eitaa logo
منهاج نور
159 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از می‌شاپ🛍💕
🎀🤩تن خور ست تیشرت و شلوار راحتی🤩🎀 ‌ 🎨 در ۶ طرح و رنگ متفاوت 🎨 سفید/سورمه ای/سبز/صورتی/یاسی/سرخابی ‌ جنس نخ پنبه اعلا🥇 بسیار خوش پوش و با کیفیت✔️ ‌ ابعاد تیشرت: قد از سرشانه ۶۶ سانت پهنا ۴۸-۵۰ سانت ‌ ابعاد شلوار: قد ۱۰۰ سانت قد فاق ۳۰ سانت دور کمر با کشسانی ۵۴ سانت ‌ قیمت با احترام ۳۵۰ تومان🌹 ثبت سفارش در @mlika_jfri💌🛍💕 ارسال به سراسر ایران عزیز✈️🇮🇷❤️ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 @miishop_ir
هدایت شده از می‌شاپ🛍💕
💕🐰بلوز کبریتی خرگوش🐰💕 ✔️ جنس نخ و پنبه کبریتی دو تیکه است. ✔️ تن خور بلوز نرمال است. 🎨 رنگبندی جذاب و شاد🎨 🔸️ مناسب برای سایز 36 تا 44🔸️ ‌ بسیار با کیفیت و تضمینی🤩👌🏼 ‌ قیمت با احترام ۳۸۷ تومان🌹 ثبت سفارش در @mlika_jfri📩💕🛍 ارسال به سراسر ایران عزیز✈️🇮🇷❤️ @miishop_ir
😍💖 چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥️ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶 تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌 نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد.😢 می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚 میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم.💝 فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭 ... 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
😍💖 دو هفته قبل از محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊 خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."😇 لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه." گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه." روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم. همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای علیه السلام نوشتم. به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"😲 از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام ."😇 از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."😉 فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.😶 گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیده‌اند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 می‌دانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."😉😇 بنر را نزدیم. فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. 🙃 گوشتش را هم دادیم به فقرا.🤩💝 همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️🤨 می‌گفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔 همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است. تا اینکه یک اش را دعوت کرد خانه. آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻 ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد. تانک محسن و موشک‼️ یک دفعه محسن شد حسابی رنگ به رنگ شد. نمی‌خواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوش هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭💙 بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین." رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍 دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌 پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻 قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔 رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔 بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟" گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری." آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙 چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍 پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌 همان روز بچه را برداشت و برد پیش که توی گوشش و بگوید.😇 ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم." حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم." تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑 فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش. حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻‍♀️ از وقتی از برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود. بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔 لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره می‌گفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭 دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه پیدا کرده بودم. 🤦🏻‍♀️ ادامه دارد....
هدایت شده از می‌شاپ🛍💕
شومیز مهلا🌸 طرح روی لباس گلدوزی می‌باشد.🌸 جنس نساجی، نخی و خنک🌸 فری سایز مناسب ۳۶ تا ۴۴ گاها ۴۶🌸 پارچه کشسانی ندارد.🌸 آستین پف؛ سرآستین کش🌸 در ۴ رنگ جذاب🌸 سبزآبی/کالباسی/آبی/نخودی/یاسی قیمت بااحترام ۳۵۲ تومان🌹 ثبت سفارش در @miishop_ir 📩💕🛍 ارسال به سراسر ایران عزیز✈️🇮🇷❤️ https://eitaa.com/joinchat/1588396577Ca5ee63199c
هدایت شده از اصفهان روضه 🇮🇷
⚫️ فهرست خلاصه ۲ جلسات شبانگاهی دهه اول ماه محرم در *┄┅═✵🏴❁﷽❁🏴✵═┅┄* ۴۱) خیابان - چهارراه پروین 🕰 ساعت ۲۱ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92566 ۴۲) خیابان امام (ع) - در جوار گلستان شهدا 🕰 ساعت ۲۲ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91741 ۴۳) خیابان - پل ۲۵ آبان 👳🏻‍♂ حجت‌الاسلام 🕰 ساعت ۲۲ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91900 ۴۴) (طوقچی) - کوچه صاحب‌بن‌عباد ساعت ۲۲:۴۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91901 ۴۵) خیابان - تخت‌فولاد 🕰 ساعت ۲۳ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91742 ۴۶) خیابان - تخت‌فولاد 🕰 ساعت ۰۰:۰۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92572 🙏 التماس‌دعای فرج ✌️ برای دیگران ارسال کنید. ◼️ 🚩 📍 ☑️ اطلاع‌رسانی جلسات اصفهان 👇 https://eitaa.com/joinchat/2958164240C04ddca55df
هدایت شده از اصفهان روضه 🇮🇷
⚫️ فهرست خلاصه جلسات صبحگاهی دهه اول ماه محرم در *┄┅═✵🏴❁﷽❁🏴✵═┅┄* ۱) خیابان - خیابان آیت‌الله زاهد - غدیریه 👳🏻‍♂ آیت‌الله 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91971 ۲) خیابان - خیابان آل‌خجند 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91570 ۳) خیابان - خیابان حکیم‌شفایی اول 👳🏻‍♂ حجت‌الاسلام 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91571 ۴) بزرگراه شهید - بزرگراه خیام 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91573 ۵) خیابان اول - خیابان شهید باهنر 👳🏻‍♂ استاد 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91574 ۶) خیابان 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91576 ۷) خیابان - کوی شهید دامادزاده(۳۶) 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91577 ۸) خیابان - قبل از تقاطع دوم 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91579 ۹) خیابان - خیابان مدرس قدیم 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91974 ۱۰) خیابان - خیابان شمس 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/91972 ۱۱) خیابان آیت‌الله شهید - ابتدای خیابان شیخ بهایی 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92263 ۱۲) بزرگراه شهید - خیابان محمدطاهر 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92262 ۱۳) بزرگراه شهید - خیابان شهید مطهری 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92456 ۱۴) میدان - اول خیابان کمال 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92457 ۱۵) خیابان غربی - بین خیابان گلزار و ملک 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92459 ۱۶) خیابان - خیابان نبوی‌منش 👳🏻‍♂ حجت‌الاسلام 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92460 ۱۷) - خیابان ابوذر 🕰 از نماز صبح 📲 eitaa.com/isfrozeh/92462 ۱۸) خیابان غربی 🕰 ساعت ۴ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91978 ۱۹) خیابان - خیابان بهشت 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91580 ۲۰) خیابان پایین 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91582 ۲۱) خیابان اول - خیابان ابوالحسن‌ اصفهانی 👳🏻‍♂ آیت‌الله 👤 آقای 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91989 ۲۲) خیابان - جنب پمپ بنزین 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91987 ۲۳) خیابان - مسجد رکن‌الملک 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91986 ۲۴) خیابان - بعد از پل جابرانصاری 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91984 ۲۵) خیابان - خیابان حسین‌آباد 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91983 ۲۶) خیابان - مسجد ستاری 👳🏻‍♂ استاد 🕰 ساعت ۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92265 ۲۷) خیابان - خیابان جابر‌انصاری 🕰 ساعت ۵:۱۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92465 ۲۸) خیابان دوم - کوچه هوایی(۲۴) 🕰 ساعت ۵:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91583 ۲۹) - خیمه حسینی 🕰 ساعت ۵:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91997 ۳۰) خیابان - کوی گلزار 🕰 ساعت ۵:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91994 ۳۱) خیابان - کوی سلمان 🕰 ساعت ۵:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92466 ۳۲) خیابان - خیابان باهنر 🕰 ساعت ۵:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92468 ۳۳) - خیابان اباذر 🕰 ساعت ۵:۴۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91585 ۳۴) خیابان - کوی علی‌قلی‌آقا 🕰 ساعت ۵:۴۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92469 ۳۵) خیابان - خیابان شهید ضابط‌زاده 🧕🏻 ویژه خواهران 🕰 ساعت ۶ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92000 ۳۶) - بلوار غدیر 🕰 ساعت ۶ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92266 ۳۷) خیابان - کوچه ۱۱ 🕰 ساعت ۶ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92471 ۳۸) خیابان آیت‌الله - فلکه چهارسوق 👳🏻‍♂ استاد 🕰 ساعت ۶:۱۵ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92268 ۳۹) بزرگراه شهید - باغ غدیر 🕰 ساعت ۶:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92013 ۴۰) خیابان آیت‌الله - خیابان خلجا 🕰 ساعت ۷ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92587 ۴۱) خیابان (شهید اشرفی اصفهانی) - خیابان ۱۷ شهریور 🕰 ساعت ۸:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92473 ۴۲) خیابان - کوچه کدخدا(۱۸) 🧕🏻 ویژه خواهران ساعت ۹ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92303 ۴۳) - خیابان مصلی 🧕🏻 ویژه خواهران 🕰 ساعت ۹:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/91586 ۴۴) خیابان چهارباغ - کوی صدر 🧕🏻 ویژه خواهران 🕰 ساعت ۹:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92028 ۴۵) بزرگراه شهید - خیابان آل‌یاسین 🧕🏻 ویژه خواهران 🕰 ساعت ۱۰:۳۰ 📲 eitaa.com/isfrozeh/92303 🙏 التماس‌دعای فرج ✌️ برای دیگران ارسال کنید. ◼️ 🚩 🌤 📍 ☑️ اطلاع‌رسانی جلسات اصفهان 👇 https://eitaa.com/joinchat/2958164240C04ddca55df