17.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی گفته مرده،
علم زمین خورده،
مگه شهید میمیره؟!
#حاج_قاسم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
این روزها یک حس دوگانه دارم. حسی که اردیبهشت ماه امسال هم تجربهاش کردم. یک درد عجیب و غریب شبیه لحظهای که مادرها تولد فرزندشان را تجربه میکنند.
نمیدانم بقیهی دوستان نویسنده هم حال مرا دارند یا نه، ولی روزهای پر استرسی را دارم که از یک طرف خوشحالم و از یک طرف دلنگران.
#ادامه_دارد
#بهدعایشمامحتاجم
#خبری_در_راه_است
05.Maeda_.004.mp3
3.11M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۴ | يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ ۖ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ ۙ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ ۖ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ
(اى پيامبر!) از تو مىپرسند: چه چيزهايى براى آنان حلال شده است؟بگو: تمام پاكيزهها براى شما حلال گشته است، و (نيز صيد) سگهاىِ شكارى آموزش ديده كه در پى شكار گسيل مىداريد و از آنچه خداوند به شما آموخته، به آنها ياد مىدهيد. پس، از آنچه براى شما گرفتهاند بخوريد و نام خدا را (هنگام فرستادن حيوان شكارى) بر آن ببريد و از خدا پروا كنيد كه خداوند سريع الحساب است
🎤 آیتالله قرائتی
👇تفسیر قرآن: ۱۰min
#مائده_۴
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
حاج قاسم هم میترسید!
این اولین باری نبود که حاجی به ماموریت میرفت. اما اولین بار بود که این گونه رفتار میکرد.
هیچ وقت خداحافظهای او بوی نیامدن نمیداد؛ حتی زمانی که خطر نزدیکتر از همیشه بود. همیشه جوری رفتار میکرد که دل خانواده از رفتن او نلرزد.
با اطمینان خاطر میگفت:(از چی میترسین!؟ هیچی نمیشه! دشمن هیچ غلطی نمیتونه کنه! نگران هیچی نباشین، من چیزیم نمیشه!)
خانواده هم هر بار دلخوش بودند به این حرفهای امیدوار کنندهی او.
البته بیقراریها واضطرابها به قوت خود باقی میماند؛ اما ته دلشان قرص بود که حاجی بر میگردد.
اما این دفعه فرق داشت.
این بار از رفتن او به شدت بوی نیامدن میآمد. تمام حرفهایش، به رفتارهای لحظات آخر میماند؛ هر چند که کسی دوست نداشت این را باور کند. تک تک اعضای خانواده این را فهمیده بودند.
این بار رفتار حاجی با همه فرق داشت.
با نور چشمیهایش، سارا، پارسا، امیر علی و عسل بارها به همه گفته بود:(از نوههایم میترسم. پام رو به دنیا گره بزنن و نزارن راحت دل بکنم و به آسمون پرواز کنم!)
اما انگار از آنها هم دل کنده بود.
نیاز نبود کسی در این باره حرفی بزند.
رفتار حاجی در ساعتها و دقیقههای آخر گویای همه چیز بود.
حتی عسل هم نتوانست مانع رفتن او بشود. حاجی روز آخر دیگر او را هم در اغوش نگرفت.
تمام تکههای این پازل، معمایی را حل میکرد که اصلا دوست داشتنی نبود. همه چیز حکایت از آن داشت که حاجی دیگر در زمین ماندنی نیست؛ حقیقت تلخی که هیچ کس جز خود حاجی آن را دوست نداشت.
📒 کتاب عزیز زیبای من
#حاج_قاسم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
بغض قلم
این روزها یک حس دوگانه دارم. حسی که اردیبهشت ماه امسال هم تجربهاش کردم. یک درد عجیب و غریب شبیه لحظ
سعدی الحق که استاد سخن است. حال دیشب مرا چه خوب بر نظم کشیده:
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفتهٔ روزگار دریاب
امروز رفتم امامزادهی شهرمان و دل سبک کردم. به امامزاده گفتم ممنونم که آمدی وسط شهر ما که مثل امروزی سر روی مشبکهای تو بگذارم از بار این رنج جانکاه حرف بزنم.
نمیدانم چه چیزی از داخل مشبک روی قلبم ریخت که استرسها، جایش را به سکینه و آرامش داد.
حالا ساکت و آرامم تا طفلگریزپایمن
خود زبان به سخن گفتن باز کند.
#ادامه_دارد
#بهدعایشمامحتاجم
#خبری_در_راه_است