نوشته های ناهید:
#داستان_رخساره 🙎🏻♀️
#قسمت_سی و پنجم
#ناهید_گلکار
همه از جا پریدیم جز عابدین که گفت : ول کنین تو رو خدا این قایم موشک بازی روتمومش کنین ؛ چرا بانو نباید بیاد خونه ی ما ؟ به دایی چه ربطی داره ؟
این مامان منم که خوشش اومده ؛نمی دونم چرا از این پنهون کاری ها خسته نمیشه , اما دارم بهتون میگم من می دونم بابا زیر بار این حرفا نمیره و میگه که بانو اینجاست خودتون می دونین هیچوقت با دایی موافق نبود اونوقت بدتر میشه ؛
لازم نیست قایمش کنیم بانو مهمون ماست و ما هر کس رو دلمون بخواد دعوت می کنیم ,
جهان گفت :خب برای مادر بد میشه وبابا می دونه که اونه که فرستاده بانو رو بیاریم دیگه ولش نمی کنه و میخواد باهاش جر و بحث کنه مادر قلبش مریضه فشارش میره بالا ؛ بابای منم که اصلا ملاحظه سرش نمیشه ؛ بار آخری که بانو اومد خونه ی ما نزدیک بود مادر رو بزنه ؛ حسابی دعواشون شد ؛ یادتون نیست چقدر مریض شده بود ؟
عابدین گفت : خب این که نمیشه ما همیشه به ساز دایی برقصیم ؛ اصلا نمی زاریم مادربه این زودی برگرده خونه یک مدت همین جا نگهش می داریم ؛
من که بشدت ترسیده بودم و از دکتر خانلری وحشت داشتم گفتم : الان بحث نکنین بگین من چیکار کنم؟ کجا قایم بشم ؟آقا عابدین صلاح نیست منو ببینن بهتره من برم ؛
عمید گفت :کجا بری ؟ توی باغ که سرده ؛ اگر دیر برن نمیشه ، سارا گفت : دایی گفت: دیدم مادر و جهان اینجان اومدیم دور هم باشیم حتما شام هم می مونن ؛
گفتم : وای حالا من چیکار کنم ؟ آره بهتره من برم خونه ی خودمون از توی باغ به بیرون راه نداره ؟
جهان سرشو گرفته بود و حرص می خورد و دور خودش می چرخید گفت : لامذهب بی دین راحتمون نمی زاره ؛اینجام ولمون نمی کنه ؛ عابدین گفت : جهان آروم باش داداش چیزی نشده ؛ به نظر من که بهش بگین بانو اینجاست بابا خونه ی خاله اشه برای چی نباید بیاد ؟ بانو نظر تو چیه؟ هر طور تو بخوای ؛
گفتم : نه من باید برم نمی خوام منو ببینه و برای مادر دردسر درست کنم بهش قول دادم ؛عمید گفت : باغ به کوچه در داره ولی کجا می خوای بری ؟ یکی باید تو رو ببره ؛ هر کدوم با تو بیایم دایی شک می کنه ؛ نمیشه صبر کن من یک فکری بکنم ،
سارا گفت : زود باشین شهناز ممکنه بیاد بیرون بهش گفتم دور هم کنار استخر نشستیم ؛
گفتم : من نمی دونم هر کاری شما ها بگین می کنم ولی نظرم اینه که منو نبینه بهتره ؛ الان وقش نیست اونم جلوی آقای زرافشان ؛خودمم می ترسم باهاش روبرو بشم
جهان گفت : عابدین راست میگه آقای زرافشان سراغ بانو رو می گیره و کار خرابتر میشه ؛
نمی دونم از سرما بود یا هیجانی که از اومدن دکتر خانلری بهم دست داده بود دندون هام بهم می خورد ؛
جهان گفت : سارا کت بانو رو نیاوردی ؟ گفت : آخ فراموش کردم حالا بگین چیکار کنیم بعد میرم میارم ؛ گفتم ؛ لطفا کیفم رو هم بیار و از مادر بپرس که چیکار کنیم بهتره ؛ هر چی مادر بگه همون کارو می کنم ؛ عمید گفت : آره تو زود برو تا شهناز نیومده سرشو گرم کن تا ما فکرامون رو بکنیم ؛
عابدین با ناراحتی گفت : من اصلا نمی فهمم این موش و گربه بازی برای چیه ؟ دایی چه ضدیتی با بانو داره ؟ بانو بیا هر چی شد با من تو الان ما رو داری مثل اونشب نیست که تنهات گذاشتیم ؛ بس کنین این کارا رو ؛
جهان گفت : آره عابدین راست میگه ؛ عمید با اعتراض گفت : جهان ؟ تو دیگه چرا این حرف رو می زنی ؟ عابدین از هیچی خبر نداره ؛ من و تو که می دونیم نمیشه, امشب نباید دایی بانو رو اینجا ببینه ؛
جهان گفت : ماشین منو دم در دیده نمی تونم بگم نبودم ؛ بعدا مکافات دارم ؛
سارا با سرعت رفت تا از مادر بپرسه و من گیج و هراسون مونده بودم چیکار کنم ؛در حالیکه دست و پام می لرزید و گلوم خشک شده بود ؛ یک لیوان چای برداشتم تا داغی اون آرومم کنه ؛ عمید نگاهی بهم کرد و با خنده گفت : به نظرم حال بانو از همه ی ما بهتره ؛داره چای می خوره ؛ جهان با عصبانیت گفت : میشه شوخی نکنی ؟ نمی ببینی داره می لرزه ؛ رنگ و روشو ندیدی ؟
عمید گفت : خیلی خب داداش شوخی می کنم که حالش بهتر بشه نمی فهمی ؟
چیزی نگذشت که سارا به دو اومد و گفت مادر میگه بیان تو بانو رو هم بیارین ؛ من نفهمیدم چی شد که این تصمیم رو گرفت ولی فکر می کنم بابا م گفته که بانو اینجاست جهان پرسید : دارن چیکار می کنن بابا ناراحت نیست ؟
گفت : نه ظاهرا که هیچکس ناراحت نیست گفتن زودتر بریم پیش اونا همین ؛ بانو حالت خوبه ؟ بچه ها به نظرم بانو خوب نیست یک کاری بکنین ؛ گفتم : خیلی می ترسم نمی تونم نفس بکشم ؛دارم غش می کنم ؛می دونم که دکتر خانلری راحتم نمی زاره ؛ نباید میومدم اینجا بهم هشدار داده بود ؛ نمی تونم قدم بردارم ؛ با این حال منو ببینه بدتر میشه ؛
عمید گفت : یک نفس عمیق بکش و بهش فکر نکن ؛ بانو تو می تونی یادت نیست بهم چی گفتی ؟ نقش بازی کن فکر کن می خوای بری روی صحنه ؛ فکر کن رخساره ای ؛ آ
روم باش و فقط به نقش خودت فکر کن ؛ اصلا فراموش کن که چی بهت گذشته ؛
سارا گفت الهی بمیرم بانو یک شیرینی بزار دهنت و روش چای بخور حتما فشارت افتاده ؛
کاری رو که عمید گفته بود کردم ؛ چشمم رو بستم و فکر کردم باید برم روی صحنه ؛ جهان بازوی منو گرفت و گفت : خوبی ؟ می خوای ببرمت دکتر ؟ گفتم : نه بابا شلوغش نکن من می تونم از پس این کار بر بیام ؛
و کمی بعد همه با هم وارد عمارت شدیم در حالیکه عابدین و خانمش و سارا زودتر رفته بودن عمید و جهان دو طرفم رو گرفته بودن که نخورم زمین ؛ از دور چشمم افتاد به دکتر خانلری ؛ آب دهنم رو قورت دادم و زیر لب و آروم زمزمه کردم : سلام برامیر سیستان؛ عمید متوجه شد چون در موردش با اون حرف زده بودم و گفت : آفرین با همین فرمون برو جلو ؛ جهان با ناراحتی گفت : میشه تو اینقدر چرت و پرت نگی ؟بهت میگم وقت شوخی نیست , گفتم : جهان از من فاصله بگیر وگرنه توام به پای من می سوزی ؛ گفت : به درک هر کاری تاحالا نکرده بکنه ؛ سلام کردیم ؛
ولی نفهمیدم دکتر خانلری جواب ما رو داد یا نه فقط نیم نگاهی کرد و یک گیلاس دستش بود سرکشید ؛ اون با آقای زرافشان یک میز کوچک گذاشته بودن جلوشون و مقداری خوراکی و یک بطری داشتن مشروب می خوردن ؛ ولی آقای زرافشان بلند گفت : دختر ما بهش خوش گذشت؟ بچه ها ازش پذیرایی کردین ؟ عمید گفت : تا دلتون بخواد ؛ من رفتم جلو و با هایده دست دادم و بعدم با شهناز رو بوسی کردم و نشستم کنار مادر ؛ اون فورا دستم رو گرفت و هولگی برگشت طرف منو و دوتا دستم رو میون دستهاش گرفت و گفت : خدامرگم بده چرا اینقدر یخ کردی ؟ کت عمید رو از روی شونه هام برداشتم و به سارا گفتم : ببخشید کتم کجاست تنم کنم سردم شده ؛ جهان گفت : من میارم . شب عجیبی رو می گذروندم ؛ دکتر خانلری هیچ حرکتی نکرد انگار نه انگار که منو دیده خیلی عادی رفتار می کرد ؛ ولی می فهمیدیم که هایده و شهناز ازم دوری می کنن ؛ خیلی معذب و نگران بودم هر چی سعی می کردم در نقش رخساره باقی بمونم نمی شد؛
موقع شام آقای زرافشان گفت : امشب مهمون عزیزی داریم که هم زیباست و هم با هوش و خوب ما رو یاد خاطرات گذشته انداخته و از شباهت زیادش به ماهدخت ما رو برد به اون قدیما ؛ من بهش خوش اومد میگم و امیدوارم جای خالی هر دو خواهر رو توی زندگی ما پر کنه ؛ اینجا دیگه دکتر خانلری که معلوم بود سرشم حسابی گرم شده گفت : بله پر می کنه ؛ حتما هم پر می کنه از وقاحت و پررویی چیزی از ماهدخت کم نداره ؛ وقتی وارد شد و دیدم دوتا پسر ای ما رو به خدمت گرفته فورا شباهتشو سنجیدم ؛
من از غصبانیت داشتم منفجر می شدم , مادر برافروخته شد و گفت : برای اینکه همه ی ما دوستش داریم پسرای ما با بانو نسبت نزدیک دارن تو که فکرت خرابه این چیزا رو نمی فهمی ؛ بانو جان به دل نگیر مادر زبون پسر من همیشه تند و زهرآگینه ؛ اگر نیش نزنه نمی تونه زندگی کنه ؛ زیر لب گفتم : من رخساره ام ؛من رخساره ام یک زن شجاع و بی باک ؛
و بلند و قاطع گفتم : آقای دکتر خب و بد زندگی رو شما تشخیص نمیدین ؛ شاید چیزی که از نظر شما بد هست برای همه خوب باشه و چیزی رو که درست تشخیص میدین آدم های دیگه اسمش رو می زارن ظلم ؛ پس لطفا در مورد من قضاوت نکنین ؛ من از اینکه مثل مامانم و ماهدخت باشم به خودم افتخار می کنم و فکر می کنم شما الان تنها هستین چون همه ی اینایی که اینجا هستن از اینکه به مادر و خاله ام شباهت دارم خوشحالن , با تندی گفت : خواهیم دید ؛ و از پشت میز بلند شد؛ عمید شروع کرد به شوخی کردن تا بقیه بتونن اون جو سنگین رو تحمل کنن و حالشون عوض بشه ؛ ولی من که فکرشم نمی کردم بتونم یک روز اینطور جواب دکتر خانلری رو بدم خوشحال بودم ؛ و با خودم فکر می کردم اون مرد ترسو و بی عرضه اگر این همه از من وحشت نداشت دست به این کارای احمقانه نمی زد ؛ اون خودش داره باعث رسوایی خودش میشه ؛
هنوز میز جمع نشده بود که دکتر خانلری راه افتاد که بره و هایده شهناز و شوهرشم سریع آماده شدن و رفتن ؛ مادر ولو شد روی مبل وگفت : ای خدا نفسم بند اومد چی میشه که یک مادر دلش نمی خواد فرزند خودشو ببینه
جهان بانو رو برسون من نمی تونم باهات بیام با اینکه به آقاش قول دادم عمید گفت : خب من می برمش ؛ جهان گفت :نه خودم آوردمش و خودم می برم منم به آقاش قول دادم ؛ گفتم : پس بریم که دیر شده و الان منتظرمه ؛
به محض اینکه راه افتادیم جهان گفت : بانو دیدی چه رفتاری با من کرد ؟ گفتم : نه والله من همش حواسم به این بود که چه رفتاری با من می کنه ؛ گفت : باهام قهر بود و حتی ازم نپرسید کی میرم خونه ؟ گفتم : خب یکم حق بهش بده تو سال تحویل هم خونه نبودی این تویی که با اون قهر کردی ؛ حالا نمی تونه بیاد منت تو رو بکشه ؛گناه بزرگی هم کردی که منو با تو دید ؛ خودت که می دونی اخلاقشو اینطوریه دیگه ؛ منم اخلاق تو رو می دونم ولی بازم نمی فهمم اون همه اخم و تخم برای چی بود قبل از این
که بابات بیاد ؟
با تعجب گفت :نمی فهمی ؟ گفتم : چرا می فهمم بهت حق میدم ولی تو زیادی نق می زنی و آدم غصه خوری هستی ؛ یک طوری میشه دیگه ؛ یک وقت ها آدم باید خودشو کنترل کنه و بزن به در بی خیالی وگرنه می پوسیم ؛ تو حالت خوب بود ولی تا رسیدیم خونه اخم کردی
گفت : پس حواست به من هست ؛ این عمید اعصاب منو خرد می کنه ؛ مدام چرت و پرت میگه ؛ گفتم : عمید ؟ ای وای نگو اون پسر خیلی خوبیه ؛به نظرم تو رو هم خیلی دوست داره ؛ گفت : تو رو چی ؟ گفتم : منو ؟ چی داری میگی ؟ ما که تازه بهم رسیدیم ؛ گفت : این بار به تو نزدیک بشه می زنم دهنشو خرد می کنم ؛ گفتم : جهان تو حالت خوب نیست به خدا ؛برای چی به من نزدیک نشه ؟ اون پسر خاله ی منه داره محبت می کنه بعدام شوخی هاش با مزه اس اقلا یکم به این دنیای تلخ و پر از رنگ و ریا نور میده با لحن تندی گفت : مثل اینکه بدت نیومده ؟
دیگه حق نداری باهاش شوخی کنی ؟ گفتم : وا ؟ جهان ؟ واقعا که حالت خوب نیست ؛ برای چی ؟ اصلا من کی با اون شوخی کردم ؛ گفت : تو کی با عمید تنها بودی که همه چیز رو براش تعریف کردی ؟ گفتم : به تو ربطی نداره چرا داری منو بازخواست می کنی ؟ جهان نمی فهمم منظورت چیه ؟ مشکل تو الان منم یا عمید یا بابات ؟ اگر می خوای بداخلاقی کنی همین جا نگه دار من پیاده بشم به خدا بعد از اضطراب های امشب دیگه کشش سر و کله زدن با کسی رو ندارم ؛
یکم بدون حرف رانندگی کرد و گفت : ببخشید ؛ اعصابم رو بابام خرد کرده ؛ گفتم : دلت می خواد سر یکی خالی کنی ولی اون کس من نیستم گناه دارم به خدا خودم کمتر از تو که ناراحت نیستم نهایتش تو پسرشی ولی ممکنه منو بکشه ؛ اما مثل تو بی تابی نمی کنم ؛ خب اگر یکم آروم باشی بهتر می تونیم تصمیم بگیریم ؛ به جای اینکه به عمید حساس بشی فکر کن باید چیکار کنیم ؟ جهان من صورت دکتر خانلری وقتی داشت منو غیر مستقیم تهدید می کرد دیدم ؛ اون واقعا قصد نداره دست از سر من برداره ؛ منم همین قصد رو دارم باید دستش رو بشه شاید اینطوی بشینه سرجاش ؛
جهان دم خونه نگه داشت و گفت : بانو ؟ ولی ساکت شد ؛ گفتم : بله بگو , گفت هیچی ؛هیچی ؛ می ببینمت ؛ گفتم : ممنونم می دونم برات سخته این همه راه رو به خاطر من بیای و بری می فهمم ؛ ولی تو رو خدا هر وقت دلت نخواست نیا با زور این کارو بکنی عصبانی میشی و من این جیزا رو ندیدم ؛ آقام هیچوقت با من اینطوری حرف نزده ؛ در حالیکه روشو از من برگردونده بود گفت : اصلا این حرفا نیست صد بارم باشه با دل و جون میام ؛مراقب خودت باش ؛
ادامه دارد
قسمت بعدی داستان شنبه پنجم فروردین در کانال قرار خواهی گرفت
با تشکر امیدوارم منو ببخشید
ناهید
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
وقتی چشم امیدم به خدا باشه
هیچ چیز انقدر عجیب نیست که پیش نیاید…
#سلام_صبح_بخیر ❤️
#خدا
#امید
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
💠دعای روز دوم ماه رمضان
🔹اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ إِلَی مَرْضَاتِکَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَهِ آیَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین
🔸خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز و از خشم و غضبت دور کن و بر قرائت آیات قرآنت موفق گردان، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان عالم.
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🗣🔎 🔍 پاداش صلوات در ماه مبارک رمضان
1) عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیهم السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله خَطَبَنَا ذَاتَ يَوْمٍ، فَقَالَ: وَ مَنْ أَكْثَرَ فِيهِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَيَّ ثَقَّلَ اللَّهُ مِيزَانَهُ يَوْمَ تَخِفُّ الْمَوَازِينُ. (بحارالأنوار، ج96، ص357 به نقل از امالى و عيون اخبارالرضا)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خود از امیرالمؤمنین علیهم السلام نقل می کند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله در خطبه اش فرمود: هرکس در ماه رمضان، به مقدار زیاد بر من صلوات فرستد، روزی که ترازوها اعمال را سبک نشان می دهند، خداوند کفّه اعمال وی را سنگین خواهد نمود.
2) قَالَ الرِّضا علیه السلام: عَلَيْكُمْ بالْإِكْثَارِ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مَا اسْتَطَعْتُمْ. (بحارالأنوار، ج 96، ص380به نقل از فقه الرضا)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: شما را به کثرت در ذکر خدا و صلوات بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله در شب و روز ماه رمضان، به مقداری که می توانید، توصیه می کنم.
3) مرحوم شیخ مفید در «مقنعه» می نویسد: از سنت های نبوی آن است که هر روز از ماه رمضان، صدبار بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله صلوات فرستاده شود، و صلوات به تعداد بالاتر بهتر است. (المقنعة، ص313)
«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
امام رضا عليه السلام:
حسنات در ماه رمضان، پذيرفته اند و گناهان در آن، آمرزيده. هر كس در ماه رمضان، يك آيه از كتاب خداوند عزّوجلّ قرائت کند، مثل كسى است كه در غير آن، ختم قرآن كرده باشد و هر كس در اين ماه، به صورت برادر مؤمنش بخندد، خدا را در قيامت، ديدار نخواهد كرد، مگر آن كه در چهره او خواهد خنديد و به بهشت، مژدهاش خواهد داد . و هر كس در آن، مؤمنى را يارى كند، خداوند، او را بر گذشتن از صراط، در آن روز كه قدمها بر آن مىلغزد، يارى خواهد كرد، و هر كس در آن، خشم خود را نگه دارد، خداوند نيز روز قيامت، خشمش را از او نگه خواهد داشت، و هر كس در آن، ستمديدهاى را يارى كند، خداوند، او را در دنيا در برابر كسى كه با وى دشمنى مىنمايد، يارى مىكند و روز قيامت نيز هنگام حساب و ميزان، يارىاش مىنمايد. ماه رمضان، ماه بركت است؛ ماه رحمت، ماه آمرزش، ماه توبه و بازگشت به سوى خدا. هر كه در ماه رمضان آمرزيده نشود، پس در چه ماهى آمرزيده گردد؟!
فضائل الأشهرالثلاثة صفحه97
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
﷽؛
🚨 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سلمان فارسی فرمودند :
ای سلمان !
" قرآن بخوان ، زیرا قرائت قرآن کفّاره گناهان و پوششی در برابر آتش جهنم و امان نامه ای از عذاب الهی است .
کسی که #یک_آیه از قرآن را بخواند خداوند ثواب #صد_شهید را به او می دهد ، و کسی که #یک_سوره از قرآن بخواند پاداش #یک_پیغمبر در نامهٔ عمل او نوشته می شود .
کسی که قرآن می خواند رحمت خدا بر او نازل گشته و ملائکه برای او استغفار می کنند و بهشت مشتاق اوست و خداوند از او راضی خواهد بود ".
✍ چهل مجلس ، هزار حدیث ، صفحه234 ، به نقل از جامع الاخبار ، صفحه113
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei