#طنز_جبهه
صلوات
رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خودش را معرفی میکرد. یک روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را میکرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا صلوات میفرستادند. دوباره میخواست توضیح بدهد که نام خانوادگیام … که صلوات بلندتری میفرستادند
بچه ها حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان میکرد که برادران منظور او را متوجه نمیشوند و این بهانهای برای شوخ طبعی و کسب ثواب الهی میشد
#شهیده
🍀بیسیم چی🍀
┄┄┅┅❅༻☑️༺❅┅┅┄┄
https://eitaa.com/ghasen
┄┄┅┅┅❅═❁═❅┅┅┅┄┄
#طنز_جبهه😅
#خنده_حلال😂
🍀#طلبههای_جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده😴بودیم
دو سه نفر بیدارم کردند😧
و شروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
🤔مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤
🍃گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😃😂
خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم!😅😉
💟حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه دنبال #شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
😀فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هر شرایطی 😶خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش بچه ها و راه افتادیم👞
•|#گریه و زاری!😭😢
🌺یکی میگفت:
محمدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!😫
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگه چی میگی؟⁉
مگه تو #جبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!😐😅
✴گفتیم:
برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این #بندگان_خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم:
✅برو خودت رو روی محمد رضا بینداز و یک
نیشگون #محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضا و گفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا از جا پرید
و چنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊#سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم🤣😂🤣😅😄😁😆
یاد شهدا با صلوات✨
🍀بیسیم چی🍀
┄┄┅┅❅༻☑️༺❅┅┅┄┄
https://eitaa.com/ghasen
┄┄┅┅┅❅═❁═❅┅┅┅┄