eitaa logo
بینش نو | اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
698 دنبال‌کننده
80 عکس
22 ویدیو
4 فایل
💎 کانال "اطلاع رسانی" سایت «بینش نو» حضرت آیت الله مرتضی رضوی http://www.binesheno.com 📲 تماس با ادمین: @Binesheno_com 💻 سفارش کتاب @sefareshkotob
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ شیعیان صبور 🔆 قالَ الصّادِقُ عليه ‏السلام: 🔷 نحْنُ صُبَّرٌ وَ شيعَتُنا اَصْبَرُ مِنّا 🔸قلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ، كَيْفَ صارَ شيعَتُكُمْ اَصْبَرُ مِنْكُمْ؟ 🔷 قالَ: لاَِنّا نَصْبِرُ عَلى ما نَعْلَمُ وَ شيعَتُنا يَصْبِرُونَ عَلى ما لايَعْلَمُونَ 📚 (بحارالانوار جلد 80 صفحه 71) 🔆 امام صادق علیه السلام فرمود: 🔷 ما خاندانِ صبر و شكيبایی هستیم اما شيعيان ما، از ما هم شكيباترند! 🔸گفتم: جانم به فدايت، چگونه شيعيان شما از شما شكيباترند؟! 🔷 فرمود: چون صبر ما بر چيزى است كه مى‏ دانيم. امّا شيعيان ما صبر و شكيبائى مى‏ ورزند بر چيزى كه نمى‏ دانند 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش ششم) 🔹 بررسی: 1️⃣ امام می‌فرماید: «من گفته‌ام وای بر قومی که قول من را ترک کرده و به کلام می پردازند». امام با این بیان بطور نص و دقیق روشن می‌کند که راه او غیر از راه کلام است. 2️⃣ آنان که راه امام را ترک نکرده اند در عین حال در برابر «متکلّمینِ ناس» به مناظرۀ کلامی می پردازند، کارشان لازم است. این «لزوم» در هر رشته ای وجود دارد و واجب است که افرادی باشند تا در برابر دیگران بایستند تا اهل مکتب به نادانی متهم نشود. 3️⃣ اظهار نظر امام در برابر تک تک این پنج نفر و ایرادهای اساسی که به شیوه و محتوای رفتارشان می گیرد صرفاً جنبۀ راهنمائی یا انتقاد استاد از شاگردانش، نیست بل کاملاً پیداست که در مقام «دفع باطل» است؛ یعنی اهل باطل را با شیوه و سبک خودشان شکست دادن و اخذ طرف مقابل مطابق باورهای خودش. در این قبیل امور «دفع باطل با باطل» جایز و در مواردی لازم است که به مؤمن الطاق می فرماید: «تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِل‏»= باطل را با باطل در هم می شکنی. 🔸 در پایان که به شیوۀ هشام بن حکم توجه دارد می فرماید: دقّت کن که نلغزی، یعنی سعی کن حتی آن عنصر «دفع باطل با باطل» نیز در مناظره ات نباشد و اگر بطور ندانسته اشتباه کنی عفو خدا و شفاعت ما آن را جبران می کند. یعنی امام می خواهد که مناظرات اصحابش نیز دچار ذهن گرائی روش ها و بینش ها و منطق های مقدم، نگردد گرچه در مواقع «واجب کفائی»، اخذ طرف با باورهای خودش، اشکالی ندارد که می شود همان دیالوگ سقراطی. 🔸 لازم است یادآوری کنم: بنده در کتاب «دو دست خدا» هرگز و به هیچوجه از منطق ارسطوئی یا هر منطق مقدم دیگری، استفاده نکرده ام بحمدالله تنها به تفسیر آیه و حدیث پرداخته ام آنهم با شیوه و منطق مؤخر، گرچه با آوردن نام مؤمن الطّاق از راهرو واجب کفائی نیز استفاده کرده‌ام. 🔹 کلام مصطلح، دقیقاً مانند فلسفۀ ارسطوئی یک روش و بینش وارداتی است که هر دو ابتدا در زمان بنی امیه به درون جامعۀ مسلمین وارد شده‌اند و وارد کنندۀ اصلی شان خالد بن یزید اموی است. 🔸 در زمان بنی امیّه کلام مصطلح که از مسیحیت وارد شده بود، بیشتر رواج یافت و در عصر بنی عباس فلسفۀ ارسطوئی- که به فرمان مأمون متون یونانی و فنیقی ترجمه شدند- بیشتر رونق یافت. ائمه طاهرین(ع) و پیروان‌شان از هر دو اجتناب می‌کردند، در قرن هفتم، دین شناسی شیعه، روی ریل منطق ارسطوئی قرار گرفت که کار خواجه نصیر(ره) بود که بی‌تردید آن مرحوم این کار را در دایرۀ «واجب کفائی» کرده است که متأسفانه بعدها جایگزین شیوه و منطق قرآن و اهل بیت(ع) گشت و شد آنچه نباید می‌شد. 🔹 مایلم مجدداً در اینجا تکرار کنم: پوپریسم که محصول نهائی فلسفۀ علم در غرب است چیز تازه ای نیست، قرن ها پیش ابوالعلای معرّی (نابینا) گفته است: اما الیقین فلا یقین اِنّما اقصی اجتهادی اَن اَظنّ و اَحدسا : اما یقین، پس هیچ یقینی برای بشر نیست نهایت سعی من (انسان) این است که به ظن برسم یا به حدس. 🔸 گوئی محتوای کتاب «حدس ها و ابطال ها»ی پوپر را در یک بیت شعر خلاصه کرده است. 🔹 ابوالعلا خودش را نه سوفسطائی می داند و نه از شکاکان و نه از لا ادری ها، او دقیقاً مانند پوپر به «علم» و واقعیت آن باور دارد، تنها «یقین علمی» را انکار می کند. باید از او پرسید: «به این نظریّۀ خودت که در این بیت می گوئی، یقین داری؟». اگر جواب مثبت است، پس یقین علمی هم حقیقت دارد و هم واقعیت. و اگر جواب منفی است، پس این عین سفسطه و انکار حقیقت و واقعیت، و انکار همۀ حقایق و واقعیت ها است. 🔸 لاکاتوش جانشین پوپر در مدرسه اقتصاد لندن، و نیز همگان و خود پوپر، نظریه او را در این دو گزاره خلاصه کرده اند: «فعالیت علمی چیزی نیست جز طرح نظریه و تلاش برای ابطال آن». 🔹 اما خود همین دو گزاره یک «نظریّه» است که پوپر آن را «طرح» می کند. آیا او به این نظریه اش یقین دارد؟ اگر جواب مثبت است، پس همین جواب ناقض اصل و اساس بینش اوست. و اگر منفی است، پس خود او به بینش خودش اطمینان لازم را ندارد و با دو گزارۀ حدسی، بشر و علم بشر را به بازی گرفته است. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
💠 خدمتگذار مردم، ایمن یافته روز قیامت 🔹 قالَ أَبواَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: "إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِي اَلْأَرْضِ يَسْعَوْنَ فِي حَوَائِجِ اَلنَّاسِ هُمُ اَلْآمِنُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ". 🔸امام كاظم عليه السلام فرمودند: خداوند در زمين بندگانى دارد كه براى رفع نيازهاى مردم مى كوشند؛ اينان در روز قیامت در امان هستند. 📚 الكافى، ج ۲،ص ۱۹۷ 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 2 🔺 فلسفه علم (بخش هفتم- پایانی) 🔹 پوپر- که آخرین وارث فلسفه های مقدم از بیکن تا ماکس وبر است- به همان دلیل «تقدم اندیشی» نسبت به حس و استقراء نامهربانی می‌کند، در عین حال هر چه دارد و هر چه اعلام می‌کند منشأ استقرائی دارد؛ او که می گوید: «فعالیت علمی چیزی نیست جز طرح نظریه و تلاش برای ابطال آن». این خود یک نظریه است؛ آیا او این نظریه اش را از وحی به دست آورده؟ یا از جنّ و پری گرفته؟ یا از آنچه که کانت «معلومات قبل از تجربه» می نامد به دست آورده؟ مگر غیر از این است که او نظریه اش را با استقرائی که در تاریخ علم از طرح ها و نظریه ها، و نقض و ابرام آن ها، رد و قبول آن ها، تأیید و ابطال آن‌ها، به دست آورده است-؟ 🔹 اما معلومات پیش از تجربه: کانت در این ادعا سخت دچار اشتباه است؛ انسان قبل از تجربه هیچ علمی و معلوماتی ندارد، آنچه او نامش را «معلومات پیش از تجربه» گذاشته نه علم هستند و نه معلوم، بل «استعداد محض» هستند که آفرینش در اختیارشان گذاشته است، دلیل این سخن این است که «علم» یعنی «آگاهی». در حالی که آن «داشته های بشر پیش از تجربه» همگی ماهیت «ناخودآگاه» و واقعیت «ناآگاهانه» دارند. و هیچ رفتار یا «داشته»ی ناآگاه، مصداق علم نمی شود. گویا کانت در تعریف علم به بی راهه رفته است. 🔸 اینجاست که قرآن (78 نحل)می‌فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»: و خداوند شما را از شکم مادران‌تان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید و برای شما گوش، چشم و «قلب انگیزاننده» داد تا شما (علم به دست آورید و) شکر خدا را به جای آورید. 🔹 در این آیه «فؤاد» را به «قلب انگیزاننده» معنی کردم. اهل لغت فؤاد را به «قلب» معنی کرده اند لیکن هر جا این لفظ به کار رفته مراد قلب گوشتی صنوبری نیست، بل مراد «قلب خواهنده» است که در فارسی می گویند «دلم فلان چیز را می خواهد». و نکتۀ دیگر در این آیه این است منشأ علم را گوش و بصر (حس)، معرفی می کند. و همچنین است آیه های دیگر در این باره. 🔸 امیرالمومنین در خطبه ای- معرف به «خطبۀ غرّاء»- خطاب به انسان می‌گوید: «أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمَنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ. بُدِئْتَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرَارٍ مَكِينٍ إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ؟»:ای مخلوق مستوی الخلقة (بی کم و کاست، بی نقص و کمبود) و ای پدید آورده شده و تحت پرورش قرار گرفته در تاریکی رَحِم‌ها و پرده‌های روی هم کشیده شده(جنین در رحم مادر در پشت چندین پرده قرار دارد) از سلالۀ گِل شروع گشته‌ای، و در جایگاه مناسب (رحم) گذاشته شدی تا گذشت قَدَرهای معین، و زمانی که قسمت شده، در آن شکم مادر جنبش داشتی در حالی که جنین بودی، نه سخنی را می توانستی پاسخ دهی و نه آوازی را می‌شنیدی، سپس از آن قرارگاه بیرون آورده شدی به سوی جهانی که نه آن را مشاهده کرده بودی و نه راه‌های سودش را شناخته بودی، پس چه کسی تو را به مکیدن شیر از پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسی تو را هنگام نیاز به آنچه در خواست داری، آشنا کرد؟ (نهج البلاغه، فیض، خ 162). نکات: 1️⃣ حضرت در مقام درس خدا شناسی از مسیر «خلق شناسی» است. 2️⃣ به «سمع» که یکی از حواس پنجگانه است اصالت می دهد. همچنین به مشاهده و دیدن. 3️⃣ می گوید: بمحض تولد و پیش از هر تجربه ای به مکیدن از پستان مادر توانمند بودی و خداوند این توان را به تو داده است. یعنی این یک «هدایت تکوینی» است نه «هدایت تعلیمی» که «علم» باشد؛ استعداد طبیعی است که بطور «نا آگاه» کار می کند، نه بطور دانسته و علم. 4️⃣ جریان سخن دقیقاً در نفی علم، و در مقام تبیین استعدادهای محض آفرینشی است. 🔸 انسان هیچ علمی قبل از تجربه ندارد همانطور که در بیان آیه آمده. اما این بدان معنی نیست که در«فلسفۀ شناخت» به اصالت حس و تجربه معتقد باشیم. و «ذهن» را غیر اصیل بدانیم. زیرا همانطور که ذهن بدون عین، راکد می ماند همانطور هم حس و تجربه (عین) بدون ذهن امکان ندارد، پس نه اصالت العین و نه اصالت الذهن، بل امر بین امرین. علم انسان محصول تعامل عین و ذهن است؛ تعامل و تعاطی بالسّویّه از جهت اصالت. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 3 🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش اول) 🔹 گفته شد: فلسفۀ مضاف عبارت است از اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائی‌اش. 🔸 فلسفه‌های مضاف به تعدادی که بتوان «هست‌ها» را از هم‌دیگر جدا کرد و موضوع اندیشه قرار داد، متعدد هستند مانند: فلسفۀ اقتصاد، فلسفۀ سیاست و مدیریت، فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ علم و…. 🔹 در این میان یک فلسفۀ مضاف، همیشه مورد غفلت قرار گرفته و مسکوت می‌ماند و مانده است و آن «فلسفۀ فلسفه» است که هرگز در هستی آن بحث نمی‌شود. 🔸 این مسئله تا حدودی نیازمند دقت بیشتر است: خود معنی فلسفه را پذیرفته‌ایم یعنی جهان کائنات، حقیقت و واقعیت دارد. نه خیال است و نه موهوم: جهانِ کائنات حقیقتاً و واقعاً وجود دارد و جائی برای سفسطه نیست. 🔹 این حکم در عرصۀ نظری درست است و یک حکم عقلی است که در ذهن جای می‌گیرد. اما پرسش این است: آیا همانطور که علم عینیت یافته و واقعیت دارد، فلسفه‌های مقدم نیز همانطور عینیت و واقعیت دارند یا نه؟-؟ 🔸 در فلسفۀ علم می‌گوئیم: علم در عرصۀ واقعیت وجود دارد؛ علم یکی از «هست‌ها» است، سپس روی آن بحث می‌کنیم که علم چیست؟ آیا اجازه نداریم دربارۀ فلسفه نیز بحث کنیم و بگوئیم فلسفه در عرصۀ واقعیت زیست بشر هست؟ یا نیست؟ آیا همانطور که می‌گوئیم علم در زیست بشر هست، می‌توانیم بگوئیم فلسفه نیز در عرصه واقعیت زیست بشر هست-؟ 🔹 وقتی که بگوئید بشر علم دارد، حتی بشرهای (باصطلاح) کمون‌های اولیه علم داشته‌اند گرچه علم‌شان نسبت به بشر امروزی محدود بوده است، این سخن شما را همگان می‌پذیرند. آیا فلسفه نیز مانند علم، همیشه با انسان بوده؟ یا از پدیده‌های مصنوعی مانند «پرواز انسان در هوا به وسیلۀ هواپیما» که امروز حقیقتاً و واقعاً وجود دارد، لیکن در پیشینۀ بشر نبوده است می‌باشد-؟ 🔸 پاسخ به این پرسش است که تکلیف فلسفه‌ها را مشخص می‌کند؛ فلسفه هست؛ این‌همه فلسفه‌های مشهور و بنام هستند اما همگی از سنخ همان پدیدۀ «فکری- اجتماعی مصنوعی» هستند؛ هیچ‌کدام از این فلسفه‌ها در زندگی بشر نبودند، سپس توسط افرادی ایجاد و پدید شدند. پس باید جایگاه، نقش، و چیستی و چرائی خود این فلسفه‌ها، شناخته شود؛ آری این فلسفه‌ها امروز هستند اما قبلاً نبوده‌اند. 🔹 اکنون می‌رسیم به پرسش دوم: آیا قبل از پیدایش این فلسفه‌های شناخته شده و نامدار، انسان فاقد فلسفه بود؟ در این صورت دچار یک «دور» می‌شویم: فلسفه نبود ما آن را ایجاد کردیم سپس بوسیلۀ همین ایجادِ خودمان، ثابت کردیم که کائنات واقعیت دارد و سفسطه نیست. یک سوفسطائی می‌تواند بگوید: شما مصادره بمطلوب می‌کنید همین فلسفۀ شما نیز یک خیال است. یا یک «لاادری» می‌تواند بگوید: همین فلسفۀ شما نیز مشمول لاادری من است. 🔸 پس فلسفه با این‌همه هیاهویش، با این‌همه ژست بادکردۀ بوقلمونیش، در همان گام اول مانده است تنها یک چرخش کرده و به نقطۀ اولیه برگشته است، هیچ سوفسطائی مبنای «من هستمِ» دکارت را نمی‌پذیرد زیرا دقیقاً مصادره بمطلوب است تا چه رسد به کانتیانیسم که حتی همین مبنا را نیز ندارد. 🔹 اگر کاری با سوفسطائیان و لا ادریان نداریم، پس این‌همه فلسفه سازی برای چه بوده و چیست؟ و اگر با آنان کاری داریم یقیناً پایگاه محکمی برای حرفمان در برابرشان نداریم. 🔸 اما اگر در پاسخ پرسش فوق، حرفمان این باشد که: همان طور که بشر از آغاز علم داشته (گرچه محدود و ناقص و توسعه نیافته) همانطور هم از آغاز دارای فلسفه بوده گرچه ناقص و توسعه نیافته. نتیجه می‌گیریم که انسان همانطور که در علم غلط‌ها داشته، در فلسفه نیز غلط‌هائی داشته است، لیکن بشر هرگز بی فلسفه نبوده است. 🔹 فلسفه یعنی باور به حقیقت و واقعیت کائنات. مگر پیش از پیدایش این فلسفه‌های نامدار و آرم دار، انسان‌ها به حقیقت و واقعیت کائنات باور نداشتند؟ 🔸 بدیهی است وقتی که به حقیقت و واقعیت کائنات باور داشته‌اند، قهراً و جبراً، لزوماً و الزاماً، دربارۀ چگونگی، چیستی و چرائی آن می‌اندیشیدند و لذا هر جا که از پاسخ آن باز می‌ماندند با «افسانه» آن را جبران کرده و یک تصویر از چیستی و چرائی کائنات برای خودشان ترسیم و تشریح می‌کردند. 🔹 مثال: یونانیان قبل از پیدایش فلسفه‌های مقدم، هستی‌شناسی خود را با افسانۀ خدایان (الهه‌های) متعدد و فراوان که با همدیگر ازدواج می‌کردند و گاهی هم یکدیگر را می‌کشتند، تصویر و تصور می‌کردند. اینک براستی فاصلۀ هستی‌شناسی آنان با هستی‌شناسی افلاطون که «فلسفه» نامیده شد، چقدر است؟ مُثُل افلاطون افسانه نبودند؟ حد فاصل این فلسفه و آن افسانه، چیست؟ و چقدر است؟ 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 3 🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش دوم) 🔹 فلسفۀ علم روی این ریل حرکت می‌کند: انسان از اول علم داشته و همان علم در حال گسترش و استحکام پیش می‌رود. فلسفه نیز باید همین‌طور پیش می‌رفت. 🔶 اما این فلسفه‌های آرم‌دار، از اول نبوده‌اند تا روی ریل واحدی که وجود داشته، حرکت کنند؛ خودشان پدید شدند و ریل خودشان را نیز خودشان ساختند. این نیز سر از یک نوع «دور» در می‌آورد. 🔹 نتیجه: فلسفه های مقدم بدلیل همین «پدیدۀ مصنوعی» بودن شان و دچار شدن شان به «دور ماهوی»، فلسفه نیستند و غیر از یک «تحمیل» به روح و جان و فکر بشر، چیزی نیستند. و این است که هرگز به درد بشر نخورده اند و تنها مشغولیتی میان خود فلاسفه بوده اند، در حالی که علم در محافل علمی و عملی پخته شده و به درد همۀ جامعه انسانی می خورد. 🔶 واقعیت این است: انسان هرگز بی فلسفه نبوده است، همانطور که هرگز بی علم نبوده است و امروز: آیا آن پیرزن بی سواد 85 ساله در دورترین و عقب مانده ترین روستا، فاقد فلسفه است؟! آیا او جهان را سفسطه می داند؟! یا به واقعیت هستی باور دارد و برای آن (به هر صورت) یک تصور فکری و تصویر ذهنی دارد؟ بلی که دارد. 🔹 در اینجا به پرسش دیگری می رسیم: چرا نگذاشتند فلسفه بشر نیز همانند علم بشر روی ریل خود پیش رود و تکامل یابد و روز به روز بخشی از «هاله»ی(مثال قرص ماه و هالۀ اطرافش که در جزوۀ شماره 2 گذشت) افسانه‌ها را پالایش کرده و بر قرص بیفزاید-؟ 🔶 فلسفه‌های مقدم (هر کدام بنسبتی) نه فقط علم را محکوم می‌کردند که باید در لوله‌ای که آن ها تعیین می‌کنند حرکت کند، بلکه فکر فلسفی بشر را نیز از ریل اصلی و آفرینشی خود، خارج کرده و آن را بشدت مسدود کردند. فلسفه‌های مقدم جهت و مسیر علم را از طبع طبیعی آن خارج کرده‌اند و اساساً روح و روند فلسفه‌های مقدم، اعدام فکر فلسفی بشر است گرچه در این روند موفق نشده و در چهار دیواره حلقات خود فلاسفه محبوس مانده و مردم جهان اهمیتی به بگو مگوی آنان نداده‌اند. 🔹 فلسفۀ مؤخّر: انسان از آغاز زندگی اش تا به امروز، و تا هر زمانی که کرۀ زمینش عمر خواهد داشت، با فلسفۀ مؤخّر زیسته و با فلسفۀ مؤخّر خواهد زیست، و نق زدن های فلاسفۀ مقدم تنها برای دل‌مشغولی خودشان و برای مکرهای سیاستمداران کارآئی دارد. حتی براستی زندگی افلاطون، ارسطو، کانت و دکارت و… مطابق فلسفۀ خودشان بوده؟ اینان همگی، خودشان با فلسفه مؤخّر عملاً زندگی کردند و فلسفۀ مقدم‌شان در کانون و هستۀ زندگی شان، حضور نداشت؛ عمل شان بر اساس فکر فلسفی شان نبود. وقتی که این فلسفه های مقدم به درد خودشان نخورده و نمی خورد، چه کارآئی دربارۀ جامعه بشری دارد. 🔶 درست است: هر فکری، هر اندیشه‌ای، در جامعه بشری بی تأثیر نیست؛ فلسفه‌های مقدم نیز مؤثر بوده اند. اما اگر منصفانه بنگریم و بنای بحث بر سر «تأثیر» باشد آیا پدیده سفسطۀ سوفسطائیان و لا ادری لا ادری ها و شک شکاکان، تأثیر بیشتری داشته یا فلسفه های مقدم؟-؟ اگر محور سخن «تحریک فکر بشر» یا «شتاب دادن به فکر» بشر است، پس آن تکانی که سوفسطائیان و آن تحرّکی که لا ادری ها و شکاکان به فکر بشر دادند، بیش از این فلسفه‌ها بوده است که اگر آن ها نبودند حتی این فلسفه‌ها به وجود نمی آمدند و یا دست بالا به صورت و ماهیت امروزی نبودند. 🔹 فلسفه‌های مقدم به فکر و اندیشۀ بشر شتابی یا شتابکی داده اند، و تا حدودی در ورزیدگی ذهن بشر تأثیر داشته اند، اما همانطور که در حدیث امام کاظم علیه السلام دیدیم «اِثم شان از خیرشان بیشتر است». 🔶 در اینجا سخن آقا نجفی قوچانی (ره) به یاد می آید که در کتاب «سیاحت شرق»، دربارۀ علم «اصول فقه» می‌گوید: این علم بی پدر و مادر. 🔹 او از شاگردان آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) است؛ هم اصولی است و هم به مرحوم آخوند ارادت دارد، دربارۀ افراط در اصول فقه، می‌گوید اصول فقه با این شکل و شمایل و با این ماهیت بادکرده، ربطی به اسلام ندارد و یک علم «من در آوردی» و بی پدر و مادر است. براستی بشرحی که گذشت علم بشر از آغاز بوده و همچنین بشر از آغاز فلسفه گرا بوده، اما فلسفه های مقدم بقول آن مرحوم «فلسفه بی پدر و مادر» هستند، شبیه فرزندی هستند که زن بیوه از شوهر دیگر به خانواده دوم آورده است. برخلاف علم که فرزند اصیل خانواده است و همگان حتی عوام بی سواد نیز آن را خودی و از خود می‌دانند. 🔶 افلاطون فیلسوف، ایده آلیست است، و مارکس رئالیست (بشدت رئالیست) دچار ایده آلیسم می‌شود و آن نسخۀ خیالی را برای بشر می‌نویسد. تا چه رسد به دیگر مدعیان رئالیسم. 🔹 واکنش این کنش نادرست، وبریسم می شود که: علم نباید برای آینده بشر چاره و راهی ارائه دهد. و پرورش این بینش ماکس وبر به پوپریسم می‌انجامد که علم از علمیت می‌افتد. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 3 🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش سوم) 🔹 آنچه بشر در فکر و عملاً، و حقیقتاً و واقعاً در زندگی خود خواسته و می خواهد، فلسفۀ مؤخر است که از علوم بر می خیزد، نه فلسفۀ مقدم. و این هم یک حقیقت بزرگ اساسی است و هم یک واقعیت سترگ در طول تاریخ بشر حتی در زندگی خود فلاسفۀ مقدم. 🔸 اگر ارسطو با تارهای ابریشمین خیال لوله‌هائی را می‌بافت و علم را محکوم می‌کرد که از آن لوله ها خارج نشوند، بیکن با خشونت تمام یک افسار زنجیری بر سر علم زد و بر آن سوار شد و مجبورش کرد که در مسیر غرایز و روح غریزه برود، او روح غریزه را بر روح فطرت مسلط کرد. 🔹 غریزه علاوه بر ابزارِ «هویا= هوس» که دارد، عقل را نیز از دست فطرت مصادره کرد و در خدمت خود گرفت، و هر فلسفۀ دیگری که آمد بر خشونت این افسار آهنین افزود و افرادی مانند کانت، اسپینوزا و بالاخره ولتر به خشونت آن رنگ نرمی زدند و بدین سان کار به جائی رسید که ماکیاول ندای «هدف وسیله را توجیه می کند» سر داد و همشهری اش پاراتو رسماً اعلام کرد که «رفتار عقلانی آن است که فقط برای نفع خود فرد باشد». 🔸 دربارۀ بینش پاراتو و تعریف او از رفتار عقلانی، سخن ها گفته اند اما اگر از بینش مکتب ما و انسان شناسی ما نگریسته شود، براحتی روشن می شود که مطابق نظر او هر رفتار غریزی عقلانی است و هر رفتار فطری غیر عقلانی است. 🔹 چه گرفتاری و چه مصیبتی فراتر و سترگ تر از این ممکن بود بر سر علم، اندیشه و فلسفه بیاید!؟! و نتیجۀ این روند فلسفه‌های مقدم و این رئالیسم‌ها که تنها پس از طی چند گام به ایدئالیسم سقوط کرده‌اند، این شد که حقایق و واقعیات فطری بشر را زیر پا گذاشته و انسانی دیگر ساختند؛ انسانی که بر ضد آفرینش انسان است. و چنین انسانی علاوه بر اینکه بر علیه «خودیت خود» است جهان را برای گیاهان، و حیوان نیز معکوس می کند؛ اینهمه سلاح های کشتار جمعی و بمب های اتمی که آنچه امروز در انبارها موجود است برای از بین بردن کرۀ زمین کافی است، و نیز تبدیل محیط زیست به محیط مرگ، همگی شاهدی بر این مدعاست. گوئی رسالت اندیشه و علم تبدیل «حیات طیّبۀ آفرینش» به «حیات خبیثۀ ابلیسی» در کوتاه مدت، و براندازی اصل حیات در دراز مدت و از بین بردن کرۀ زمین است. 🔸 این است مدرنیته که محصول این فلسفه‌های مقدم است که لذایذ فطری را از انسان سلب کرده؛ کیفیت ها فدای کمیت شده، هنر که جایگاه آفرینشی اش «کیفیت» است به خدمت کمیت در آمده است. آن عده از هنرمندان که گمان می کنند در خدمت زیبائی ها و کیفیت ها هستند، خود فریب ترین افراد این روزگارند که اگر کودن نباشند دستکم با القائات و تلقینات نفسانی، خودشان را فریب می دهند. با صرفنظر از اینکه بطور دانسته یا ندانسته ابزار دست مراکز سیاسی کابالیسم هستند و کارشان بزک زدن بر سیمای دیو و چسباندن نشان «زیبا خواهی» بر پیشانی اهریمن شده است(بویژه آنان که (باصطلاح) نهضت رئالیسم افراطی را در تاریخ هنر به وجود آوردند که هنر را به خدمت انحصاری شهوت در آوردند). 🔹 مدرنیته- علاوه بر همۀ فجایع اش- خانواده را بشدت متزلزل کرده، متأسفانه هنر در این فاجعه، اولین و براندازترین عامل گشته است بطوری که تقریباً هیچ محصول هنری نیست که در این جرم نقشی (گرچه اندک) نداشته باشد. 🔸 مدرنیته با پیش فرض «انسان حیوان است» و با غفلت از «روح فطرت»، اخلاق را که ریشه در کانون فطرت دارد، صرفاً اعتباری و قراردادی محض، کرده است. پیش فرضی منجمد که هرگز مجال نیافته تا بعنوان یک موضوع علمی و اندیشه ای، بررسی شود؛ واقعیت روح فطرت و واقعیات ناشی از آن با همۀ وضوح و روشنی شان، زیر چکمه های فلسفه‌های مقدم کوبیده شده و «صرفاً غریزی بودن انسان» ارسال مسلّم گشته است. اندیشه و علم، در حضور اندیشه و علم سرافکنده شده است اما بشر چنان در غریزه پرستی بشتاب می‌تازد که نالۀ اندیشه و علم و زوزۀ فلسفه‌های مقدم را در زیر نعل‌های سمندش نمی‌شنود. 🔹 یکی از آشنایان- که خداوند توفیق روز افزونش دهد- در نارسائی ها و خسارت های مدرنیته فکر کرده و به این نتیجه رسیده انسان باید به اصل خود بازگردد. اما این بازگشت را با «ارتجاع به دوران پیش از صنعت» اشتباه کرده و حدیث هائی را نیز شاهد آورده که در جامعۀ واحد جهانی مهدوی (عجّل الله فرجه) انسان به الاغ سواری و گاری کشی برخواهد گشت. توجه نکرده که آن حدیث ها نه تنها دعوت به ارتجاع نمی کنند، بل کل اسلام (قرآن و حدیث) دعوت به علم و صنعت می کند، ویژگی این حدیث ها در جهت رد فلسفه‌های مقدم است نه در جهت مذمّت صنعت. می گویند صنعت آری اما صنعت زیست ساز، نه صنعتی که مخرب زیست باشد. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 3 🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش چهارم) 🔹 فلسفه های مقدم بصورت یک پیش فرض مسلّم، واقعیت و حقیقت انسان را به غریزه منحصر کردند و نصف دیگر انسان را که فطرت است دور انداختند. و هنوز هم که هنوز است علوم انسانی غربی از واقعیت روح فطرت، غافل است و عامل این غفلت بس بزرگ، فلسفه‌های مقدم هستند. یعنی فلسفه‌ای که بر علوم مقدم باشد و فیلسوفش پیش از آنکه در علم «انسان شناسی» بیندیشد و انسان را شناخت کند، به فلسفه بافی اقدام کند، به چنین مغاک غلطی فرو می افتد. و این مسئله یکی از بزرگترین و اساسی ترین معیارها است که نشان می دهد تقدم فلسفه بر علم چقدر منحرف کننده است. 🔸 فلسفۀ درست آن است که مؤخر باشد و از علوم برخیزد. در جزوۀ دوم گفته شد: اگر کاروان فکر بشر سودی از بیکن برده از علم اوست نه از فلسفۀ او، و همچنین است دربارۀ دیگران. 🔹 مثلاً دکارت که بت ارسطوئیسم را شکست (بتی که در عصر اسکولاستیک مسیحیت را نیز تملک کرده و در آغوش گرفته بود، و کلیسا و ارسطوئیسم به وحدت رسیده بودند) کارش یک اِقدام علمی بود نه فلسفی. او گفت: «قیاس ارسطوئی هیچ مجهولی را معلوم نمی کند، زیرا نتیجۀ آن یا در صغرای قیاس هست و یا در کبرایش». این سخن او یک گزارش از سنخ گزاره های علمی است یا یک گزارۀ فلسفی است؟-؟ بدیهی است که علمی است نه فلسفی. علم شان در رهانیدن علم از تار و پود تخیلات ذهنی ارسطوئی، مفید افتاد، اما فلسفۀ‌شان بر سمند اندیشه و علم افسار آهنینی زد. 🔸 اینان در تخریب بنای خیالی و ناهنجار ارسطوئیسم، با بینش علمی موفق بودند، اما در مقام ساختن یک بنای انسانی بر ویرانه های آن به صورت و ماهیت یک فلسفه، خود دچار ناهنجاری دیگر شدند. 🔹 آیا انسان روی ریل فلسفۀ مؤخر به یک فلسفۀ کامل می تواند برسد؟ یا می توانست برسد؟: در پاسخ این پرسش، آنان که به رئالیست و واقع‌گرا بودن خود متبخترانه می‌بالند، خواهند گفت: واقعیت تاریخ بشر نشان داده که انسان همین راه را طی کرده و به مدرنیته رسیده است، این واقعیت تاریخی نشان می دهد که بشر غیر از این راهی نداشته است و راه دیگری برایش ممکن نبوده است. 🔸 اینان توجه ندارند که اگر سلف پیشین شان این «تاریخ پرستی» را درست می دانستند بر علیه ارسطوئیسم نمی‌شوریدند و می گفتند واقعیت تاریخ این است که برای بشر راهی غیر از ارسطوئیسم نبوده و نیست. 🔹 اما پاسخ پرسش بالا: این پرسش با این شکل و شمایل، از اصل و اساس درست نیست، بل دچار یک نوع «اطلاق انگاری» و «اطلاق خواهی» است. و نشان از پر توقّعی پرسش کننده است. 🔸 مراد از «فلسفۀ کامل» چیست؟ اگر مراد «کمال مطلق» است، پس باید گفت کمال مطلق فقط از آنِ خداوند است و انسان هرگز در علم و فلسفه به آن نخواهد رسید، همانطور که قبلاً اشاره شد اگر پس از هزاران سال و در پایان عمر بشر در روی کرۀ زمین قرآن را باز کنید خواهد گفت: «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» آیۀ 85 سورۀ اسراء. 🔹 پس آنچه برای بشر هست و مأموریت بشر نیز در جهت آن است، «علم و فلسفه ای است که سزاوار و شایان انسانیت انسان است». نه کامل مطلق. و آنچه برای انسان مهم است، سبک، شیوه، منطق و راه است. و لذا قرآن به درستی منطق، و استواری راه تأکید دارد. 🔸 منطق صحیح، راه استوار در قرآن: قرآن هرگز نگفته است انسان می تواند به کمال مطلق برسد و یا خواهد رسید، حتی رسالت بشر را رسیدن به آن نمی داند و اساساً چنین چیزی را از شأن انسان نمی داند. آنچه قرآن رسالت و مأموریت انسان می داند، فقط «راه» است راه درست، راه راست، راه مستقیم، صراط مستقیم. 🔹قرآن: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ» :این قرآن به استوارترین راه هدایت می کند؛ آیۀ 9 سورۀ اسراء. اولین خواستۀ بشر از خدا را «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» قرار داده است. و حتی قبل از خواستن صراط مستقیم، «هدایت» را می خواهد. 🔸 انسان «موجود رهرو» است، مانند حیوان «موجود ایستا» نیست. پس اولین نیاز انسانی انسان «هدایت» است؛ هدایت به راه درست اندیشه و علم، تا برسد به هستی شناسی قویم در حد «طاقة البشریه»، یا در حد «استحقاق البشریة»، که می شود فلسفه اش. 🔹 و آیه های دیگر از آن‌جمله: «وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيماً». آیۀ 126 سورۀ انعام. «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى‏ صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ». آیۀ1 سورۀ ابراهیم. 🔸 نکته: در این آیه هدف از نبوت و ارسال قرآن را، خروج انسان از راه ظلمانی به راه نورانی، می داند سپس این راه را معرفی می کند که راه عزیز (راه پیروز و رسا، نه راه سترون و به بن بست خورده). و راه حمید (راه شایسته و ستودۀ انسانی) است. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 3 🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش پنجم-پایانی) «وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى‏ صِراطِ الْحَميد». آیۀ 24 سورۀ حج. 🔹 نکته: متأسفانه کلمۀ «القول» را در این آیه به اخلاقیات معنی کرده اند که هیچ سازگاری با عبارت «صراط الحمید» ندارد. مراد از قول، منطق است؛ منطق طیّب؛ منطق ناب و بی آلایش. و مراد از «صراط حمید» در این آیه شیوه و بستر آن منطق است. و گفته شد که این منطق بر سه اصل اساسی استوار است: 1️⃣ منطق واقعیتگرا است؛ به سمع، بصر، و حواس تکیه دارد، آنگاه به فکر و اندیشه (مغز) و در پایان به نتیجه ای که به قلب سلیم می رسد، ختم می شود. به آنهمه آیه های سمع و بصر و مشتقات این واژه ها مراجعه کنید. 2️⃣ منطق تبیین است، نه منطق اثباتی. بشرحی که در جزوه های قبلی گذشت. 3️⃣ منطق ابطال خواه است. بشرحی که گذشت و به مجلد اول «انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه» حواله شد. 🔸 حتی اگر «قول طیّب» را به معنی اخلاقی تفسیر کنیم باز شامل منطق مکتب نیز می شود. زیرا چنین نیست که قرآن در همه جا به قول طیّب هدایت کند اما دربارۀ منطق مکتب به قول طیب هدایت نکند. 🔹 «وَ يَرَى الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدي إِلى‏ صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد». آیۀ 6 سورۀ سبأ. 🔸 پرسش: آیه می گوید: «آنان که علم برای شان داده شده می بینند (بوضوح) که همین است حق، و هدایت می کند به راه پیروزمند و رسا و شایسته». پس چرا اینهمه بزرگان اندیشه و علم که نام شان در این جزوه ها آمد، این حق را نمی بینند؟ پاسخ: اگر با علم شان و روی ریل علم شان کار می کردند این حق و حقیقت را می دیدند، آنچه مانع دیدشان شده فلسفۀ‌شان است نه علم شان. همان موضوعی که این جزوه ها در صدد بیان آن است، و آیه شاهد بزرگی است بر ادعای ما دربارۀ فلسفه‌های مقدم. 🔹 «وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ- صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ». دو آیۀ آخر سورۀ شوری. و ده ها آیۀ دیگر. 🔸 همچنین آیه هائی که به محور «هدایت به سبیل درست» آمده اند. و نیز آیه هائی که به محور «هدایت به طریق درست» آمده‌اند. 🔹 هدایت: آنچه وظیفۀ انسان است انتخاب راه درست است و کار قرآن (و همۀ نبوت ها) هدایت به این انتخاب است. در این باره نیز رجوع کنید به واژۀ هدایت و مشتقات آن در قرآن. رشد: آنچه این راه می دهد «رشد» است؛ انسان را همیشه و پیوسته در مدارج رشد پیش می‌‍برد، نه رسانیدن به «دانستۀ مطلق» یا فلسفه مطلق، آنچه در پیش روی انسان قرار داده شده، رشد مداوم است و بس. 🔸 «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً- يَهْدي إِلَى الرُّشْدِ». آیه های 1 و 2 سورۀ جنّ. «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً». آیۀ 10 سورۀ کهف. «يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ». آیۀ 38 سورۀ غافر. «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً». آیۀ 17 سورۀ کهف. 🔹 نکته: راه هدایت فقط راه خدا و نبوت هاست، و فیلسوفان فلسفۀ مقدم نمی توانند مرشد بشر باشند و می بینیم که نتوانستند بشوند. 🔸 نتیجه: آنچه وظیفه بشر و راه انسانی انسان، و شیوۀ درست انسان است، سه مرحله است: 1️⃣ هدایتجوئی و یافتن صراط درست. 2️⃣ حرکت در این راه درست. 3️⃣ هدف تنها «رشد» است، نه رسیدن به کمال مطلق. زیرا مطلق فقط از آنِ خدا است. 🔹 این صوفیان هستند که در صدد رسیدن به کمال مطلق؛ رسیدن به خدا؛ رسیدن به وصل و وصال، هستند که لقب «عارف» به خودشان داده اند. این عرفان مصطلح- نه عرفان حقیقی و معرفت درست که در این جزوه‌ها به شرح رفت - غیر از موهومات و خیالات کاذب که نشاط کاذب نیز می آورد، نیست. عرفان مصطلح، ارثیۀ دو معبد بودائی «نوبهار» و «بهارستان» است که در حوالی بلخ بودند و توسط ایرانیان ناراضی از اسلام، به اسلام نفوذ داده شد و به دیگر سرزمین های اسلامی سرایت کرد. 🔸 تقسیم این عرفان مصطلح، به عرفان صادق و عرفان کاذب، شبیه تقسیم تروریسم به تروریسم خوب و تروریسم بد در بیان آمریکائی های کابالیست است. 🔹 معیار، عبارت است از منطق قرآن و اهل بیت علیهم السلام. فلسفۀ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) فلسفۀ مؤخر؛ فلسفۀ رشد است، نه فلسفۀ مطلق، و نه محدود به غریزه و منجمد. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهل‌‏بيت ‏عليهم‌السلام 📖 بخش اول 🔴 معرفی بيست و هشت اصل، براى يك فلسفه، کم نیست به‌‏ويژه اگر آنچه در كتاب «جامعه شناسى شناخت» در مورد بينش اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم السلام در مسأله «عين و ذهن» آورده‌‏ام و برخى از اصولى كه در كتاب «تبيين جهان و انسان» آمده و در اين دفتر ذكر نشده‌‏اند، به اين بيست و هشت اصل افزوده شوند، می‌‏توان ادعّا كرد كه (غير از اصول مربوط به جبر و اختيار و جبرهاى اجتماعى كه در مقدمه توضيح دادم) مبانى اين فلسفه كاملاً معرفى شده است. 🔺 اصول مذكور عبارتند از: 1- اصالت ذهن يا اصالت عين؟ 🔹 در اين مبحث، مكتب اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام نه به اصالت ذهن قائل است و نه به اصالت عين «بل امرٌ بين الامرين». يعنى يك تعاطى و داد و ستد و ديالكتيك ميان ذهن و عين برقرار است و پديده‌‏هاى اجتماعى محصول اين تعاطى دو جانبه هستند و در نتيجه پديده‌‏هاى اجتماعى (در اصل و بنيه‌‏شان) پديده‌‏هاى مصنوعى نيستند بل طبيعى هستند. 2- تطابق عين و ذهن 🔸 مكتب اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام نه به پيروى مطلق عين از ذهن عقيده دارد نه به پيروى مطلق ذهن از عين در نتيجه نه اصالة العينى است نه اصالة الذهنى بل آن چه صحيح است «امر بين الامرين» است اين مسأله در كتاب «جامعه شناسى شناخت» كه موضوعش همين مسأله است توضيح داده شده است. 🔺 فلسفه اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام عين را از ذهن جدا و جراحى نمی‌‏كند بنابراين منطقش منطق ارسطويى نيست {و منطق ارسطوئى بعنوان عنصرى – البتّه عنصرى مهم – در آن اخذ شده است}. 3- تعريف انسان از ديدگاه اهل‏بيت‌‏عليهم السلام 🔹 مطابق تبيين اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام درست است كه انسان از نظر جسمى داراى همان اندام‌‏ها و جهازهايى است كه حيوان دارد؛ ليكن انسان حيوان نيست. گياه داراى يك روح است، حيوان داراى دو روح و انسان داراى سه روح و پيدايش انسان نه بر اساس فيكسيسم است و نه بر اساس ترانسفورميسم مطلق، بل گونه‌‏اى سوم است كه با دو باور فوق تفاوت‌‏هاى اساسى دارد. رجوع كنيد به «تبيين جهان و انسان» بخش انسان شناسى. 4- صفات خداوند 🔸 فلسفه اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام عقيده دارد كه صفات خداوند عين ذات خداوند است بنابراين عقل نمى‌‏تواند و نبايد در صفات خدا نيز به داورى {تحليل} بنشيند يا حكم و قضيه صادر كند. 🔹 از ديدگاه مكتب اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام خداوند عاقل نيست بل خالق عقل است و در قرآن و لسان اهل‌‏بيت هرگز به خداوند عاقل گفته نشده و در نتيجه ذات خداوند «معقول» هم نيست. 🔸 همين‌‏طور هم خداوند «علت» نيست، «علّة العلل» هم نيست بل موجد و خالق قانون «علت و معلول» است كه در عينيت كائنات در جريان است. 5- خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟ 🔹 اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم السلام در پاسخ سوال بزرگ «خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟» اعلام مى‌‏دارد كه اساس سوال غلط و سالبه به انتفاى موضوع است. اساساً خداوند آن موجود اوليه را خلق نكرده است بل «ايجاد» كرده است. خداوند وجودى است كه وجودهاى ديگر را ايجاد كرده است او موجودى است كه موجودهاى ديگر را ايجاد كرده است. 6- مجرادت قديم و موجَب بودن خدا: 1️⃣ كان اللَّه ولم يكن معه شى‏ء. اين حديث با عبارت «نكره در سياق نفى» مى‌‏گويد: خدا بود ولى هيچ چيزى، بلى هيچ چيزى همراه او وجود نداشت. نه مجردى نه غير مجردى. 2️⃣ خداوند «مريد»، «مختار»، «فعال مايشاء» و… است نه «فعل محض»، نه تماشاگر محض. 3️⃣ خداوند «مصدر» نيست «موجِد» است. 4️⃣ اول ايجاد كرده سپس در بستر علت و معلول، جريان «خلق» را به راه انداخته است. 5️⃣ هميشه در مقام اختيار، اراده، گزينش، ايجاد و خلق كردن است. 6️⃣ حتى قانون علت و معلول را كه به راه انداخته به سر خود رها نكرده در آن نيز دخل و تصرف مى‌‏كند «كل يوم هو فى شأن» و «القدرية مجوس امتى». 7️⃣ در پاسخ به سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كارى مى‌‏پرداخت» مى‌‏گويد سوالت غلط است به لفظ «قبل» كه در اين پرسش به كاربردى توجه كن «قبل» از مقوله‌‏هاى زمان است خود زمان پديده است مخلوق خدا است قبل و مفهوم و مصداقى كه اين لفظ دارد، پديده‌‏اند و مخلوق خدا هستند در حقيقت تو مى‌‏گويى «خداوند قبل از قبل به چه كارى مشغول بود» يا «خداوند زمانى كه زمان نبود به چه كارى مى‌‏پرداخت» اساس سوال مصداق تناقض است و تناقض جوابى ندارد؛ زيرا غلط و صرفاً «فرض محال» است. 8️⃣ بايد اذعان كرد در اين‏جا چيزى در ذهن انسان هست كه آن را با هر تعبيرى بيان كند غلط و مصداق تناقض خواهد بود و هرگز نخواهد توانست اين نكته ذهنى را در قالب الفاظ درآورد بنابراين هرگز پاسخ آن را نيز نخواهد شنيد. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘 مبانی 📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهل‌‏بيت ‏عليهم السلام 📖 بخش دوم 7 – تعقل ذات خداوند 🔸 از ديدگاه مكتب اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام عقل مخلوق خدا و محدود است و توان درك خالق و نامحدود را ندارد. قال الحسين‌‏عليه السلام: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار. 8 – مسأله روح 🔹 در مكتب اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام روح «جسم لطيف» – مشمول زمان و مكان – است، روح جسم لطيف است كه بقايش نيز همواره در سير مدارج كمال در بساطت و لطافت است. در بينش اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام هيچ چيزى غير از خداوند فارغ از زمان و مكان نيست. 9 – جامعه و فرد 🔸 مكتب اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام هم به شخصيت فرد ارج می‌‏نهد و هم به شخصيت جامعه قائل است و مى‌‏گويد: نه اصالة الفرد و نه اصالة الجامعه بل امر بين الامرين. 10 – اراده خدا و انسان 🔹 فلسفه قرآن و اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام اعلام مى‏دارد كه «اراده خدا عين فعل اوست»؛ اراده و اختيار انسان نيز مخلوق اراده خداوند است. خداوند اراده كرده است كه انسان در افعالش داراى اراده باشد و وقتى كه يك فرد با اراده‏اى كه خداوند به او داده يك عمل را انتخاب مى‏كند با «تفويض» و اراده محض و تام خود انجام نمى‌‏دهد. پس اولاً انسان اراده و توان و انتخابش را از خداوند گرفته است. ثانياً وقتى كه اراده و انتخاب مى‌‏كند باز هم به طور مطلق و كاملاً سرخود و بالاستقلال (استقلال فلسفى) نيست تا مصداق تفويض شود بل امر بين الامرين. افراد اعمال خودشان را بر اساس امر بين الامرين انجام مى‌‏دهند و بر اساس امر بين الامرين نيز مجازات مى‌‏شوند. اصل «لا جبر ولا تفويض بل امرٌ بين الامرين» علاوه بر اين كه نداى پرآوازه شيعه است يك ويژگى مشخص انديشه شيعى و يكى از پايه‌‏هاى مهم منطق و فلسفه اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام است. 11 – كلام و فلسفه اهل‌‏بيت 🔸 اهل‌‏بيت يك كلام و يك فلسفه جداى از هم ندارند بل فلسفه و كلام آنان يكى است مگر مى‌‏شود قرآن بدون تعهد به قرآن سخن بگويد مگر ممكن است اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام بدون تعهد به خودش حرف بزند. كلام اهل‌‏بيت همان فلسفه اهل‌‏بيت و فلسفه اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام همان كلام اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام است فلسفه اسلامى با كلام اسلامى فرقى ندارد. عين كلامش در بطن فلسفه‌‏اش هست. 12 – توحيد و فلسفه اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام 🔹 فلسفه اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام مى‌‏گويد: خدا هيچ آميزه‌‏اى ندارد در عين حال صرف الوجود و مفهوم ذهنى هم نيست. مى‌‏پرسى چگونه هم آميزه ندارد و هم صرف الوجود نيست بل موجود است؟ مى‌‏گويد: اين حقيقت و واقعيت را هرگز درك نخواهى كرد عقل از اين درك عاجز است؛ زيرا عقل مخلوق است و بنا است كه در عالم مخلوقات به تحليل بپردازد و نبايد از قلمرو خود خارج شود. خداوند موجود است و در عين حال مشوب هم نيست. سوال: چگونه ممكن است هم موجود باشد و هم غير مشوب؟ جواب: اين كه هر چيزى يا مشوب است و يا صرفاً و تنها وجود ذهنى مى‌‏شود، يك قانون از قوانين طبيعت است، ناموسى از نواميس كائنات است اين قانون و اين ناموس شامل خداى كائنات نمى‌‏شود. كيف يجرى عليه ما هو اجراه؟ ذات خداوند قابل تصور نيست هر چه درباره خدا تصور كنى، هر تصورى كه از خداوند داشته باشى آن خدا نيست بل مخلوق ذهن جناب عالى است. 13 – هويت خداوند 🔸 حقيقت اين است كه ماهيت به هر معنى و مفهوم از خداوند سلب و نفى مى‌‏شود و همين‌‏طور هويت؛ ليكن به هر معنى و به هر مفهوم كه ما انسان‏ها تصور كنيم، وگرنه خداوند هويت دارد هويتى كه نه به تصور ما مى‌‏آيد و نه در ذهن ما مفهوم مى‌‏شود. قل هو اللَّه احد وصدها «هو» كه در قرآن و حديث آمده است. امّا انسان‌‏هاى عاقل هرگز اين هويت را درك نخواهند كرد؛ زيرا اين هويت غير از هويت‌‏هايى است كه قابل تصور ذهن و قابل فهم ذهن انسان‏ها باشد. خدا هويت دارد اما محدود نيست و حقيقت اين هويت چيست؟ نمى‌‏دانم اين‏قدر مى‌‏دانم كه هويتى است غير از هويت‌‏ها «شى‏ء لا كالاشياء» و «له هوية لا كالهويات». 14 – عشق و خدا شناسى 🔹 مطابق مكتب و فلسفه قرآن و اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام عشق نيز مخلوق خداست و ناتوان‌‏تر از عقل و محدودتر از آن است و چون چهار چوب معينى ندارد حد و مرز حقايق و موهومات را هرگز نمى‌‏تواند بشناسد. 15 – علم خداوند 🔸 قرآن و اهل‌‏بيت‌‏عليهم السلام مى‌‏فرمايند: عقل مخلوق خداست و خداوند نه عقل است و نه عاقل و نه ذاتش قابل تعقل، او خالق عقل، خالق عقل‏ها و خالق تعقل است در هيچ جايى از قرآن و حديث خداوند «عاقل» خوانده نشده است. خداوند عالم است نه بوسيله عقل، عالم است نه به وسيله تعقل. عالمى كه عقل و عاقل و تعقل را آفريده است. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی 📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهل‌‏بيت ‏عليهم السلام 📖 بخش سوم 16 – شيوه بحث از واقعيات 🔸 فلسفه قرآن و اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام هنگام بحث از واقعيات نه كارى با وجود فارغ از ماهيت و هويت دارد – زيرا چنين وجودى را تنها مفهوم ذهنى و مخلوق ذهن مى‌‏داند – و نه كارى با ماهيت و هويت فارغ از وجود، دارد؛ زيرا ماهيت فارغ از وجود نيز غير از يك انتزاع ذهنى، نمى‌‏باشند. 17 – اطلاق شى بر خداوند 🔹 فلسفه قرآن و اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام مى‌‏گويد: خدا شى است (نه حقيقة الوجود محضاً) ليكن مشمول قوانين اشياء نمى‌‏شود. شى‏ءٌ لا كالاشياء. 18 – تشخص خداوند 🔸 فلسفه اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام مى‌‏گويد: له تشخص لا كالتشخصات. 19 – خداوند و صفت كمال 🔹 فلسفه اهل‌‏بيت‌ ‏عليهم‌السلام مى‌‏گويد: خداوند كمال كل شى نيست بل كمال دهنده به كل شى است خودش كامل و ايجاد كننده كمال و خالق كمال براى مخلوقات است. خداوند نه قوه است و نه فعل بل خالق قوه و فعل است. 20 – شناخت و اثبات ذات خدا 🔸 فلسفه اهل‌‏بيت‌(‏ع)مى‌‏گويد: وجود مخلوقات براى اثبات وجود خدا برهان است؛ امّا براى عرفان ذات خدا و تحليل ذات خدا هيچ برهانى وجود ندارد نه از مخلوقات و نه از ذات خداوند. 21 – حقيقة الوجود 🔹 فلسفه اهل‌بيت(ع) مي‌گويد: خداوند حقيقة الوجود اشياء نيست بل موجد و خالق حقيقة الوجود اشياء است. 22 – اتحاد عاقل و معقول 🔸 فلسفه اهل بيت(ع) اتحاد عاقل و معقول را اولا: در قالبي كه ارسطوئيان ارايه مي‌دهند و لازمه آن تناقض رياضي ‌«وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» است، نمي‌پذيرد. ثانياً: اين اتحاد ـ يا نقطه تماس عين و ذهن ـ را يكي از قوانين خلقت مي‌داند و اين قانون را بر خداوند شمول نمي‌دهد ـ كيف يجري عليه ما هو اجراه. 23 – خداوند و صفت تامّ بودن 🔹 در بينش اهل‌بيت(ع) اولاً خداوند تام الحقيقه نيست بل «تام الحقيقه و الواقعية» است. ثانياً: خداوند از جهتي و با معنايي «تام» نيست بل «موجد و خالق هر تمام و تماميت» است. فلسفه قرآن و اهل‌بيت عليهم السلام تضايف و حتي كمال و تماميت به معني تضايفي را مخلوق خداوند مي‌داند نه صفتي از صفات خداوند. خداوند مفهوماً و واقعاً تام و كامل است؛ ليكن نه به معني‌اي كه در حكمت متعاليه يا فلسفه ارسطويي ذكر مي‌شود. 24 – قوه و فعليت 🔸 فلسفه اهل‌بيت عليهم السلام خدا را موجِد و خالق قوه و فعليت مي‌داند. و مي‌گويد: خداوند قوي است بر ايجاد موجودات و خلق كائنات و آفرينش هر شي. فلسفه اهل‌بيت عليهم السلام خدا را بدين گونه قوي نمي‌داند كه مانند چراغ قوه‌اي كه هرگز قوه‌اش تمام نمي‌شود دايماً از وجودش مخلوقات به فعليت برسند. خداوند چيزي از وجود خودش خرج نمي‌كند. اين قوت نيست اين ضعف است كه از وجودش خرج كند. و نيز در ذات خداوند جريان قوت و فعليت متصور نيست و اين جريان خود مخلوق خداوند است. 25 – خداوند و كمالات مخلوقات 🔹 فلسفه اهل‌بيت عليهم السلام همان طور كه همه ويژگي‌هاي مخلوق را از خدا سلب مي‌كند كمالات و خيرات مخلوقات را نيز از او سلب مي‌كند و چنين مي‌شود «له كمال لا كالكمالات، هو خيرٌ لا كالخيرات» و اين است توحيد. 26 – رابطه خلق و خالق 🔸 فلسفه اهل‌بيت عليهم السلام مي‌گويد: رابطه خدا با خلقش رابطه «منشأ و ناشي» نيست بل رابطه «موجِد و موجَد» و «مُنشيء و مُنشأ» است خداوند مخلوق را «انشاء» و «ايجاد» كرده است. همچنين رابطه خدا با موجودات كائنات رابطه «مَرْشح و راشح» نيست رابطه «مَلمع و لامع» نيست بل رابطه «خالق و مخلوق» و «ربّ و مربوب» است. 27 – خداوند فعال است 🔹 از بينش فلسفه اهل‌بيت عليهم السلام خداوند فعال است. براي هر عاقلي، هر اهل علم و اهل دانشي روشن است كه خداي قرآن و اهل‌بيت عليهم السلام يك خداي فعال، خلاّق، جبّار، قهّار و… است نه تماشاگر محض. 28 – جهل ايجادي 🔸 فلسفه قرآن و اهل‌بيت عليهم السلام از «جهل ايجادي» منزّه است و به همين دليل امامان عليهم السلام به برخي از شاگردان صميمي‌شان پرخاش مي‌كردند كه طوري عمل نكنند مسير علمي‌شان به «ايجاد جهل» بيانجامد. توضيح: در ضمن برخي از اين اصول اصل‌هاي ديگري نيزآمده از قبيل: 1️⃣ خداوند «علة العلل» نيست بل خالق علت و معلول، و خالق اين قانون است. 2️⃣ خداوند «مَصدر» نيست و حتي «مُصدر» و صادر كننده‌ي چيزي از وجود خودش، نيست. 3️⃣ خداوند مي‌تواند و مي‌توانست بدون مخلوق باشد (خدا موجب نيست). كان و لم يكن معه شيء. 4️⃣ حدوث عين حركت است و حركت عين زمان است پس هيچ حادثي فارغ از زمان و مكان وجود ندارد عنوان «مجردات» فقط يك توهم است. 5️⃣ قوانين كائنات و مخلوقات، را به خداوند شمول ندهيد اين قوانين، همه مخلوق خدا هستند و شامل خدا نمي‌شوند، كيف يجري عليه ما هو اجراه؟ و… چندين اصل و اصول ديگر. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دوره اول 🔸 فعالیت جریان کابالیسم دربارۀ پیامبر(ص) و امت، از روز مبعث به بعد در چهار دوره قابل بررسی است. و این چهار دوره تا پیدایش تصوف توسط حسن بصری در میان امت است. دورۀ اول 🔹 از مبعث تا سال سوم هجری: در این دوره هنوز افرادی که از آغاز در کنار پیامبر کاشته شده بودند فعال نشده بودند و با تجربه آموزی منتظر آینده بودند. خود ابلیس ناچار بود به طور مجسّم به مبارزه با اسلام بپردازد و در جلسات مشورتی بزرگان قریش حاضر می‌شد و برنامه‌های خود را در قالب پیشنهاد به آنان می‌داد. 🔸 در مباحث گذشته اشاره شد که قبایل عرب عدنانی و در آن میان قریش، بدون دولت و قدرت مرکزی با مدیریت بزرگان اداره می‌شدند. آنان بزرگان شان را با لقب «غلباء» می‌خواندند. جزری لغت‌شناس معروف و کهن، می‌گوید: غلباء یعنی گردن کلفتِ گردن دراز. 🔹 شما بگوئید: گردن کلفتِ گردن فراز، آن هم گردن کلفتِ گردن فراز در برابر حق و در برابر خدا و نبوت، که دو خصیصۀ اولیۀ افراد کابالیست است که تکبرشان را از ابلیس گرفته‌اند. 🔸 در میان مردمان عرب عدنانی که همگی بت‌پرست بودند، قبیلۀ قریش از احترام خاص برخوردار بود به دلیل: 1️⃣ عرب‌ها قریش را اولاد اسماعیل و ذریّه ابراهیم می‌دانستند و به نوعی تقدیس آمیز به آنان می‌نگریستند. 2️⃣ قریش خادم کعبه و مدیر خانه خدا بود، خانه ای که همیشه محترم بود حتی در نظر بت‌پرستان، و زمان مدیدی نیز هر قبیله‌ای یک کپی از بت خود را در کعبه گذاشته بود و کعبه را شبیه مجلس سنای بت‌ها نیز می‌شناختند که در مباحث پیشین اشاره شد. 3️⃣ قریش شهرنشین و سمبل تمدن عرب عدنانی بود. 4️⃣ به قول خودشان، قریش گردن کلفت‌هائی داشت که تاجر و سرمایه داران بزرگ عرب عدنانی بودند و به همین دلیل بازارهای سالانۀ بزرگ مانند «عکاظ» در سرزمین آنان برگزار می شد. 5️⃣ عرب‌ها در تفاخرها و رقابت های شدیدی که داشتند، پذیرفته بودند که قریش «سید العرب» یعنی آقامنش‌ترین قبیله است. 🔹 بنابراین قریش آقای قبایل دیگر بود (گرچه برخی قبایل با آن ها جنگیده بودند) و سران قریش نیز آقای قریش بودند. این سران مجلس سنا داشتند به نام «دارالنّدوه» و تصمیمات مهم، و نیز مربوط میان تیره‌های خود، و بین القبایل را در آن جا می‌گرفتند. 🔸 دارالندوه نه تنها یک نهاد قوی به عنوان تصمیم گیرنده و اداره کنندۀ برترین قبیلۀ عرب عدنانی، با رسول خدا(ص) مبارزه می‌کرد، بل در این مبارزه از همۀ قبایل (اعم از عدنانی و قحطانی) را نمایندگی می‌کرد، و از پشتیبانی همۀ آن‌ها برخوردار بود. 🔹 نمونه‌هائی از توطئه‌های ابلیس و دارالنّدوه: 1️⃣ سیوطی در درّالمنثور (ذیل آیه115، انعام) و مجلسی در بحار (ج60 ص282 و283) و دیگران در متون دیگر، آورده‌اند: شیاطین با مشعل فروزان آمدند تا پیامبر(ص) را بسوزانند. 2️⃣ طبری در مجمع البیان و سیوطی در درّالمنثور و دیگران، در ذیل آیه30 سورۀ انفال، آورده‌اند: سران قریش در دارالنّدوه جلسۀ مشورتی تشکیل دادند، ابلیس نیز به طور مجسم در قیافه «شیخ جلیل= بزرگ جلیل القدر» حاضر شد و پیشنهاد ابلیس به تصویب رسید و تصمیم گرفتند که رسول خدا(ص) را بکشند. پیشنهاد ابلیس: از هر تیره ای از قریش یک نفر با شمشیر حاضر شوند و در قتل او شریک باشند تا بنی هاشم در برابر همۀ قریش قرار گیرد و نتواند ادعای قصاص یا خونخواهی از یک تیره کنند(علاوه بر منابع اهل سنت، مجلسی نیز در بحار، ج19 ص47 -46، آن را از بیان علی(ع) آورده است.) 3️⃣ ابلیس در میدان جنگ بدر: زمانی که سران قریش عازم جنگ بدر شدند نگران بودند که قبیلۀ «بنی مدلج» در غیاب شان به مکه حمله کنند. زیرا میان قریش و آنان بر سر خونخواهی، نزاع شدیدی بوده است. سیوطی در درّالمنثور ذیل آیه48 سورۀ انفال، و مجلسی در بحار، ج66 ص233 و 282، آورده اند: ابلیس در قیافۀ «سراقه بن مالک بن جثعم» رئیس قبیلۀ مدلج برای رفع نگرانی قریش، با گروهی از شیاطین مجسم، آمد و آنان را به جنگ با رسول خدا(ص) تشویق می کرد، وقتی که جبرئیل را مشاهده کرد فرار کرده و گروهش را با خودش برد. 🔸 این بود نمونه‌هائی از مجسم شدن ابلیس و اقدامات مستقیم او بر علیه اسلام. جنگ بدر در رمضان سال دوم هجری که سه ماه و اندی به آغاز سال سوم هجری مانده بود رخ داده است. 🔹 زمانی دوست داشتیم این قبیل حدیث‌ها را تاویل کنیم اما با بر افتادن پرده از راز کابالا می‌بینیم که عین واقعیت بوده‌اند و هرگز نباید تاویل شوند. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دورۀ دوم (بخش اول) 🔸 از اواخر سال دوم از همان روز جنگ بدر تا رحلت پیامبر(ص): در این دوره که حدود 9 سال می‌باشد، کسانی جریان را مدیریت می‌کنند و خود شیطان اقدام مستقیم نمی‌کند زیرا جبرئیل را در برابر خود می‌دید. شگفت است دقیقاً چند ساعت پس از فرار ابلیس و پایان نبرد، مقابلۀ عملی ابوبکر و عمر با پیامبر(ص) و دخالت عملی‌شان در مدیریت امت نوپا، شروع می‌شود. هر چه در متون تاریخی و حدیثی می‌گردیم پیش از آن چنین رفتاری را از این دو شخص نمی‌یابیم. 🔹 اسیران بدر: رزمندگان اسلام برخی از سران قریش و عده‌ای از مردم قریش را کشتند و عده‌ای را اسیر کردند، بقیه نیز فرار کرده به مکه رفتند. ابوبکر و عمر بدون این که منتظر تصمیم و رفتار پیامبر(ص) شوند به ایجاد مسئله پرداختند: با این اسیران چه باید کرد؟ 🔸 این اولین بار بود که کسانی از اصحاب به خود اجازه دادند و برای خود حق ابراز نظر قائل شدند و خود را در عرض پیامبر(ص) قرار داده و عملاً به مسلمانان نشان دادند که رسول خدا(ص) باید در کارها رای آنان را در نظر بگیرد. و این اولین گام بود که «عدم کفایت نبوت و وحی» به ناخود آگاه مردم القاء می‌شد و چند اصل کابالی بنیان نهاده شد: 🔹 الف: رسول خدا نیز مانند ما یک بشر است اگر به تنهائی تصمیم بگیرد ممکن است اشتباه کند. دقیقاً مصداق همان گفته ها که کافران پیشین دربارۀ انبیاء پیشین گفته بودند، به مردم امت نوپا القاء شد: 1️⃣ فقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُم-24 مومنون. 2️⃣ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْه-33 مومنون. 3️⃣ و لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ-34 مومنون. 4️⃣ فقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا-27 هود. 5️⃣ قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-10، ابراهیم. 6️⃣ فقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا-47 مومنون. 7️⃣ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-154 شعراء. 8️⃣ و ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-186 شعراء. 9️⃣ قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-15 یس. 🔸 ب: با زبان و عمل به افراد امت نوپا القاء کردند که علم پیامبر(ص) تنها به مواقعی منحصر است که با وحی تماس بگیرد، نه همواره و همیشه. پس باید برای سخنان ما نیز جائی در تصمیماتش قرار دهد. 🔹 امروز نیز کابالیست‌های نفوذی و جریان شیعۀ وصایتی (که غیر ولایتی هستند و از نو به جنبش آمده‌اند، حتی در حوزۀ مقدسۀ قم) به ما می‌گویند: خود قرآن به پیامبر(ص) دستور داده که بگو: من نیستم مگر بشری مثل شما، و برای‌مان آیه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم» را می‌خوانند. اولاً: توجه ندارند که می‌فرماید من بشری هستم مثل شما و نمی‌فرماید: شما نیز بشری هستید مثل من. ثانیاً: این آیه در دو سوره از قرآن آمده است: آیه110 سورۀ کهف و آیه6 سورۀ فصّلت. اینان در هر دو مورد ادامۀ آیه را نمی‌خوانند که می‌فرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ…». می‌گوید من مثل شما هستم با این فرق که به من وحی می‌شود. 🔸 حتی وقتی که همین جمله را نیز برای‌شان بخوانید می‌گویند: پس فرقش همین است که به او وحی می‌شود و هر وقت با وحی تماس نداشته باشد مثل ما می‌شود. 🔹 اولاً: اینان توجه ندارند مراد این دو آیه این است که: مانند بنی اسرائیل از پیامبرتان نخواهید که همۀ کارها حتی جهاد را نیز خودش با معجزه انجام دهد. یا شما در خانه بخوابید نیازهای اقتصادی‌تان را با معجزه بر آورده کند، با معجزه قصرها و باغ و ویلاها برای‌تان درست کند و… این آیه‌ها در مقام محدود کردن فهم و دانش پیامبر(ص) به تماس با وحی نیستند. بل قرآن می گوید: 1️⃣ لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه-1، حجرات. 2️⃣ و إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا-54 نور. 3️⃣ و أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا-92 مائده. 4️⃣ و در حدود40 مورد از قرآن امر به اطاعت از پیامبر(ص) شده است. 🔸اگر کسی یا کسانی نبودند که پیش از رسول خدا تصمیم می گرفتند پس معنای «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ» چیست و این آیه برای چه آمده است؟؟! که در مباحث آینده به طور مشروح بحث خواهد شد. و اگر کسانی نبودند که خود سری کنند، این همه آیه‌های چهل‌گانه برای چه آمده‌اند؟! 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
50.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند 🌍 مستند داستان تمدن قسمت اول (حضرت آدم در بَکه نخستین دهکده) این مستند برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی کاری از: مسعود مهدی گوینده: رضا هدایت فر تولید: ۱۳۹۴ ویرایش: ۱۴۰۳ حجم: 48 MB دانلود با کیفیت 1080P 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دورۀ دوم (بخش دوم) 🔸 ثانیاً: اگر پیامبر(ص) در غیر از موارد تماس با وحی با آنان مساوی است، پس چرا این وحی بر خود آنان نازل نمی شد؟ پس لابد پیامبر در ساعاتی که با وحی تماس نداشت نیز امتیازاتی داشته است و این امتیاز غیر از علم و دانش چیست؟ 🔹 این موضوع را در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» که در پاسخ به «کتاب مکتب در فرایند تکامل» نوشتۀ آقای مدرسی نوشته ام توضیح داده‌ام و با آیه و حدیث و نیز ادلّۀ عقلی روشن کرده ام که علامه طباطبائی نیز در این باره در اشتباه است. و در این جا تکرار نمی‌کنم. 🔸ثالثاً: پیامبر(ص) هادی است و امت مهتدی است، مهتدی حق ندارد هادی را هدایت کند. و اگر دمکراسی در جائی صحیح باشد در حضور پیامبران نه تنها جایز نیست بل ناقض غرضِ ارسال رسل است. 🔹 رابعاً: درست است اگر پیامبر(ص) از اصحابش نظر خواست می‌توانند ابراز نظر کنند. نه این که خودشان اقدام به ابراز نظر و ایجاد مسئله کنند. 🔸 خامساً: چرا همیشه دو نفر از اصحاب را می‌بینیم که در مواقعی که باید نام آن ها را «فرصت» گذاشت فرصت طلبانه خودشان را مطرح می کنند، چرا علی(ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و دیگر اصحاب از این گونه اقدامات خودداری می کنند. چه شده است که این دو فرد بی سواد شتر چران این قدر مهم شده اند و خودشان را برتر از دیگران می دانند که باید در نبوت و رهبری شریک باشند، چه امتیازی دارند غیر از تماس مداوم با کاهنان و یهودیان کابالیست، و هر هوشمندی ای که از خود نشان داده اند همگی بر گرفته از آنان است. 🔹 ماهیت پیشنهادشان: بدیهی و روشن بود هم برای آن دو نفر و هم برای همگان، که پیامبر(ص)- و یا هر کس دیگر در چنین شرایطی- یکی از دو تصمیم را می گرفت یا دستور اعدام اسیران را صادر می کرد، یا آنان را آزاد می کرد. و راه سومی وجود نداشت. و برده کردن آنان امکان نداشت؛ چه کسی عباس و عقیل را بردۀ خود کند و همین طور دیگر مردان قریش را، اساساً آنان نمی توانستند اسرای قریش را مانند غلام به خدمت بگیرند زیرا اولاً اکثر آنان کسانی بودند که نمی توانستند کار یدی و فیزیکی مفید انجام دهند، اگر در آن روز به مدینه آورده می‌شدند غیر از افساد و آلوده کردن ذهن مسلمانان، فایده‌ای نداشتند. همۀ مهاجرین با آنان فامیل و قوم خویش بودند. 🔸 ابوبکر و عمر می‌دانستند که رسول خدا(ص) یا آنان را در مقابل فدیه آزاد خواهد کرد و یا دستور اعدام‌شان را صادر خواهد کرد، دو طرف قضیه را میان خود تقسیم کردند پیش پیامبر(ص) آمدند هر کدام یک طرف مسئله را پیشنهاد دادند و نتیجه هر چه بود مقصود آن دو را برآورده می‌کرد و می‌گفتند: پیامبر به پیشنهاد ما عمل کرده و بر ذهن مسلمانان القاء می کردند که ما در تصمیمات رسول(ص) شرکت داریم. و این برنامۀ مداوم آنان بود تا رحلت پیامبر(ص) که شرحش خواهد آمد. و با این روش زمینۀ ذهنی امت را برای حاکمیت خود آماده می‌کردند و کردند و در برنامه شان موفق شدند. 🔹 ابوبکر گفت: از اسیران فدیه بگیریم و آزادشان کنیم و با پول فدیه دولت جدید التأسیس مان را تقویت کنیم. عمر گفت: همۀ اسیران را بکشیم. آیه آمد و گفت اساساً چه کسی به شما گفته بود که اسیر بگیرید و برای پیامبر و اسلام ایجاد مشکل کنید، پیامبر «اسیر کش» نیست. و از آن روز به بعد اسیر گیری ممنوع گشت: «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم»: هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد تا وقتی که آئین او ریشه دار و استوار گردد، شما در صدد مال دنیا هستید و خداوند آخرت شما را اراده می کند و خداوند غالب و حکیم است. 🔸 آیه، اصل اسیر گیری را محکوم می کند حتی اسیر گیری برای فدیه و پول را، تا چه رسد به «اسیر کشی»، اما ببینید جریان کابالیسم چه کاری کرد و چه حدیث هائی ساختند!؟! گفتند: آیه آمد نظر پیامبر را محکوم کرد و نظر عمر را تأیید کرد؛ در کجای این آیه یا ما قبل و ما بعد آن، اسیر کشی تأیید شده است؟ پیامبری که عقل، تشخیص، فکر و تدبیر عمر بهتر از او باشد، به چه دردی می خورد؟ البته برای این نیز حدیث ساختند که: اگر من مبعوث نمی‌شدم حتماً عمر مبعوث می شد. عمر که شرح کارها و برنامه هایش خواهد آمد. 🔹 حتی نمی گویند: آیه آمد نظر مشترک پیامبر(ص) و ابوبکر را محکوم کرد. بل از هر دو طرف قضیه بهره‌برداری کردند و گفتند: رسول خدا(ص) مطابق رای ابوبکر عمل کرد. و این زمینه بود برای مهم جلوه دادن ابوبکر. سپس گفتند: نظر عمر تأیید شد. و این هم بزرگ و مهم کردن عمر. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام 📌 دورۀ دوم (تتمه) 🔸 مطالعۀ سورۀ انفال: اما اگر شما سورۀ انفال را که به محور جنگ بدر سخن می‌گوید مطالعه کنید موضوع‌های زیر را مشاهده می‌کنید: 1️⃣ آیه اول:… أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين. 2️⃣ آیه6- يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّن. 3️⃣ آیه20- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون. 4️⃣ آیه21- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ. 5️⃣ آیه27- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول. 6️⃣ آیه46- وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا. ❓ چه کسانی می‌خواستند رابطۀ اطاعتی امت از پیامبر را تضعیف کنند که این آیه‌ها آمدند؟ ❓ چه کسانی خشت اول مجادله بویژه مجادله با پیامبر(ص) را بنا نهادند؟ ❓ چه کسانی در ظاهر سخنان رسول خدا(ص) را می‌شنیدند در حالی که گوش شنوا نداشتند و به سخنان او بی‌اعتنا بودند؟ ❓ چه کسانی مانند کسانی (از امت های پیشین) بودند که می گفتند شنیدیم امّا عمل نمی‌کردند؟ ❓ چه کسانی از اصحاب خیانت می‌کردند که آیه می‌گوید خیانت نکنید؟ ❓ چه کسانی منازعه می کردند یا ایجاد منازعه می کردند که آیۀ اخیر از آن نهی می‌کند؟ 🔹 بلی: یک بدبختی بود به نام «عبدالله بن ابیّ» منافق بی پرده و عریان و صریح، که همۀ این قبیل آیه های قرآن را بر سر آن نگون بخت ریختند. یک منافق صریح و عریان و مطرود امت که حتی پسرانش نیز از او دوری می‌کردند، چه قدر مهم بود که این همه آیات در سوره‌های مختلف قرآن دربارۀ او سخن بگویند؟! 🔸 البته اگر سورۀ انفال را از اول تا آخر مطالعه کنید به روشنی می‌بینید که این سوره در مقام خنثی کردن یک سری برنامه ها و القائات است که جدیداً در میان امت نوپا القاء شده‌اند. در زمینۀ فکر اجتماعی امت خدشه‌ها و حفره‌هائی پیدا شده که سورۀ انفال در مقام و در صدد ترمیم آن‌هاست و مسئله خیلی روشن است. 📖 مطالعه و دانلود 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
50.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند 🌍 مستند داستان تمدن قسمت دوم (حضرت نوح در مدیترانه) این مستند برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی کاری از: مسعود مهدی گوینده: رضا هدایت فر تولید: ۱۳۹۴ ویرایش: ۱۴۰۳ حجم: 48 MB دانلود با کیفیت 1080P 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔺قابل توجه اعضای محترم کانال بینش‌نو🔺 🔶 اخیرا بر اساس برخی پیامها و ایمیل‌های دریافتی متوجه شدیم تشابه اسمی فردی که در قم اشتهار به دعانویسی و استخاره دارد با استاد که فعالیت‌شان کاملا علمی بوده و نگارش آثار علمی متعدد را در کارنامه خود دارند، موجب بروز شبهاتی در تضاد نظرات استاد و فعالیت‌های فرد مزبور شده است. 🔹 لذا از این طریق اعلام می‌نماییم که فرد مذکور هیچ ارتباطی با استاد و سایت و کانال بینش‌نو ندارد. با تشکر و آرزوی توفیق