#حدیث_روز
حضرت امام على عليه السلام:
إن كُنتُم لِلنَّجاةِ طالِبينَ فارفُضوا الغَفلَةَ و اللَّهوَ، و الزَموا الاجتِهادَ و الجِدَّ
اگر خواهان نجات هستيد، غفلت و سرگرمى را دور افكنيد و به كوشش و جدّيت چنگ زنيد
غررالحكم حدیث3741
═══✼🍃💖🍃✼══
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
📚 راهکار ترک غیبت و درمان اخلاق زشت!
راهکار آیت الله بهجت (ره) برای درمان اخلاق زشت غیبت کردن، به ویژه برای کسانی که این کار برایشان به صورت یک عادت درآمده این است که قبل از هر چیز بر زبان و صحبت هایشان نظارت دقیق داشته باشند
✨🍃 و از دوستانی که آنها را به غیبت تشویق می کنند و همچنین از مجالسی که به نظر می رسد برای غیبت آماده شده اند، پرهیز کنند.
راه دیگر ایشان، توجه به این نکته است که غیبت کردن یکی از نشانه های ناتوانی، فقدان شخصیت و عقده خود کم بینی است.
✨🍃 فرد با غیبت کردن، پرده از این صفات خود برمی دارد و قبل از اینکه شخصیت اجتماعی دیگری را بشکند، شخصیت خودش را درهم می شکند. و موجبات سلب اعتماد دیگران را فراهم می آورد. همچنین غیبت کننده باید به این نکته توجه کند که نیروهای انسان محدود است؛
✨🍃بنابراین اگر نیرویی را که برای ریختن آبروی اشخاص و شکستن موقعیت اجتماعی آنها صرف می کند، در رقابت های صحیح و سازنده به کار بگیرد، در زمان کوتاهی از رقیبان خود پیشی می گیرد بدون اینکه ضربه ای بر افراد وارد کند.
📚کتاب در محضر بهجت (ره) ص۱۹
#درس_اخلاق
═══✼🍃💖🍃✼══
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
#احکام؛ نمازخوندن توی خونه کسى كه #خمس نمىده، حکمش چیه؟
🔹 همه مراجع (بهجز آیه الله وحید): اینکه خمس میده یا نمیده، مهم نیست؛ بلکه خود اون خونه مهمه که خمس بهش تعلق گرفته یا نه! همین که ندونیم به اون خونه خمس تعلق گرفته یا نه، باعث میشه نماز توی اون اشكال نداشته باشه؛ تحقیق هم لازم نیست.
🔹 آیه الله وحيد: اینکه خمس میده یا نه، مهم نیست؛ بلکه خود اون خونه مهمه. اگه شک دارین كه به اين خونه خمس تعلق میگیره يا نه، بنابر احتياط واجب، نمیتونین اونجا نماز بخونین.
⭕️ نکته: احتیاط واجب، یعنی توی این مسئله میتونیم به نظر مرجع اعلم بعد از مرجع خودمون که فتوای قطعی داره، عمل کنیم.
🔺توضيحالمسائل مراجع، م1795؛ نورى، رساله، م1791؛ خامنهاى، اجوبة، س932؛ سیستانی، توضيحالمسائل مراجع، م1795؛ وحيد، توضيحالمسائل، م1803؛ پرسمان احکام
🌴🌴🌴🌴🌴
#احکام_نماز
#خمس
#مکان_نمازگزار
#پرسمان_نماز
🌴🌴🌴🌴🌴
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
💝نکتهی امروز 💝
🪴﷽🪴
💠 نزد خدای متعال هیچ چیز از دست نمیره، پس کلمهٔ " ای کاش " معنایی نداره ‼️
وقتی عمیقا باور کنیم که نزد خداوند هیچ چیز از دست نمیره، غصه ها و حرص و جوشات کم میشه و هم اینکه یه زندگی 😃شاد و آرومی خواهی داشت.
💠هر چیزی که خدا تو زندگی بهمون داد لذتش رو میبریم، شکرش رو هم بجا میاریم
از خدا هم می خوایم که بهمون بیشتر بده
وقتی به حرم امام رضا علیه السلام یا یکی از حرم های معصومین علیهم السلام مشرف می شید بعد از خواندن زیارت نامه دعای عالیةالمضامین رو حتما بخونید. تو این دعا از خداوند می خواید که مال زیاد و وسیع، 💰رزق پر نعمت، 💪بدن سالم و... بهتون بده🤲
هر چیزی رو هم که خدا به انسان نمیده، دیگه غم و غصه نداره چون جاودانه برامون ذخیره شده.
⚠️مگه همهٔ زندگی تو دنیاست که بخوام با نداشتن ها و محرومیت های اینجا غصه دار بشم
💢 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
اگر میدونستید که چه چیزهایی خدا برای شما ذخیره کرده، هرگز برای چیزهایی که در دنیا به شما ندادند، غصه نمی خوردید ❗️
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
#نکتهی_امروز
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
📙قصهی امروز 📙
#داستان_آموزنده
🔆سرانجام قطع رحم
🌺اسماعيل از فرزندان امام صادق (عليه السلام) از مردان نيك و وارسته بود به گونه اى كه مردم گمان مى كردند، امام بعد از امام صادق (عليه السلام ) اسماعيل است و هم اكنون نيز فرقه اسماعيليه همين عقيده را دارند.
🌺به هر حال اسماعيل در زمان حضرت صادق (عليه السلام) از دنيا رفت ، او با آن همه پاكى ، پسرى داشت به نام محمد كه موجب شهادت عمويش اما موسى ابن جعفر (عليه السلام) گرديد به اين ترتيب كه : مى خواست از مدينه به سوى عراق برود، از عمويش امام موسى كاظم (عليه السلام) اجازه سفر گرفت و نيز هنگام حركت از عمويش تقاضاى وصيت و موعظه كرد.
🌺امام كاظم (عليه السلام) به او فرمود: اوصيك ان تتقى الله فى دمى به تو سفارش مى كنم كه در مورد حفظ خون من تقواى الهى را رعايت كنى . محمد بن اسماعيل عرض كرد: خدا لعنت كند كسى كه در مورد خون تو سعايت ((از خليفه )) كند و او را براى ريختن خون تو وا دارد.
🌺باز عرض كرد: اى عمو! مرا توصيه و موعظه كن ، امام باز همان جمله را فرمود. سپس امام (عليه السلام) كيسه اى كه در آن 150 دينار پول بود به او داد، محمد آن را گرفت ، بار ديگر امام كيسه اى ديگر كه محتوى 150 دينار بود به او داد و او پذيرفت . براى بار سوم نيز اين مقدار به او داد، سپس دستور داد هميانى كه 1500 درهم پول در آن بود به او دادند...
🌺روايت كننده گويد: به امام عرض كردم : بسيار به محمد بن اسماعيل پول دادى ! فرمود: تا اين بخششها تاءكيدى باشد بر اتمام حجت من بر او كه من صله رحم مى كنم و او قطع رحم .
🌺محمد بن اسماعيل به سوى عراق مسافرت كرد و در بغداد نزد هارون الرشيد رسيد و در مورد عمويش امام كاظم (عليه السلام) سعايت كرد و گفت : عمويم ادعاى خلافت مى كند و براى او ماليات مى آورند (و به اين ترتيب هارون را بر قتل امام تحريك كرد).
🌺هارون دستور داد صد هزار درهم به او دادند، اما او بر اثر اين نمك نشناسى و قطع رحم ، مهلت نيافت كه آن پول ها را خرج زندگى كند و همان شبى كه چند ساعت قبل از آن ، از هارون پول گرفته بود، اجلش فرا رسيد و مرد. و اين گونه فرزند اسماعيل و نوه امام و برادرزاده امام فريب دنيا را خورد و رسواى دو جهان شد اين مرگ ذلت بار، مكافات عمل او در دنيا بود و واى به حال او در آخرت .
به قول نظامى :
به چشم خويش ديدم در گذرگاه كه زد بر جان مورى مرغكى راههنوز از صيد، منقارش نپرداخت كه مرغ ديگر آمد كار او ساختچو بدكردى مباش ايمن ز آفات كه واجب شد، طبيعت را مكافات
#قصهی_امروز
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
*داستان بیهیچدلیل*
*قسمت سوم*
#ناهید_گلکار
همانطور که همه باهم سلام و تعارف میکردند بابک دست سوگل را گرفت و بهطرف خودش کشید او را بوسید خیلی خوشحال و سرحال با همه خوش و بش کرد.
من واقعا دست و پامو گم کرده بودم و در مقابل اونهمه ذوق و شوقی که اون از خودش نشون میداد نمیدونستم چیکار کنم. و همهی معادلاتم بهم خورد.
آفاقخانم از همین اول گفت ببخشید ما دیگه تو اتاق نریم و بزاریم بچهها با هم تنها باشن ما قرار نبود بیام ولی بابکجان اصرار کرد و شاید خجالت میکشید تنها بیاد، این بود که ما دوباره مزاحم شدیم.
سیما چایی آورد و سیمین پذیرایی کرد، و منم مجبور شدم با بابک برم تو اتاق که حرف بزنیم در حالیکه همهی اون چیزایی که فکر کرده بودم از یادم رفته بود.
باورم نمیشد اون بازم سکوت کرد و به اطراف نگاه میکرد و با یکلبخند مسخره که آدم احساس میکرد بهزور روی لبش نگهداشته نشسته بود.
با خودم گفتم مهم نیست بزار همینطور بشینه به من چه منم حرف نمیزنم.
باز سکوت...
بلند شدم که از اتاق بیام بیرون، گفت: شما کجا میری؟
گفتم ببخشید؟ از بس حرف زدین سرم رفت بشینم چیکار کنم؟ سکوت گوش کنم.
با دستپاچگی گفت: بله،، بله حرف میزنم هرچی شما بخواین میگم وسایل توی ویترین عوض نشده لوستر سر جایش زیر دستیها همان قبلیها هستند دستهای شما همچنان زیبا و خواستی هستین و درستهمونی که من آرزو داشتم و حالا که پیدات کردم به هیچوجه حاضر نیستم تو رو از دست بدهم.
یکدفعه تمام بدنم داغ شد و یک کم جابجا شدم تا حالا چنین چیزی ندیده بودم و نه شنیده بودم که اینقدر یکی پررو باشه. جز اینها از صراحت و بیپروایی او جا خورده بودم. فکر کنم از حالت صورت من فهمید زیادهروی کرده به آرامی پرسید پس حالا شما نظرتون رو بگین. ولی هرچی باشه میدونم که بالاخره شما هم راضی میشوید من مطمئنم.
گفتم: خیلی مطمئن نباشین من اصلا نمیتونم با کسانی مثل شما کنار بیام. راستش شما برای من عجیب غریبین. و نظر من با شما کاملا فرق داره
بابک حرف منو تکرار کرد و گفت: نظر من با شما فرق داره منظورتون چیه از اینحرف؟ مگه نظر من چیه؟ دوست داشتی من چی بگم؟ از خودم تعریف کنم؟ و حرفایی بزنم که دلیل بر استحکام زندگی نیست؟ من به شما میگم شما زن مورد علاقه من هستید و من با تمام احساسم از همین حالا تا بینهایت با شما میمونم احساسی که من نسبت به شما دارم محکمترین چیزیه که من میتونم به شما بگم و حقیقت محضِ.
پرسیدم : دلیلتون چیه.
بابک کمی جابجا شد و دو دستشو گذاشت روی زانو و کمی بهطرف جلو خم شد، گفت: رفتار متین، صورت زیبا، چشمهای دانا، دستهای خیلی زیبا، صدای دلنواز، اعتماد به نفس، بازم بگم از همه مهمتر اینه که من به محض اینکه شما را دیدم گمشده خودمو پیدا کردم. یه حس... یه حس خوب...
پرسیدم: شما از کجا میدانید من اعتماد به نفس دارم.
گفت: از موقعیکه دمپایت افتاد جلوی پای من. فهمیدم همانی هستی که باید باشی من اهل گفتن نیستم اگر این عیب منه؟ بله من عیب دارم. من از آدمایی که میخواهند با حرف خودشون را ثابت کنند نیستم، من عمل را ترجیح میدهم.
گفتم: ولی آقایحسینی من ترجیح میدهم حرف بزنم بدون حرف زدن آدما از هم دور میشن. خوب این فرق بین من و شماست. باز وسط حرف من گفت: اسمم بابکه. از اسم فامیلم خوشم نمیاد لطفا منو بابک صدا کن. پرسیدم چرا؟
ولی اونحرف منو نشنیده گرفت و گفت: اجازه میدهید من هم شما را ثریا صدا کنم؟
اخمهامو کردم تو هم گفتم: ببخشید؟ ولی من حس شما رو ندارم و فکر میکنم ما اصلا نقطهی مشترکی نداریم من با کل حرفای شما مشکل دارم پس حرفی نمیمونه.
بابک خندید و گفت: پیدا میکنیم مطمئنم پیدا میکنیم فقط کافیه هر دو انسان باشعوری باشیم باشعور میشه به تمام نقاط مشترک که دلخواه دو طرف باشه رسید.
خلاصه سر حرف باز شد و یکدفعه دیدم یک ساعته دارم باهاش حرف میزنم و چون حالا من دهنم هم گرم شده بود داشتم از خودم میگفتم که، دوباره مثل خروس بیمحل اومد وسط حرف منو قطع کرد و گفت: خوب ما دیگه میریم (و از جاش بلند شد) الان همه منتظرن تا بدونن ما بهم چی گفتیم. باز لحظهی آخر منو تو یک برزخ گذاشت زیر لب گفتم ، خوردی بخور اینم حق تو؟ و با سرعت بلند شدم و در حالیکه نمیتوانستم عصبانی نباشم اطاق را ترک کردم و به آشپزخانه رفتم. و با خودم گفتم: بازم رو دست خوردم چرا او تصمیم میگیره که کی حرف بزنیم کی حرف نزنیم عجب آدم خودخواهیه و با تمام وجود تصمیم گرفتم دیگه به این ملاقاتهای احمقانه تن در ندم.
و همانطور که یکلیوان آب را تا ته سر میکشیدم با خودم گفتم: دیگر نمیزارم این وضع تکرار بشه.
بابک اومد بیرون و آفاقخانم و مهناز هم بلند شدن و در حالیکه تو اینمدت با مادر و سیمین و سیما گرم صحبت بودن و هنوز با هم حرف داشتن دنبال بابک راه افتادن و خداحافظی کردن رفتن.
من در مورد حرفام به کسی چیزی ن
گفتم و وقتی سیمین ازم پرسید خوب چی میگی حالا نظرت چیه؟ گفتم نظرم که عوض نشده ولی تصمیم داشتم کاری بکنم که اونو نتونستم انجامش بدم حالا حالم گرفته شده.
سیمین گفت: ولی شکلش بد نیست تو خیلی ازش بد تعریف کردی. بابا بیچاره قدشم کوتاه نیست تو خیلی بلندی. ولی همین الانم فکر کنم همقد هم باشین اون مرده معلوم نمیشه. سیما گفت: آره بابا اخلاقشم بد نبود، تو چی میگفتی اونروز خیلی بدرفتار کرده بود؟ سیمین گفت: آره منم بهش گفتم حتما خجالت کشیده حالا ببین دفعه بعد بهترم میشه.
گفتم نه "نه" خواهش میکنم دیگه تموم شد بره به جهنم. میخواد خوشاخلاق باشه یا بداخلاق، به من مربوط نمیشه.
حالا اومده بودم تو اتاقم و هرکاری میکردم اونو حرفاش از ذهنم بیرون کنم نمیشد که نمیشد.
تا آخر یک مسکن خوردم و رفتم جلوی آیینه. و به خودم گفتم: ثریاخانم بسه دیگه داری شورشو در میاری تمومش کن لطفا.. برو سرکار خودت ولی اینم فایده نداشت نمیدونم چطوری حرف میزد که اینقدر روی من اثر میگذاشت.
صبح تا دیروقت خوابیدم چون شیفت بعدازظهر بودم نزدیک ده بیدار شدم.
مادر گفت: مگه نمیخواستی امروز بری پُرو لباست چی شد پس؟
گفتم آخ آخ یادم رفته بود کاش صدام میکردین باشه زنگ میزنم فردا میرم و حاضر شدم و از خونه اومدم بیرون.
غروب شده بود و منو مادر نماز میخوندیم. که صدای زنگتلفن اومد.
سمیه گوشی رو برداشت در همونموقع مادر نمازشو سلام داد.
سمیه گفت: مادر با شما کار دارن. مادر با اشاره پرسید کیه؟ گفت: میگه بابکم. مادر همینطور که سر جانمازش نشسته بود دستشو دراز کرد و گوشی رو گرفت و گفت بفرمایید، صورت مادر از هم باز شد و شروع کرد به تعارف کردن که نه بابا منزل خودتون بود. کاری نکردیم، نیازی نیست، والله نمیدونم مثل اینکه صلاح نمیدونه اینکارو بکنه برای همین ما از شما عذرخواهی میکنیم. نمیدونم اجازه بدین ازش بپرسم.
من نمازم رو سلام داده بودم و به مادر نگاه میکردم. همینطور که گوشی دستش بود ازم پرسید ثریاجان صحبت میکنی؟ گفتم: نه از قول من بگین من اون حس رو ندارم پس دیگه حرفی نمیمونه، و قبل از اینکه مادر حرفی بزنه صدای خندهی بابک از پشت تلفن شنیدم که قش و ریسه رفته بود و نمیدونم چی گفت که مادرم به خنده افتاد و با صدای بلند خندید و گفت باشه چشم اجازه بدین و گوشی رو طرف من دراز کرد و گفت: بیا میخواد یکچیزی بهت بگه خوب نیست بگیر ببین چی میگه.
با بیمیلی گوشی رو گرفتم و فقط گفتم بله بفرمائید.
گفت: سلام خانمم خسته نباشین میشه یک چیزی از شما بپرسم؟
گفتم بفرمایید.
گفت: بنده رو به غلامی قبول میکنین؟ من سکوت کردم و خودش ادامه داد. شما چطور میتونین اینهمه حسن رو یکجا داشته باشین؟ واقعا شما رو تحسین میکنم. من خیلی آدم روماتیکی نیستم ولی شما منو وادار کردین که اگر خجالت نمیکشیدم شعر هم میگفتم.
پرسیدم سؤالتون همین بود؟
گفت: البته که این یک طنز بود ولی خدا رو شاهد میگیرم که خیلی از شما و خانوادهی محترم شما خوشم اومده و بیشتر از همه مادر که آدم بیاختیار دلش میخواد بغلش کنه و اونو ببوسه و من مطمئنم که شما به مادرتون رفتی.
من همینطور گوش میدادم اون از پشت تلفن یک آدم دیگه بود گرم و مؤدب. و میگفت اونچه که یک زن دلش میخواد بشنوه.
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
برای مردم زندگی نکن
غمگین ترین انسان ها...
آدم های هستند که حرف دیگران
برایشان اهمیت زیادی دارد...
#سلام_صبح_بخیر ❤️
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei