جلد کتاب هومان خوب طراحی نشده است. در نگاه اول فکر میکنی که کتاب یک رمان نوجوان عاشورایی است اما این کتاب در قالب اتوپیا و دیستوپیا نوشته شده است. یعنی یک جهانآرمانی و یک جهان ضد آرمانی.
هومان پسرنوجوانی است که در شهر نیهیپ با پادشاهی شداد با مادرش زندگی میکند. شداد به وسیله غذا مردم شهر را به تسخیر خود درآورده است. مردان شهر مجبورند برای شداد کار کنند و زنان شهر برای شداد به خواندن آواز و صداسازی مشغول.
همه جای شهر نسناسها و سوسکها برای جاسوسی از مردم به کار گرفته شدهاند. در این شهر سیاه و تاریک مردم درگیر نادانی و جهل هستند و حادثهای باعث میشود که هومان پا در شهری نورانی پر از خرد، امید و آگاهی بگذارد.
کتاب پر از است از اسطورههای ایرانی(شیردال، کهنالگو ضحاک و...). داستان تعلیق و کشش فراوانی دارد به طوری که دوست دارید این مباحث عمیق فلسفی را در یک انیمیشن ببینید.
کتاب برای نوجوانهای امروز به نظرم هیجانی، خواندنی و پر محتوا است.
یک نبرد خیر و شر پرماجرا.
#هومان
#رمان_نوجوان
🆔 @bibliophil
تبریک به خانم فرانک انصاری عزیز
برا منتشر شدن کتاب جدیدشون
هنوز موفق به مطالعهی کتاب نشدم
ولی از جلدش مشخصه داستان نوجوان
جذاب و پر کششی رو نوشتند.
مثل همهی کتابهای قبلیشون.
#رمان_نوجوان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
باغ کیانوش با شیطنت چندتا نوجوان همدانی شروع میشه، آنها برای خوردن میوه از باغ، روزی که عروسی بچه کیانوش است وارد باغ میشن ولی ماجرا با یه میوه خوردن ساده تموم نمیشه، هواپیما جنگی عراقی وسط باغ کیانوش سقوط میکنه و این شروع داستان پرکشش باغ کیانوش است.
با اقتباس از این داستان جذاب، فیلمسینمایی باغ کیانوش به تازگی روی پرده رفته. فرصت خوبی برای بردن نوجوانها به سینما. گروه سنی که چون پول و سرمایه ندارن خیلی مورد توجه فیلمسازها قرار نمیگیرند اما باغ کیانوش با شناخت درست از ظرفیتهای گروه سنی نوجوان ساخته شده است.
#رمان_نوجوان
#فیلم_نوجوان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
📒سلفی نوجوانان ایرانی با سردار جنگل
کتاب « سلفی با میرزا » نخستین رمان نوجوان درباره میرزا کوچک خان جنگلی که تازهترین اثر خانم طاهره مشایخ است، نویسندهای که ساکن استان گیلان و قبل از این کتاب سلفی با خرابکار رو نوشته بودند.
داستان از اینجا آغاز میشود: ارسلان راهی مدرسه است که یک سمند سفید با سرعت در جاده میپیچد، آب لجنیِ چاله را به سر و کلهاش میپاشد و همانطور میرود؛ طوریکه حتی «هوی» ارسلان را نمیشنود. کمی بعدتر، دانشآموز خشمگین، با سر و دهانی که بوی لجن گرفته به مدرسه میرسد. راننده همان سمند قرار است سر صف صبحگاه سخنرانی کند؛ یک فرصت طلایی برای انتقام...!
کتاب ۲۳۵ صفحه است و توسط انتشارات مهرک به چاپ رسیده...
#رمان_نوجوان
#میرزاکوچکخان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
امروز با نویسنده رمان نوجوان، شبهای بی ستاره، به گفتگو دربارهی شخصیت اصلی رمان پرداختیم.
خانم نفری برای نوشتن این رمان بیش از ۲۰ کتاب روانشاسی نوجوان مطالعه کردند و شخصیت ستاره، دختری قمی پر جنب و جوش در دههی ۶۰ رو روایت میکنه.
دختری که مثل هر نوجوانی درگیر مسائل بلوغه با این تفاوت که بلوغش همزمان شده با جنگ ایران و عراق. ستاره در این داستان درگیر کشمکشهای عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی و... است.
کتاب ما رو به روزهای خاطرهانگیز دههی شصت میبره، روزهایی که خانواده، رفت و آمد با همسایه، خانه ویلایی، پدرسالاری و... در آن نقش پررنگی داشت.
خوندن کتاب رو علاوه بر نوجوانها به مادرانی که دههی شصت رو تجربه کردند پیشنهاد میکنم.
کتاب آنقدر خواندنی که من یک شبه خوندمش.
#رمان_نوجوان
#بلوغ
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این پویانمایی یه تیکه جذاب از کتاب شبهای بیستاره است، این تیکه رو در هیج کتاب دفاع مقدسی نخونده بودم که یه دختر نوجوان و نترس، در قربانی کردن گوسفند کمک کنه و این وسط عاشق قصاب هم بشه 😂
#رمان_نوجوان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
رمان بینشانهای ارس روایتی است جذاب و خواندنی از ۴۸ ساعت مقاومت دلیرانه سه مرزبان ایرانی در مقابل لشکر ۴۷ ارتش شوروی در شهریور ۱۳۲۰.
این اثر ماجرای دفاع جانانه سید محمد، عبدالله، ارسلان و سرجوخه ملک محمدی را روایت میکند که در پاسگاه مرزی جلفا مشغول خدمت هستند.
رضاخان دستور خلع سلاح و تخلیه پادگانها را صادر کرده، ساعت چهار صبح سوم شهریور سال ۱۳۲۰ است که خبر میرسد لشکری عظیم از ارتش سرخ شوروی به سوی مرز میآید و قصد دارد با عبور از پل آهنی و گذشتن از رود ارس، وارد خاک کشور شود. اما سرجوخه ملک محمدی و گروه کوچکش تصمیم میگیرند تا پای جان در برابر هجوم بیگانه از خاک وطن دفاع کنند.
کتاب «بی نشان های ارس» ویژه نوجوان است تا مفهوم دفاع از وطن را با تمام وجود درک کنند.
#رمان_نوجوان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
طرفهای عصر غلغله شد. مردم خوشحالی میکردند و با ماشینهایشان بوق بوق راه انداخته بودند. میگفتند شاه فلنگ را بسته و از ایران فرار کرده. باورم نمیشد. نمیدانم چرا الکی خوشحال بودم. به شکری گفتم: شاه با اون اهن و تلپش که بره، یعنی وضع مملکت خیلی خره تو خره.
📒 عقربهای کشتی بمبک/ فرهادحسنزاده
#رمان_نوجوان
#فرار_شاه
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
لبخند از روی لبهای پدربزرگ محو شد، مکثی کرد و گفت: (من ماهرترین نیستم.)
بهت زده به پدربزرگ نگاه کرد و پرسید:(یعنی کسی هست که به پای تو برسد؟!)
پدربزرگ به نشانه تایید سر تکان داد.
_یک نفر در مدینه.
_از همکیشان ماست.
_نه مسلمان است.
_چه بد.
پدربزرگ به آسمان نگاه کرد و گفت:
(تا بحال مثل او را ندیدم. هم اعداد و ارقام را خوب می شناسد، هم از راز آسمان باخبر است، هم از پیشامدهایی که خبر نداری.)
_این که می گویی کیست؟
_علی
_کدام علی؟ نکند همان را می گویی که در در خیبر را از جا کند؟
_همان را می گویم جگر گوشه، علیپسرابیطالب.
_چطور فهمیدی او به این چیزها عالم است؟ پدربزرگ سکوت کرد. به آسمان زل زد نفس عمیقی کشید و گفت:(سالها پیش بود، تو هنوز کودک بودی، رفته بودم مدینه. علی را در راه دیدم. تنها بود. لیفهای خرما را بر دوش انداخته بود و از نخلستان بر میگشت. تعریف او را از خیلیها شنیده بودم. میگفتند اولین نفری که با محمد ایمان آورد او بوده. محمد برایش احترام خاصی قائل است و او را نور چشمش خطاب میکند. در هر مجلسی که باشد، اگر او حاضر شود، کنار خودش برایش جا باز میکند که بنشیند. با خودم فکر میکردم اگر به او ضربهای بزنم، انگار به محمد ضربه زدهام. در سرم بود از او سوالی بپرسم که توان جواب دادن نداشته باشد. بعد هم بروم و به همه بگویم:( علی که میگویند معنی اسلام است، نتوانست جواب سوالم را بدهد. پس این دین به چه دردی می خورد؟)
جلو رفتم سینه ستبر کردم و گفتم:(سوالی دارم.)
راستش را بخواهی، انتظار نداشتم بایستد. با خودم گفتم:(برای یک یهودی نمیایستد، آن هم در حالی که صورتش از عرق خیس است و قامتش زیر لیفها خمیده.)
اما ایستاد. لیفها را زمین گذاشت. دست به پیشانی برد. دانههای ریز عرق را از روی پیشانی برداشت و گفت:(بپرس.)
سوال کردم:(به من عددی را بده که قابل قسمت بر یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت و نه باشد، بی آنکه باقی بیاورد.)
بیدرنگ گفت:(روزهای هفته را بر روزهای یک سال خودت ضرب کن. حاصل ضرب آن قابل قسمت بر همهی اعدادی که گفتی است.)
همان کار را کردم. هفت را در سیصد و شصت روز ضرب کردم، شد عددی که بر همهی آن اعداد قابل قسمت بود. بدون آن که باقی بیاورد.
من هنوز در ضرب و تقسیم اعداد بودم که او دست بر لیف برد و چند خرمایی کند. آنها را به دستم داد و رفت. نگاهی به خرماها انداختم و با خودم گفتم:(علی را چه میشود چرا به من خرما داد.)
خرماها را ریختم ته خرجین و چندی بعدش اصلا یادم رفت خرمایی هم به من داده. تمام راه فکر و ذکرم شده بود جواب علی.
تعجب کرده بودم هم از سرعت جواب دادنش هم از دقتش در جوابم. نگفت در یک سال. گفت:(در یک سال خودت.)
میدانی جگرگوشه، ما سالهایمان شمسی است و آنها قمری. اگر میگفت به روزهای سالشان تقسیم کنم جواب اعداد به هم میریخت.
📒آسنا و راز کنیسه/ سمانه خاکبازان
#رمان_نوجوان
#خیبر
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils