eitaa logo
حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
278 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
27 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی (رضوان الله تعالی علیه) تارنمای ایشان: benisiha.ir. کانال‌های دیگرم: ـ @benisi ـ @ghatreghatre. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🌷 ! با حِلم (1)، بر زخم‌های دلت مرهم بگذار. 1) صبر در برابر آزار دیگران. 📖 پند پیران بر پوران (پندنامه‌ی ایشان به فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل). ، ، 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 #ابیات_معنوی 💠 یک بیت از مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ خطاب به خداوند والا ـ جلّ جلاله، و حسنت اسماؤه. ـ‌ : 🔸ـ حِلم من لحظه‌لحظه اَفزون کن 🔸قهر با خویش و آشنا نکنم 🔍 حلم: صبر در برابر آزار دیگران. لحظه‌لحظه: لحظه‌به‌لحظه، دم‌به‌دم. افزون کن: بیفزا، زیاد کن. خویش: خویشاوند، فامیل. معنای بیت: خدایا! در برابر آزار دیگران، لحظه‌به‌لحظه بر صبر من بیفزا تا به سبب آزارهایی که خویشاوندان و آشنایان به من می‌رسانند، با آنان قهر نکنم. #حلم، #قهر 💻 مشاهده‌ی ابیات معنوی دیگر از ایشان: http://benisiha.ir/2020/02/33/ 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 درباره‌ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ : 🖋 به قلم فرزندشان، حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی: 🔸روزی در محضرشان در کوچه‌ی میان مسجد جامع و کوچه‌ی خانه‌ی پدر ایشان در روستای بِنیس حرَکت می‌کردم که دیدم مردی بالای دیوار در کَنار داربست انگور خانه‌ای نشسته است. 🔸آن شخص به ایشان جسارت کرد و سخن زشتی گفت؛ امّا ایشان پاسخ ندادند. 🔸به مسجد جامع رسیدیم و ایشان به مِنبر رفتند. طولی نکشید که خبر رسید آن مرد از همان بالا به پایین افتاده و از دنیا رفته است! 🔸خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ فرموده است: «مَن اَهانَ لی وَلِیًّا فَقَد بارَزَنی بِالمُحارَبَةِ، و اَنَا اَسرَعُ شَیءٍ اِلیٰ نُصرَةِ اَولِیائی؛ کسی که به دوست من اهانت کند، قطعاً به مبارزه با من برخاسته است و من شتابنده‌ترین چیز به سوی کمک‌کردن به دوستانم هستم.» (الکافی، ج 2، ص 352). 💻 مشاهده‌ی خاطرات و نکات خواندنی دیگر درباره‌ی ایشان: http://benisiha.ir/289/ ، ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ‌ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامه‌‌ی ایشان به پسرشان): 🌷 ! با حِلم، بر زخم‌های دلت مرهم بگذار. (حلم: صبر در برابر آزار دیگران.) 💻 مشاهده‌ی مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 ، بخش ۱ امروز 🔸امروز در اتوبوس دومی که سوار شدم، در کَنار پیرمردی که شخصیت اجتماعی داشت، نشستم و به او گفتم که مرحوم پدرم به بنده فرمود: «هر گاه با کسی برخورد کردی که می‌توانی از او استفاده کنی، استفاده کن.» و از او درخواست کردم که به بنده، پند دهد یا برایم نکته‌ای بیان کند. 🔸او سخنان نامؤدّبانه‌ای گفت که از بیان آن‌ها شرم دارم و بنده به لطف الاهی سکوت کردم. 🔹او که سکوتم را دید، گفت: «یک روحانی ساکن عِراق نقل کرد که شخصی از من خواست هر سال به خانۀ او در لندن بروم و در دهۀ اوّل محرّم سخنرانی کنم و من هر سال می‌رفتم. یک سال، پیش از دهه راه افتادم؛ امّا در راه، دچار مشکل شدم و در روز دوم محرّم، به خانۀ او رَسیدم. او گفت: «چرا دیر آمدید؟ ما روحانی دیگری پیدا کرده‌ایم و در این دو شب، او سخنرانی کرده و قرار است که تا پایان دهه، او سخنرانی کند و دیگر لازم نیست که شما بیایید.» من مسافرخانۀ ارزانی پیدا کردم؛ سپس به پیاده‌روی رفتم. مردی مرا دید و پرسید که آیا حاضرید در این روزهای دهۀ محرّم، در خانۀ ما روضه بخوانید؟ من پاسخ مثبت دادم و در بقیۀ روزهای این دهه، به خانه‌اش رفتم و روضه خواندم. پس از مجلس روز آخِر، او بیش‌تر از مقداری که شخص اوّل به من پول می‌داد، پول داد و از من خواست که برای هر دهۀ محرّم، به خانۀ او بروم و روضه بخوانم. به او گفتم: پرسشی دارم و چون روز آخِر است، آن را مطرح می‌کنم. من هر روز که به خانۀ شما می‌آمدم، فقط شما و همسرتان حضور داشتید و هنگامی که روضه می‌خواندم، شما گریه نمی‌کردید و فقط خودم گریه می‌کردم. چرا؟ گفت: «من و همسرم مسیحی هستیم. یک روز که در هواپیما بودیم، اعلام شد که هواپیما سقوط خواهد کرد. دیدیم که شیعیان، شخصی به نام حسین را صدا می‌زنند و "یا حسین" می‌گویند. پس از چند دقیقه اعلام شد که هواپیما نَجات پیدا کرد! همسرم گفت: ‹این مردی که شیعیان، او را صدا می‌کردند، هواپیما را نجات داد.› پس از برگشتن دربارۀ حسین تحقیق کردیم و تصمیم گرفتیم که هر سال برای او در خانه‌مان روضه بگیریم!» 🔹از پیرمرد برای نقل این ماجَرای زیبا تشکّر کردم. 🔸او که تشکّرم را شنید، نقل کرد که مردی گفت: «ما اهل خرّم‌آباد هستیم. مادرم باردار بود؛ امّا غدّه‌ای در گلویش به وجود آمده بود که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. پیش پزشکی در تهران رفتیم و او گفت که دیگر نمی‌توان کاری کرد و سرانجام، این غدّه به اندازه‌ای بزرگ می‌شود که راه نفس را می‌بندد و شخص می‌میرد. در مسیرِ بازگشت، به قم رسیدیم و مادرم خواست که بمانیم. ۱۲ روز ماندیم و (بارها) به زیارت حضرت معصومه ـ علیها السّلام. ـ رفتیم. پس از این مدّت، مادرم گفت که گلویش به‌تر شده است. پیش همان پزشک برگشتیم و او نظرش را تَکرار کرد. از او خواستیم که دوباره آزمایش انجام شود. او پس از آزمایش گفت: "پیشِ چه کسی رفته‌اید که به‌تر شده‌اید و غدّه‌تان دارد کوچک می‌شود؟! به هیچ درمانی نیاز نیست و این غدّه، خودبه‌خود از بین خواهد رفت!" مادرم خوب شد و فرزند چهارمش را به دنیا آورد. او برادر سوم من بود؛ امّا از من و دو برادر دیگرم، زیباتر بود؛ به حدّی که هر کس او را می‌دید، فکر می‌کرد که او دختر است؛ برای همین، مادرم موهای او را می‌تراشید و لباس‌های کهنه بر او می‌پوشاند تا او چشم نخورد!» 🔹برای نقل این ماجرا هم از پیرمرد تشکّر کردم و به او گفتم: شنیدن این‌گونه ماجراها ایمان انسان را تازه می‌کند. او گفت: «این‌ها مُرسَل است (یعنی: سند صددرصدی ندارد).» گفتم: آری؛ امّا مجموع آن‌ها تَواتُر دارد و باعث یقین‌پیداکردن به اصل کلّی کَرامت‌داشتن اهل بیت و اولیاءالله ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ می‌شود.» 🔸گفت: «من دیگر باید پیاده شوم.» و پیاده شد. ، (علیها السّلام)، ، ، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : 🔸در اين دنيا منم تنهای تنها 🔸نباشد هیچ كس از من پذيرا (پذیرا: فرمان‌بردار.) 🔸نديدم از كسى مِهر و مَحبّت 🔸چشيدم از همهْ آزار و ايذا (مِهر: دوست‌داشتن. ایذا: آزاررَسانیدن، اذیّت‌کردن.) 🔸از آن که کردمش بس مهرْبانی 🔸کشیدم زجر بسیاری به هر جا (کردمش: به او کردم. بس: خیلی، بسیار.) 🔸نمودم سعیْ آرامَش كنم من 🔸وليكن او نشد، چون بود كانا (ولیکن: ولی. کانا: بی‌عقل، نادان.) 🔸هزاران بار، او را پند دادم 🔸كه تا شايد شود دانا و بينا 🔸ولی هرگز نشد آرام و نیکو 🔸نديدم كه شود یک آن، شكوفا (آن: لحظه.) 🔸هميشه بر دل من غصّه‌ها ریخت 🔸به جانم زد هزاران زخم مانا (مانا: جاویدان، همیشگی.) 🔸به هر هنگامه و گفته، دلم را 🔸شکست او با کنایه، رمز و ايما (هنگامه: دادوفریاد، شور و غوغا / معرکه. گفته: سخن. کنایه:‌ گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی‌ خود دلالت کند؛ همچون: «ناخن خشک» به معنای خسیس. ایما: اشاره‌کردن.) 🔸چه چاره داشتم، جز بُردبارى؟ 🔸چه می‌کردم، نبودم گر شكيبا؟ (بردباری: صبر، حلم.) 🔸براى حفظ دین و آبرویم 🔸ببايد من هَمی‌کردم مدارا (همی‌کردم: می‌کردم.) 🔸خدا را در نظر آورده، گفتم 🔸تحمّل می‌کنم، تا حقّ يكتا (حق: از نام‌های خداوند والا.) 🔸مكافاتش کند در روز محشر 🔸كه او باشد به هر كارى توانا 🔸خدايا! متّحد کن جان یاران 🔸دعایم را قبول ای حق! بفرما 🔸«بِنیسی» بهر پند و خیرخواهی 🔸چنین شعری برایت کرد اِنشا (انشاء: به‌وجودآوردن.) 💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان: http://benisiha.ir/33/ ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! مانند حكيمان، حليم باش. (حلیم: بردباری، کسی که بر بدی‌ها و کوتاهی‌های دیگران صبر می‌کند.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir