چند ماهی است که نوشتن شده جزئی از زندگیم، دنبال سوژهام. دو هفته پیش با چند نفر از دوستان جایی دعوت شدیم.(مجلس روضه رفته بودیم.)
مداح شروع کرد به خواندن. وسط روضه گفت:(امام رضا خیلی دوست دارم)
اسم امام رضا آمد، صدای چند نفری بلند شد. جمع امام رضاییها بود!
گره که به کار هرکدام از ماها میافتد، سراغ این آقا میرویم. منم که حسابی دلم پر بود.
موقع برگشت که کوچه و خیابانها خلوت بود، دیدیم چند نفری عکس میگیرند و دو تا خادم هم سمت ماشین ون میروند و پرچم حرم را با احترام توی دست گرفتند.
سریع از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت پرچم حرم و زیارت کردیم! آن لحظه یکی از خادمها تبرکی جانماز و مهر داد.
بعداز گذشت ۶ روز که دنبال کارهای ویژه برنامه ولادت امام رضا که یک برنامه جمعی بود، رفتیم فردیس برای هماهنگی وسایل.
زهرا دوستم گفت:(مزار شهدای گمنام قراره پرچم حرم بیارن، بیا با هم بریم مزار)
چقدر حس قشنگی بود؛ پرچم را بوسیدم.
بازهم خادم حرم تبرکی داد. یک و ان یکاد آبی بانوشتههای طلایی! نگه داشتمش برای روز مبادا که آن روز دیرنیست!
باخودم فکر میکنم، بااینکه خیلی جاها خراب کردم، ولی امام رضا همچنان هوامو دارد! و اما جا دارد بنویسم:
خوبیا تو نمیبرم از یاد
به آبروی پنجره فولاد
گفتم امام رضا خونت آباد...
📒 به قلم خانم الهام احمدی / همراه عزیز کانال
#امام_رضا
#خیلی _دوست دارم❤️
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil