eitaa logo
بغض قلم
739 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
429 ویدیو
42 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻روز فتح خیبر به دست امیرالمؤمنین(عليه‌السلام) 🦋کتاب آسنا و راز کنیسه 📒 نوشته خانم سمانه خاکبازان 🌸 کتاب ماجرای دختری یهودی به اسم آسنا است که پدربزرگش از بزرگان یهود اما در فتح خیبر عاشق مولا علی شده. پدربزرگ که خودش توسط یهودی‌ها زندانی شده و هر لحظه به جرم عشق امیرالمؤمنین آماده مرگ، نگران جان مولا علی است و به آسنا ماموریت می‌دهد که به مدینه بره و نامه‌ای رو به امیرالمؤمنین برساند. آسنا در این سفر با خطرات بسیاری رو به رو میشه که رساند نامه رو غیر ممکن می‌کند. ⭐️ پیشنهاد ساخت انیمیشن از این داستان نوجوان هم مطرح شده 🆔 @bibliophil
بغض قلم
🌻روز فتح خیبر به دست امیرالمؤمنین(عليه‌السلام) 🦋کتاب آسنا و راز کنیسه 📒 نوشته خانم سمانه خاکبازان
🌻 بخش زیبایی از کتاب آسنا و راز کنیسه _کدام علی؟ نکند همانی را می‌گویی که در خیبر را از جا کند؟ 🆔 @bibliophil
🌻 بخش زیبایی از کتاب آسنا و راز کنیسه 💥 سوال ریاضی یهودی از امام‌علی 🆔 @bibliophil
🌻 بخش زیبایی از کتاب آسنا و راز کنیسه _کدام علی؟ نکند همانی را می‌گویی که در خیبر را از جا کند؟ 🆔 @bibliophil
لبخند از روی لب‌های پدربزرگ محو شد، مکثی کرد و گفت: (من ماهرترین نیستم.) بهت زده به پدربزرگ نگاه کرد و پرسید:(یعنی کسی هست که به پای تو برسد؟!) پدربزرگ به نشانه تایید سر تکان داد. _یک نفر در مدینه. _از هم‌کیشان ماست. _نه مسلمان است. _چه بد. پدربزرگ به آسمان نگاه کرد و گفت: (تا بحال مثل او را ندیدم. هم اعداد و ارقام را خوب می شناسد، هم از راز آسمان باخبر است، هم از پیشامدهایی که خبر نداری.) _این که می گویی کیست؟ _علی _کدام علی؟ نکند همان را می گویی که در در خیبر را از جا کند؟ _همان را می گویم جگر گوشه، علی‌پسر‌ابی‌طالب. _چطور فهمیدی او به این چیزها عالم است؟ پدربزرگ سکوت کرد. به آسمان زل زد نفس عمیقی کشید و گفت:(سال‌ها پیش بود، تو هنوز کودک بودی، رفته بودم مدینه. علی را در راه دیدم. تنها بود. لیف‌های خرما را بر دوش انداخته بود و از نخلستان بر می‌گشت. تعریف او را از خیلی‌ها شنیده بودم. می‌گفتند اولین نفری که با محمد ایمان آورد او بوده. محمد برایش احترام خاصی قائل است و او را نور چشمش خطاب می‌کند. در هر مجلسی که باشد، اگر او حاضر شود، کنار خودش برایش جا باز می‌کند که بنشیند. با خودم فکر می‌کردم اگر به او ضربه‌ای بزنم، انگار به محمد ضربه زده‌ام. در سرم بود از او سوالی بپرسم که توان جواب دادن نداشته باشد. بعد هم بروم و به همه بگویم:( علی که می‌گویند معنی اسلام است، نتوانست جواب سوالم را بدهد. پس این دین به چه دردی می خورد؟) جلو رفتم سینه ستبر کردم و گفتم:(سوالی دارم.) راستش را بخواهی، انتظار نداشتم بایستد. با خودم گفتم:(برای یک یهودی نمی‌ایستد، آن هم در حالی که صورتش از عرق خیس است و قامتش زیر لیف‌ها خمیده.) اما ایستاد. لیف‌ها را زمین گذاشت. دست به پیشانی برد. دانه‌های ریز عرق را از روی پیشانی برداشت و گفت:(بپرس.) سوال کردم:(به من عددی را بده که قابل قسمت بر یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت و نه باشد، بی آنکه باقی بیاورد.) بی‌درنگ گفت:(روزهای هفته را بر روزهای یک سال خودت ضرب کن. حاصل ضرب آن قابل قسمت بر همه‌ی اعدادی که گفتی است.) همان کار را کردم. هفت را در سیصد و شصت روز ضرب کردم، شد عددی که بر همه‌ی آن اعداد قابل قسمت بود. بدون آن که باقی بیاورد. من هنوز در ضرب و تقسیم اعداد بودم که او دست بر لیف برد و چند خرمایی کند. آنها را به دستم داد و رفت. نگاهی به خرماها انداختم و با خودم گفتم:(علی را چه می‌شود چرا به من خرما داد.) خرماها را ریختم ته خرجین و چندی بعدش اصلا یادم رفت خرمایی هم به من داده. تمام راه فکر و ذکرم شده بود جواب علی. تعجب کرده بودم هم از سرعت جواب دادنش هم از دقتش در جوابم. نگفت در یک سال. گفت:(در یک سال خودت.) می‌دانی جگرگوشه، ما سال‌هایمان شمسی است و آنها قمری. اگر می‌گفت به روزهای سال‌شان تقسیم کنم جواب اعداد به هم می‌ریخت. 📒آسنا و راز کنیسه/ سمانه خاکبازان 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils