرسه ۵۲ کشور در رده سنی ۷ و ۸ سال به‌صورت آنلاین به میزبانی کشور رومانی برگزار شد، بهترین کد‌نویس دنیا با موضوع مسابقات هواپیما شد. گلسا برنامه‌ای ۳ مرحله‌ای با موضوع هواپیما و نجات حیوانات را برنامه‌نویسی کرد که بر اساس آن، بازی‌کننده پس از اتفاقات هیجان‌انگیز، به‌وسیله هواپیما حیوانات را نجات داد. لازم به ذکر است که این کودک ۸ ساله بدون گذراندن دوره‌های آموزشی و فقط با راهنمایی والدین و پشتکارش موفق به کسب دانش برنامه‌نویسی و کدنویسی شده است. 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هماهنگی چشم و دست افزایش دقت و تمرکز مناسب‌ برای 3 تا 6 سال 👧👶 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
روباه پوستین دوز - @mer30tv.mp3
4.04M
روباه پوستین دوز 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ای خدای مهربان ✨در این شب سرد زمستانی ❄️ عطا کن بر تک تک عزیزان ✨ سلامتی و عافیت.. ❄️ عشق و محبت و دلخوشی.. ✨ آسایش و آرامش و ❄️ عاقبت به خیری... شبتون بخیر❄️ 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
سلام صبحتون بخیر🌺💖 صبح که می شود، دنبال اتفاقات خوب بگرد دنبال آدم‌ های خوبی که حال خوبت را با لبخند هایشان به روزگارت سنجاق کنی روزِ خوب اتفاق نمی افتد، روزِ خوب ساخته می شود... روز تون بخیر☀️ 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
💈🔮 سنجاق قفلی نگران🔮💈 جعبه، تاریک تاریک بود. همه دور تا دور جعبه نشسته بودند. فقط سنجاق قفلی بود که دستانش را زده بود پشت کمرش و تندتند راه می‏رفت و فکر می‏کرد. سوزن ته گرد، سرش را بلند کرد و در آن تاریکی به دنبال سنجاق گشت تا او را ببیند؛ اما نتوانست و گفت: «بس کن دیگر، چقدر راه می‏روی! صدای پایت نمی‏گذارد یک دقیقه خواب‏مان ببرد.» دکمه که گوشه‏‌ی جعبه دراز کشیده بود، به زور خودش‏ را به دیوار جعبه تکیه داد و گفت: «سنجاق جان! این قدر ناراحت نباش! هر جا باشد بالاخره پیدایش می‏شود.» سنجاق ناراحت بود. کم مانده بود گریه‏ اش بگیرد. گفت: «من می‏ترسم... اگر برای برادرم اتفاقی افتاده باشد چی؟» انگشتانه که تا حالا صدای خروپفش جعبه را پر کرده بود، بالاخره تکانی به خودش داد و گفت: «چیه؟ چی شده؟» همه خندیدند؛ حتی سنجاق هم خندید. سوزن ته‏ گرد گفت: «برادر سنجاق از صبح تا حالا پیدایش نیست. سنجاق نگرانش شده!» انگشتانه خنده‏اش گرفت و گفت: «اینکه این همه ناراحتی ندارد. بالاخره می‏آید.» دکمه گفت: «آره، انگشتانه راست می‏گوید.» سنجاق نشست. خودش هم خسته شده بود. گفت: «خدا کند زود پیدایش بشود!» یک دفعه همه جا روشن شد. همه‏ی سرها به طرف در جعبه چرخید. در باز شده بود و یک دست آمده بود توی جعبه و انگار دنبال چیزی می‏گشت. همین که دست رسید بغل سنجاق، آن را برداشت. سنجاق اصلاً حوصله‏ ی کار کردن نداشت؛ اما ناچار شد. از دوستانش خداحافظی کرد و رفت. دلش می‏خواست الان فرار می‏کرد و می‏رفت توی جعبه و منتظر برادرش می‏شد. در همین فکرها بود که دید روی یک پارچه آویزان شده است. دوروبرش را نگاه کرد. از دور یک چیزی، هی بالا و پایین می‏رفت و به او نزدیک می‏شد. سنجاق چند بار نگاه کرد اما نتوانست درست ببیند. منتظر شد تا آن چیز به او نزدیک‏تر شد. تا اینکه... برق خوشحالی در چشمان سنجاق دیده شد. گفت: «سلام برادر عزیزم! کجا بودی؟ دلم خیلی برایت تنگ شده بود.» سوزن که هنوز هم روی پارچه بالا و پایین می‏رفت، گفت: «وقتی من آمدم تو خواب بودی، بیدارت نکردم.» سوزن جلوتر آمد. سنجاق دیگر تحمل نکرد پرید توی بغل سوزن و گفت: « خدا را شکر! من خیلی خوشحال هستم.» سوزن خندید و گفت: «من هم‏ همین‏طور!» آن وقت صبر کردند تا کارشان تمام شود تا بروند توی جعبه و بقیه را خوشحال کنند. 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایی حرکتش عالی بود حقش نبود آخرش اینجوری بشه🥲😂 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻