📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
هشتِ یکِ سه*
دیروز صبح بعد از یک هفته ایرانگردی بالاخره تصمیم گرفتم بروم خارج! کلمه خارج را از ایرانی ها یاد گرفته ام. از نظر آنها کره زمین به دو بخش داخل و خارج تقسیم می شود. تا جایی که فهمیده ام خارج یعنی جایی که همه چیزش از داخل بهتر است. از لباس و کاکائو و لوازم خانگی اش گرفته تا طبیعت و معماری و سبک زندگی و حتی فرهنگ و قوانین و حقوق انسانی. به نظر من که بی عقلی است آدم در داخلی زندگی کند که همه چیز خارجش بهتر است. اما ایرانی ها با اینکه از باجناق برادرشان که خیلی سال است خارج زندگی می کند شنیده اند که آنجا بهشت است و به بیکارها حقوق مفت می دهند و هیچ کس هیچ دغدغه ای ندارد، باز هم توی ایران مانده اند و نمی روند. بعضی هایشان هم با یک هفته مسافرت از داخل به یک خارج همسایه، خودشان به این نتیجه رسیده اند که همه چیزِ همه جای خارج از همه چیزِ همه جای داخل بهتر است و عمری در آرزوی مهاجرت دائمی به خارج در داخل زندگی می کنند و آه می کشند. در حالیکه اگر هرجایی رفته بودند و سر نظم ماشینی خفه کننده و ساعات کاری زیاد کلافه شده و دوماه قبض گاز و برق و آب داده و برای صرفه جویی در یک باک بنزین کلی پیاده روی کرده و هر ماه کلی مالیات و بیمه و عوارض اجباری پیاده شده بودند، شاید نظرشان عوض می شد. کاش ایرانی ها هم مثل من فرشته ی آزاد بودند و می توانستند همه جا سر بزنند و پای حرف های یواشکی آدم های مختلف دنیا بنشینند تا تصورشان درباره داخل و خارج شان واقعی و منطقی باشد. خلاصه که دیروز بلند شدم بروم خارج که دیدم نمی توانم! آه! بالاخره بازرسان دایره نظارت کار خودشان را کردند. توبیخ هایشان سقف پروازی ام را محدود کرده بود و فقط در شعاع چند کیلومتری ام می توانستم جست و خیزهای کوتاهی داشته باشم. تهران بودم. رفتم خیابان ولیعصر و از کنار ردیف طولانی کیک های خامه ای و گل ها و بادکنک هایی که برای تولد امام حسن چیده بودند، رد شدم. به افطاری های خیابانی و سفره های ایتام توی مساجد و حسینیه ها و صف بربری های صلواتی سر زدم. محبت و کرامت امام حسن چه شور و حالی انداخته بود بین مردم. اما هیچ کدام دلم را خوش نکردند. من دوست داشتم دیروز خارج باشم. دوست داشتم همراه فرشته هایی که روی بقیع سایه بان شده بودند، خودم را در فضای معطر آنجا رها می کردم و حمام رحمت می گرفتم. مثل ایرانی هایی که حسرت حمام آفتاب سواحل خارج را دارند. آی کیف می داد!
با همین رویاها خودم را رساندم حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی. شب شده بود.
به محض اینکه وارد صحن شدم حکم بخشودگی ام صادر شد و غرق رحمت شدم. آنقدر که دیگر حتی نیاز نبود بروم بقیع.
نمی دانستم ایرانی ها توی داخل شان چنین امکانات شبه خارجی دارند!
شب را توی حرم ماندم. آی کیف داد!
#روزنوشت_های_خارج
#قسمت_هشتم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
خوش آمدی به وطن ای شهید ِ غربت شام
به قدّ و قامتت ای سرو ِ استوار سلام
#شهید_واحدی
#شهیدی_از_استان_البرز
#شهید_راه_قدس
🆔 @bibliophil
آیین تشییع و تدفین پیکر شهید
مدافع حرم آقا بهروز واحدی
جمعه ۱۰ فروردین
بعد از اقامه نماز جمعه
کرج از مصلی امام خمینی (ره)
تا آستان مقدس امامزاده حسن(عليهالسلام)
#شهید_بهروز_واحدی
🆔 @bibliophil
4_181315072352584658.mp3
3.83M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء هفدهم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
بریم سراغ بازی بعدی :
_:"دختره اینجا نشسته گریه میکنه از برای من پرتقال من یکی رو بده یکی رو بگیر "
و انفجار همه را از دخترک گرفت حتی جانش را !😭
✍محدثه حبیبی
#غزه
#داستانک
#طوفان_الاقصی
👇 خانم حبیبی به تازگی کانالشون رو در نرمافزار "بله" راهاندازی کردند، از داستانکهای زیباشون با موضوع غزه حمایت کنیم👇
https://ble.ir/shkofeh_anar
🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
نُهِ یکِ سه*
دیروز صبح که از آن حرمِ شبه خارجِ نزدیک تهران بیرون آمدم، از طرف اداره تقسیم وظایف عرش و حومه یک ماموریت ویژه بهم دادند. نکند مسئولیت گرفتن در عرش هم مثل ایران "به سفارش" انجام می شود؟ چون حدس می زنم سیدالکریم سفارشم را کرده بود. من فقط دو شیفت اختیاری بالهایم را زیر پای زائرانش پهن کردم. توقع سفارش و اینها که نداشتم. به هر صورت یک دفعهای شدم سفیر چهارشنبههای امام رضایی. ماموریتی نبود که بخواهم بپیچانم. خیلی از فرشتههای آزاد آرزو دارند که یک روزی ماموریتشان به چهارده معصوم ربط داشته باشد. چون بعدش تا روزها نورانی میشوند و حتی ممکن است ارتقاهای خارج از تصور بگیرند و دسترسیهای ویژه پیدا کنند. یک جورهایی میانبر است.
آدرس جاهایی که باید برای جمع کردن سلام ها و توسلات و ثواب اعمال اهدایی مراجعه میکردم را گرفتم و راه افتادم. تا غروب داشتم جمع می کردم و تمام نمی شد. چقدر مردم ایران امام رضایی هستند و چقدر در اعمال اهدایی شان خلاقیت دارند. مادرهایی که برای خانواده خودشان افطار می پختند ولی نیتشان نذری امام رضا بود، کسبه ای که چهارشنبه ها به مشتری ها به اسم امام رضا تخفیف می دادند، پزشکانی که چهارشنبه ها ویزیت صلواتی داشتند، رسانه هایی که مردم را یاد امام رضا می انداختند، کارمندانی که به نیت امام رضا به ارباب رجوع لبخند می زدند و خیلی موارد دیگر. خسته و کوفته رسیدم حرم. نصف مردم ایران هم قبل از من آنجا بودند! قبلا بارها حرم امام رضا امده بودم. البته برای زیارت و نه ماموریت. ولی هیچ وقت حرم را به این شلوغی ندیده بودم. پرس و جو کردم و گفتند ایرانی ها خیلی دوست دارند سال تحویلشان را با امام رضا باشند. ولی مگر هشت نه روز از سال نمی گذشت؟ شاید خیلی هایشان برای اینکه بتوانند روزه بگیرند قصد اقامت ده روزه کرده باشند. با همان بار سنگین چرخی در صحن ها زدم. به اذان مغرب چیزی نمانده بود. رواق شیخ حر عاملی را سفره های بلند انداخته بودند و بسته های افطاری ساده را هم بین صف های نماز در جاهای دیگر حرم پخش می کردند. این ماجرای افطاری ساده هم رسم خوبی است بین ایرانی ها. دیده ام که در خیلی از مسجدها هم رایج شده و حتی در بلوار کشاورز تهران هم چیزی به اسم "افطارخونه" علم کرده بودند برای این کار. چقدر هر شب جمعیت جمع می شد دورش و همه را افطار ساده می دادند. محو تماشای زائران بودم که فرشته هایی آمدند برای گرفتن بار و بندیلم. اگر یک هفته پیشم بود حتما تحویلشان می دادم و می رفتم. اما توی این هفته از ایرانی ها یاد گرفته ام که زرنگ باشم. گفتم اینها امانتی اند. می خواهم به خود امام تحویل بدهم. کمی چانه زدند و عاقبت قبول کردند. ولی گفتند باید تا سحر صبر کنم. استرس شدید گرفته ام. بروم کمی عبادت کنم که پیچائیل بودنم پیش امام تابلو نباشد.
الیس الصبح بقریب؟
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_نهم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
ما انسانها گاهی محبت میکنیم
ولی اطرافیانمون متوجه محبت ما نیستند
اون لحظه ما فرو میریزیم
و شاید دیگه نه تنها محبت نکنیم
بلکه با بدی هم انتقام بگیریم.
داشتم فکر میکردم
خدایی که این همه محبت بیدریغ
به تک تک ما داره
چقدر صبور
که وقتی نافرمانی و ناشکری
میبینه از بنده
بازم دست از محبت
برنمیداره
و باران محبتش همیشگی
سپاس خدایی که با من دوستی ورزید
درحالی که از من بینیاز است
#دعای_ابوحمزهثمالی
#هیچ_کس_پشت_آدم_نیست
🆔 @bibliophil
اموات در روز جمعهی ماه رمضان
به سراغ فرزندان و بستگان خود میروند
و جلوی آنها میایستند
و هرکدامشان را با صدای محزون
و چشمان گریان صدا میزنند
و میگویند:
لطفا چیزی به ما بدهید
و به ما رحم کنید
تا خدا هم به شما رحم کند
یاد ما باشید و برایمان دعا کنید
به ما و به غربتمان رحم کنید
ما در زندان تنگ و تاریک
در غمی طولانی
و در سختی فراوان هستیم.
به ما رحم کنید
و از دعا و صدقه برای ما کوتاهی نکنید
شاید خدا به ما رحمی کرد.
وااای!
زمانی ما هم مثل شما امکاناتی داشتیم ولی از آنها درست استفاده نکردیم!
با صدقه دادن
به مقداری پول
یا تکهای نان
یا قطعهای گوشت
به فکر ما باشید.
خیییلی نزدیک است
آن روزی که مثل ما جز گریهی بی فایده کاری از دستتان برنیاید!
پس قبل از آن روز به فکر باشید.
📚 مستدرکالوسائل
🆔 @bibliophil