بگردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا
که دریا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دریا
بخـار از دشت پیدا شد چو ترکان بخارایی
زتیر ترکشش سـوزد سر خـارا ز بُن خـارا
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژدهی یوسف
زحسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد نابینا
پی معجز ز شاخ گل برآمد بلبل از شادی
تجلی کرد بر هر شاخ گل صد معجز موسی
علیِّ عالیِ اعلا، ولیِ والی والا
وصی سیدِ بطحا به حکمش جمله مـا فیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر
کلام نیک پیغمبر، ولیّ ایزد دانا
حدیثی خاطرم آمد که می فرمود پیغمبر
به اصحابش شب معراج سرّ لیلة الاسرا
بطاق آسمان چهارمین دیدم من از رحمت
هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصی
بهر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی
بهر محراب دو صد منبر، به هر منبر علی پیدا
پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند
که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر
بغیر از خود ندیدم هیچکس در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر
نشسته بودم اندر خدمتش در گوشهای تنها
بگوش فاطمه خورد این سخن گفتا علی دیشب
که تا صبح از درون خانه پا ننهاد برون اصلا
که ناگه جبرئیل از حق سلام آورد بر احمد
که ای مسندنشین بارگاه قرب اوادنی
اگر چه بر همه ظاهر شدم بر صورتی اما
ولیت از همه بگذشت، با ما بود در بالا
جنابش خالقی باشد که بر خلقش دو صد عالم
بهر عالم دو صد آدم بهر آدم دو صد حوا
.
.
.
علی سریست در وحدت که باشد سِر بی همتا
علی خلقی است در خلقت که باشد خلقتش یکتا
چو این اوصاف را بشنید از وصف کمال او
گرفت انگشت حیرت بر دهانش بوعلی سینا
#امام_علی
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیدمجیدبنیفاطمه هم پارسال حسینیه معلی خوند این شعر رو 😍
#امامعلی
وقتی کتابها از مادرشون بالیاقتترند
کتابهام رفتن اعتکاف 😭
https://eitaa.com/mahdiyya313/7663
فکر کنم نمیری دختر رو به علت بهم ریختن نظم مسجد، بندازن بیرون😄
وقتی معتکفین خوابند، یکی یه گوشهی مسجد، زیر پتو داره ویبره میره. 😂
JameJam-6953-page14-[magiran.com].pdf
800.1K
راستی نمیری دختر چهارشنبه هم مهمان روزنامه جامجم بود، خودم هم خبر نداشتم که برم روزنامه رو بخرم.
این دختره هر روز سرش از یه جا بیرون میاد.
پاکت آخر 🌱
هدیه به مادر امیرالمؤمنین؛
خانم فاطمهبنتاسد😘
https://ble.ir/bibliophils
چند وقت پیش استاد بزرگواری که بادلسوزی مشقهای شاگرد رو در این کانال بغض قلم مطالعه میکردند، کتابی به دستم دادند تا داستانهای این کتاب رو تبدیل به داستانکهای قابل انتشار در شبکههای اجتماعی کنم.
همین الان داغ داغ اجازه گرفتم
به مناسبت ولادت امیرالمؤمنین، چندتا
داستانکش رو اینجا هم قرار بدم.
موضوع کتاب حقیقتا من رو جذب کرد.
کتاب روایت زنانی که در دربار معاویه از مولا علی (عليهالسلام) دفاع کردند. ولی نوع نگارش کتاب مثل موضوعش جذاب نبود و باید در کلمات محدود، به داستانکهای خواندنی تبدیل میشد. امیدوارم خواندنی شده باشه و شما هم مثل من از همنشینی با بانوانی چنین پارسا و شجاع لذت ببرید.
شما هم ذوق کردید؟! 😍
آمادهاید داستانک اول رو قرار بدم؟❤️
#داستانک
#امامعلی
#مدافعان_علوی_در_بارگاه_اموی
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
داستانک (چرا دوستم نداری؟!)
در یکی از سالها که معاویه به حج رفته بود سراغ زنی به نام دارمیه را گرفت. دارمیه زنی سیاه پوست و بسیار چاق بود. معاویه تا دارمیه را دید گفت: دنبالت فرستادم تا از تو بپرسم چرا علی را دوست داشتی و از من بدت میآمد. چرا به علی محبت داشتی و با من دشمنی میکردی؟
دارمیه گفت: مرا از جواب معاف کن.
معاویه گفت: باید جوابم را بدهی.
دارمیه گفت: علی را به خاطر عدلش در میان مردم و تقسیم مساوی بیتالمال دوست داشتم و از تو بدم میآمد، چون با کسی جنگیدی که از تو برای خلافت شایستهتر بود.
آری به علی محبت ورزیدم، چون که درماندگان را دوست داشت و به در راه ماندگان بخشش میکرد و در دین عالم بود و از حق خودش میداد. تو را دشمن داشتم به خاطر دنیا طلبی و خونریزی و اختلاف افکنی بین امت.
معاویه سخت عصبانی شد و گفت: به همین خاطر شکمت باد کرده و سینههایت بزرگ شده و کفلت درشت شده.
دارمیه دندانهایش را بهم کوبید و داد زد: آی این حرفها را به مادرت هند بگو.
معاویه گفت: آرام باش آیا هرگز علی را دیدهای؟
دارمیه عرق از پیشانی گرفت و گفت: آری دیدهام! دست و پاهایش خشن بود. نعمتهای دنیا او را به خود مشغول نکرد.
معاویه گفت: سخنانش چگونه بود؟
دارمیه دستی به نم چشمش کشید و ادامه داد: سخنانش دلها را از کوری جلا میداد مثل جلا دادن ظرف زنگار گرفته با روغن.
معاویه گفت: راست گفتی حاجتی داری؟
دارمیه گفت: صد ناقه سرخ مو و هزار گوسفند جوان قوی میخواهم که با شیرش خردسالان را غذا بدهم و میان عرب را اصلاح کنم.
معاویه گفت: اینها را بدهم مرا هم مثل علی میبینی؟!
دارمیه استوار ایستاد و گفت: نه، تو کمتر از اویی.
معاویه گفت: علی بود که به تو چیزی نمیداد.
دارمیه خندید و گفت: معلوم است که چنین نمیکرد، علی کرک شتری از بیتالمال را اضافه به من نمیداد.
#داستانک
#امامعلی
#مدافعان_علوی_در_بارگاه_اموی
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils