eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
271 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ (علیهما السّلام)، بخش 1 1️⃣ کوچک‌ترین پسر حضرت امام جعفر صادق ـ سلام الله تعالی علیه. ـ بود (سبزپوشان، ص 158). 2️⃣ معتقد به امامت پدرش، برادرش (حضرت امام کاظم)، برادرزاده‌اش (حضرت امام رضا)، نوه‌ی برادرش (حضرت امام جواد) و پسر ایشان (حضرت امام هادی) ـ سلام الله تعالی علیهم ـ (ر.ک: همان، ص 165، 171، 176 و پس از آن، و ص 186) بود و این یعنی: تسلیم کامل در برابر امامت. 3️⃣ راوی نقل کرده است که من دو سال در نزد او بودم و هر حدیثی را که او از امام کاظم ـ علیه السّلام. ـ شنیده بود و نقل می‌کرد، می‌نوشتم. روزی در مسجدالنّبی ـ صلّی الله علیه و اله و سلّم. ـ در محضرش نشسته بودم که امام جواد ـ علیه السّلام. ـ وارد شد. او برجست و بدون کفش و عبا، نزد آن حضرت رفت، دست ایشان را بوسید و احترام کرد. امام جواد ـ علیه السّلام. ـ به او فرمود: «ای عمو! بنشین. خدا بر تو رحمت کند.» او گفت: «آقای من! چگونه من بنشینم؛ در حالی که شما ایستاده‌اید؟» هنگامی که [صحبت آنان پایان یافت و] علیّ بن جعفر به جایگاهش برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند: «شما، با این که عموی پدر او هستید، این‌چنین [فروتنانه] با او رفتار می‌کنید؟» او ریشش را با دست گرفت و گفت: «خاموش باشید! اگر خداوند عزیز و جلیل، [صاحب] این ریش را شایسته‌[ی امامت] ندانست و این کودک را شایسته دانست و به او چنین مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه بر خدا از سخن شما! من بنده‌ی او هستم!» (همان، ص 177 و 178). 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ (علیهما السّلام)، بخش 2 4️⃣ کسی از ایشان پرسید: «شما با این سنّ زیاد و با این مقام‌[های علمی، معنوی و اجتماعی] و در حالی که فرزند امام صادق ـ علیه السّلام. ـ هستید، درباره‌ی این نوجوان [= حضرت امام جواد ـ سلام الله تعالی علیه. ـ ] چنین می گویی [که ایشان امام است]؟» او پاسخ داد: «تو را چیزی جز شیطان نمی‌بینم! چه کنم اگر خدا او را شایسته‌[ی امامت] دیده؛ امّا این ریش سفید را برای آن، اهل ندانسته است؟» (ص ۱۸۰). 5️⃣ همچنین نقل شده است که او برخاست و کفش‌های حضرت امام جواد ـ سلام الله تعالی علیه. ـ را جفت کرد تا ایشان بپوشند (ص ۱۷۹). 6️⃣ فرموده است: «همگام با برادرم، در حالی که ایشان خانواده‌اش را همراه داشت، چهار بار، پیاده به عمره مشرّف شدم. یک بار ۲۶ روز، بار دیگر ۲۵ روز، دیگربار ۲۴ روز و بار آخِر ۲۱ روز طول کشید.» (ص ۱۶۶). 7️⃣ مسائل بسیاری را از برادرش، حضرت امام کاظم ـ سلام الله تعالی علیه. ـ ، روایت کرده است (ص ۱۶۶). 8️⃣ شیخ مفید ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ نوشته است: «علیّ بن جعفر و برادرش، اسحاق، دو شخصیتی هستند که هیچ کس در فضیلت و تقوای آنان اختلاف نکرده است.» (ص ۱۸۴). برخی گفته‌اند که قبر شریف ایشان در گلزار شهدای شهر قم است؛ اگرچه نظر بعضی دیگر این است که امامزاده‌ی مدفون در آن‌جا، از نوادگان ایشان است و قبر شریف خود ایشان، در منطقه‌ی عَریض شهر مدینه‌ی منوّره می‌باشد. 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ 🔸به دلم چون زنى آتش، بکن اندیشه از آن 🔸که گر این خانه بسوزد، تو میانش باشى 🔸چشم‌پوشى کن از آن یار که اَندَر نظرش 🔸دگرانند و تو دائم نگرانش باشى 🔸هر که در مَزرَع دل، دانه‌ی مِهر تو فشانْد 🔸تو در آخِر، شَرَر خرمن جانش باشى… 🔸آن که لب جرأت بوسیدن پایش نکند 🔸گو چه‌سان طالب کامى ز دهانش باشى؟ 🔸فیض‌ روح دَم عیسی بوَد اَندَر لب آن 🔸که تو در هر نفسی وِرد زبانش باشی… 🔸ای کلام‌اللَّه ناطق! تو نباشی قرآن 🔸بلکه قرآن، همه، جسم است و تو جانش باشی 🔸رتبه‌ی تو است ز قرآن به مراتبْ افزون 🔸کاو بوَد گفته‌ی یزدان، تو زبانش باشی! 🔸حور روبَد به مژهْ خاک درت «رضوانى»! 🔸اگر اَندَر صف جاروب‌کشانش باشى 🖊 از: سیّد محمّد فصیح‌الزمان (). 📖 در محفل روحانیان، ص ۶۰ و ۶۱. (علیه السّلام)، 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 #مطالب_خواندنی (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ #شرط_خواندن_فلسفه_و_عرفان 🔸استاد [علّامه سیّد جلال الدّین] آشتیانی، از مَعدود [= اندک] کسانی بودند که از اَوان [= آغاز] جوانی، خوب می‌دانستد که چه باید بکنند. … 🔸استاد همیشه می‌گفتند: «هر کسی بخواهد #فلسفه و #عرفان اسلامی بخواند، اوّل باید اصول عقاید بخواند تا در وادی [= سرزمین] حیرت‌آور عرفان و فلسفه، سردرگم نشود.» 📖 یک شمع روشن کنید، ص 1 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ ! ▪️پول‌ها را شمرد تا این که بغض‌هایش رسید تا گریه ▪️گفت: «آقا! حراج» با غصّه، گفت: «خانم! حراج» با گریه ▪️داد زد: «مادرم عمل دارد، یک بغلْ بغض در بغل دارد ▪️دکترش گفته راه حل دارد، دارد امّا هزینه‌ها»،... گریه ▪️فکر مادر که سور و ساتش را...، شهرداری همه بِساطش را... ▪️نانِ شب‌مانده‌ی بیاتش را خورد و با بغض بی‌صدا گریه... ▪️کودکی در‌به‌در به فکر نان، فکر تلخ هزینه‌ی درمان ▪️عصر پاییز و بارش باران، درد دارد در این هوا گریه ▪️دکترش گفته بود: «باید که...»، هی دعا می‌فروخت، شاید که ▪️از پسِ خرج آن برآید که...، کار کودک فقط دعا، گریه ▪️گفت که قول می‌دهم حتماً خرج درمان و این عمل را من... ▪️تا زمانی که زنده‌ام، اصلاً غم نخور مادرم!، چرا گریه؟ ▪️کار می کرد کلّ سالش را، جمع می‌کرد تا ریالش را ▪️بغض می‌کرد هی سؤالش را: تا کجا درد؟! تا کجا گریه؟! ▪️فرصت او تمام شد آخر، آب از سر گذشت تا مادر ▪️چشم خود را ببندد و دیگر، تا سرانجام ماجَرا... گریه ▪️پیش چشم تمام دکترها مادرش را گرفت بی‌پولی ▪️رفت پای بِساط خودْ کودک، او تمام مسیر را گریه... ▪️فکر مادر برای او غصّه، بندِ پایان ندارد این قصّه ▪️زندگی یعنی: ابتدا گریه، زندگی یعنی: انتها گریه 📝 از: محمّد محمودآبادی. ، 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ 🔸حضرت آقا [= آیت‌الله العظمی محمّدتقی بَهجت ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ ]… فرمودند: «مرحوم علّامه [حلّی]، صاحب کتاب “قواعد”، نسبت به فرزندش، فخرالمحقّقین، بسیار با احترام برخورد می‌کرد؛ کَما این که مرحوم فخرالمحقّقین هم نِهایت ادب را نسبت به پدر بزرگوارش رعایت می‌کرد. 🔸فخرالمحقّقین وقتی نام پدرش را می‌بَرد و کلامی از او نقل می‌کند، در تکریم مقام پدرش، جَناب علّامه، به طور مکرّر می‌فرماید: “علیه منّی السّلام.” [= بر او از من سلام باد.] و آن پدر عالم و بزرگوار هم درباره‌ی فرزندش عبارت عجیبی به کار برده و آن، کلمه‌ی “مولای” است؛ یعنی: آقا و مولا و سَرورم، فخرالمحقّقین!» 📖 حدیث دلتنگی، ص ۱۴۳. ، ، 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ ... 🔸به انسان‌بودنت شک کن، اگر مستضعفی دیدی 🔸ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی 🔸به انسان‌بودنت شک کن، اگر چادر به سر داری 🔸ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی 🔸به انسان‌بودنت شک کن، اگر قاریّ قرآنی 🔸ولی در درک آیاتش دچار شکّ و تردیدی 🔸به انسان‌بودنت شک کن، اگر گفتی خداترسی 🔸ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی 🔸به انسان‌بودنت شک کن، اگر هرساله در حجّی 🔸ولی از حال هم‌نوعت سؤالی هم نپرسیدی 🔸به انسان‌بودنت شک کن، اگر مرگ مرا دیدی 🔸ولی قدر سَری سوزن ز جای خود نجنبیدی 📝 از: . ، ، ، ، ، 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) ✅ 🔸همین‌كه اسكندر، پادشاه مَقدونی، به عنوان فرمانده و پیشوای کلّ يونان در لشكركشی به ايران انتخاب شد، از همه‌ی طبقات برای تبريک‌ نزد او می‌آمدند؛ امّا ديوگنس (ديوژن)، حكيم معروف يونانی، که در کورینت به‌سر می‌برد، کم‌ترین توجّهی به او نکرد. 🔸اسكندر شخصاً به ديدار او رفت. دیوژن که از حکمای کلبی یونان بود، ـ شِعار این دسته، قَناعت و استغنا و آزادمنشی و قطع طمع بود. ـ در برابر آفتاب دراز كشيده بود. چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می‌آیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شُکوه پیش می‌آمد، خیره کرد؛ امّا هيچ فرقی ميان اسکندر و يک مرد عادی كه به سراغ او می‌آمد، نگذاشت و شعار استغنا و بی‌اعتنایی را حفظ کرد. 🔸اسكندر به او سلام كرد؛ سپس گفت: «اگر از من تقاضايی داری، بگو.» ديوژن گفت: «يک تقاضا بیش‌تر ندارم. من از آفتاب استفاده می‌كردم. تو اكنون جلو آفتاب را گرفته‌ای؛ کمی آن‌‌طرف‌تر بايست!» 🔸اين سخن در نظر همراهان اسكندر، خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند عَجَب مرد ابلهی است كه از چنين فرصتی استفاده نمی‌كند؛ امّا اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفْس دیوژن، حقیر می‌ديد، سخت در انديشه فرورفت. 🔸پس از آن كه به راه افتاد، به همراهان خود كه فيلسوف را ریشخند می‌كردند، گفت: «به‌راستی اگر اسكندر نبودم، دلم می‌خواست ديوژن باشم!» 📖 تاریخ علم، تألیف جرج سارتن، ترجَمه‌ی آقای احمد آرام، ص 525؛ برگرفته از: مجموعه‌‌آثار استاد شهید مطهّری، ج 18، ص 395 و 396 (داستان راستان، داستان 93). 🔸«صائب»! ز ناز دايه‌ی بی مِهر، فارغ است / طفلی كه با مكيدن انگشت خو گرفت! ‌(از: صائب تبريزی). ، ، ، ، 🔵 کانال بِنیسی‌ها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاج‌آقا بنیسی) در پیام‌رسان‌های ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir