🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🌷 #پسرم! با حِلم (1)، بر زخمهای دلت مرهم بگذار.
1) صبر در برابر آزار دیگران.
📖 پند پیران بر پوران (پندنامهی ایشان به فرزندشان: حاجآقا اسماعیل).
#حلم، #دل، #صبر
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_معنوی
💠 یک بیت از مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به خداوند والا ـ جلّ جلاله، و حسنت اسماؤه. ـ :
🔸ـ حِلم من لحظهلحظه اَفزون کن
🔸قهر با خویش و آشنا نکنم
🔍 حلم: صبر در برابر آزار دیگران. لحظهلحظه: لحظهبهلحظه، دمبهدم. افزون کن: بیفزا، زیاد کن. خویش: خویشاوند، فامیل.
معنای بیت: خدایا! در برابر آزار دیگران، لحظهبهلحظه بر صبر من بیفزا تا به سبب آزارهایی که خویشاوندان و آشنایان به من میرسانند، با آنان قهر نکنم.
#حلم، #قهر
💻 مشاهدهی ابیات معنوی دیگر از ایشان:
http://benisiha.ir/2020/02/33/
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
🔴 #نکات_خواندنی دربارهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🖋 به قلم فرزندشان، حاجآقا اسماعیل داستانی بنیسی:
🔸روزی در محضرشان در کوچهی میان مسجد جامع و کوچهی خانهی پدر ایشان در روستای بِنیس حرَکت میکردم که دیدم مردی بالای دیوار در کَنار داربست انگور خانهای نشسته است.
🔸آن شخص به ایشان جسارت کرد و سخن زشتی گفت؛ امّا ایشان پاسخ ندادند.
🔸به مسجد جامع رسیدیم و ایشان به مِنبر رفتند. طولی نکشید که خبر رسید آن مرد از همان بالا به پایین افتاده و از دنیا رفته است!
🔸خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ فرموده است: «مَن اَهانَ لی وَلِیًّا فَقَد بارَزَنی بِالمُحارَبَةِ، و اَنَا اَسرَعُ شَیءٍ اِلیٰ نُصرَةِ اَولِیائی؛ کسی که به دوست من اهانت کند، قطعاً به مبارزه با من برخاسته است و من شتابندهترین چیز به سوی کمککردن به دوستانم هستم.» (الکافی، ج 2، ص 352).
💻 مشاهدهی خاطرات و نکات خواندنی دیگر دربارهی ایشان:
http://benisiha.ir/289/
#اولیاءالله، #اهانت، #حلم
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامهی ایشان به پسرشان):
🌷 #پسرم! با حِلم، بر زخمهای دلت مرهم بگذار.
(حلم: صبر در برابر آزار دیگران.)
💻 مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#حلم، #صبر
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_روزانه، بخش ۱ امروز
🔸امروز در اتوبوس دومی که سوار شدم، در کَنار پیرمردی که شخصیت اجتماعی داشت، نشستم و به او گفتم که مرحوم پدرم به بنده فرمود: «هر گاه با کسی برخورد کردی که میتوانی از او استفاده کنی، استفاده کن.» و از او درخواست کردم که به بنده، پند دهد یا برایم نکتهای بیان کند.
🔸او سخنان نامؤدّبانهای گفت که از بیان آنها شرم دارم و بنده به لطف الاهی سکوت کردم.
🔹او که سکوتم را دید، گفت: «یک روحانی ساکن عِراق نقل کرد که شخصی از من خواست هر سال به خانۀ او در لندن بروم و در دهۀ اوّل محرّم سخنرانی کنم و من هر سال میرفتم.
یک سال، پیش از دهه راه افتادم؛ امّا در راه، دچار مشکل شدم و در روز دوم محرّم، به خانۀ او رَسیدم.
او گفت: «چرا دیر آمدید؟ ما روحانی دیگری پیدا کردهایم و در این دو شب، او سخنرانی کرده و قرار است که تا پایان دهه، او سخنرانی کند و دیگر لازم نیست که شما بیایید.»
من مسافرخانۀ ارزانی پیدا کردم؛ سپس به پیادهروی رفتم.
مردی مرا دید و پرسید که آیا حاضرید در این روزهای دهۀ محرّم، در خانۀ ما روضه بخوانید؟ من پاسخ مثبت دادم و در بقیۀ روزهای این دهه، به خانهاش رفتم و روضه خواندم.
پس از مجلس روز آخِر، او بیشتر از مقداری که شخص اوّل به من پول میداد، پول داد و از من خواست که برای هر دهۀ محرّم، به خانۀ او بروم و روضه بخوانم.
به او گفتم: پرسشی دارم و چون روز آخِر است، آن را مطرح میکنم. من هر روز که به خانۀ شما میآمدم، فقط شما و همسرتان حضور داشتید و هنگامی که روضه میخواندم، شما گریه نمیکردید و فقط خودم گریه میکردم. چرا؟
گفت: «من و همسرم مسیحی هستیم. یک روز که در هواپیما بودیم، اعلام شد که هواپیما سقوط خواهد کرد. دیدیم که شیعیان، شخصی به نام حسین را صدا میزنند و "یا حسین" میگویند. پس از چند دقیقه اعلام شد که هواپیما نَجات پیدا کرد! همسرم گفت: ‹این مردی که شیعیان، او را صدا میکردند، هواپیما را نجات داد.› پس از برگشتن دربارۀ حسین تحقیق کردیم و تصمیم گرفتیم که هر سال برای او در خانهمان روضه بگیریم!»
🔹از پیرمرد برای نقل این ماجَرای زیبا تشکّر کردم.
🔸او که تشکّرم را شنید، نقل کرد که مردی گفت: «ما اهل خرّمآباد هستیم.
مادرم باردار بود؛ امّا غدّهای در گلویش به وجود آمده بود که بزرگ و بزرگتر میشد. پیش پزشکی در تهران رفتیم و او گفت که دیگر نمیتوان کاری کرد و سرانجام، این غدّه به اندازهای بزرگ میشود که راه نفس را میبندد و شخص میمیرد.
در مسیرِ بازگشت، به قم رسیدیم و مادرم خواست که بمانیم. ۱۲ روز ماندیم و (بارها) به زیارت حضرت معصومه ـ علیها السّلام. ـ رفتیم.
پس از این مدّت، مادرم گفت که گلویش بهتر شده است. پیش همان پزشک برگشتیم و او نظرش را تَکرار کرد. از او خواستیم که دوباره آزمایش انجام شود. او پس از آزمایش گفت: "پیشِ چه کسی رفتهاید که بهتر شدهاید و غدّهتان دارد کوچک میشود؟! به هیچ درمانی نیاز نیست و این غدّه، خودبهخود از بین خواهد رفت!"
مادرم خوب شد و فرزند چهارمش را به دنیا آورد. او برادر سوم من بود؛ امّا از من و دو برادر دیگرم، زیباتر بود؛ به حدّی که هر کس او را میدید، فکر میکرد که او دختر است؛ برای همین، مادرم موهای او را میتراشید و لباسهای کهنه بر او میپوشاند تا او چشم نخورد!»
🔹برای نقل این ماجرا هم از پیرمرد تشکّر کردم و به او گفتم: شنیدن اینگونه ماجراها ایمان انسان را تازه میکند. او گفت: «اینها مُرسَل است (یعنی: سند صددرصدی ندارد).» گفتم: آری؛ امّا مجموع آنها تَواتُر دارد و باعث یقینپیداکردن به اصل کلّی کَرامتداشتن اهل بیت و اولیاءالله ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ میشود.»
🔸گفت: «من دیگر باید پیاده شوم.» و پیاده شد.
#ایمان، #حضرت_معصومه (علیها السّلام)، #حلم، #شفا، #کرامت
@benisiha_ir
🔴 #شعر_معنوی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸در اين دنيا منم تنهای تنها
🔸نباشد هیچ كس از من پذيرا
(پذیرا: فرمانبردار.)
🔸نديدم از كسى مِهر و مَحبّت
🔸چشيدم از همهْ آزار و ايذا
(مِهر: دوستداشتن. ایذا: آزاررَسانیدن، اذیّتکردن.)
🔸از آن که کردمش بس مهرْبانی
🔸کشیدم زجر بسیاری به هر جا
(کردمش: به او کردم. بس: خیلی، بسیار.)
🔸نمودم سعیْ آرامَش كنم من
🔸وليكن او نشد، چون بود كانا
(ولیکن: ولی. کانا: بیعقل، نادان.)
🔸هزاران بار، او را پند دادم
🔸كه تا شايد شود دانا و بينا
🔸ولی هرگز نشد آرام و نیکو
🔸نديدم كه شود یک آن، شكوفا
(آن: لحظه.)
🔸هميشه بر دل من غصّهها ریخت
🔸به جانم زد هزاران زخم مانا
(مانا: جاویدان، همیشگی.)
🔸به هر هنگامه و گفته، دلم را
🔸شکست او با کنایه، رمز و ايما
(هنگامه: دادوفریاد، شور و غوغا / معرکه. گفته: سخن. کنایه: گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند؛ همچون: «ناخن خشک» به معنای خسیس. ایما: اشارهکردن.)
🔸چه چاره داشتم، جز بُردبارى؟
🔸چه میکردم، نبودم گر شكيبا؟
(بردباری: صبر، حلم.)
🔸براى حفظ دین و آبرویم
🔸ببايد من هَمیکردم مدارا
(همیکردم: میکردم.)
🔸خدا را در نظر آورده، گفتم
🔸تحمّل میکنم، تا حقّ يكتا
(حق: از نامهای خداوند والا.)
🔸مكافاتش کند در روز محشر
🔸كه او باشد به هر كارى توانا
🔸خدايا! متّحد کن جان یاران
🔸دعایم را قبول ای حق! بفرما
🔸«بِنیسی» بهر پند و خیرخواهی
🔸چنین شعری برایت کرد اِنشا
(انشاء: بهوجودآوردن.)
💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان:
http://benisiha.ir/33/
#آبروداری، #اتحاد، #پنددادن، #تنهایی، #حلم، #خیرخواهی، #دوستی، #دینداری، #غربت، #کنایه، #مدارا، #موعظه
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! مانند حكيمان، حليم باش.
(حلیم: بردباری، کسی که بر بدیها و کوتاهیهای دیگران صبر میکند.)
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#حکمت، #حلم
@benisiha_ir