eitaa logo
"خاکــــریز خاطــرات"
60 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
بہ نام نامے الله🌱 🤍 - شُہدا سرخۍ ِ خونِ‌شان را بھ سیاهۍِ چادرمـٰان امانت دادند؛ و واۍ بر خیانت‌کار . . . خادم شما↶! ^^:) @Gamandh 🫀|من‌بیمارتوام،لطف‌بِه‌مـاڪن‌نظرۍ ! بیمہ‌ۍ حضرت ِ مـٰادر 🔗 :)
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن هم تیکه نونی برداشت و همانطور که جدی بود به زن عمو نگاه کرد از جا بلند شدم از بحثشون سر در نمیاوردم چند لقمه ای بیشتر نخورده بودم اما احساس کردم دیرم شده تا خواستم برم عمو گفت میری ؟ و من با نگاه بهش جواب دادم + بله کلاسم دیر میشه او منتظر بود که بگویم خوردم ما چیزی نگفتم محسن هم یکدفعه ای بلند شد _ برسونش محسن جان سرمو تکونی دادمو گفتم زحمت میشه که با چهره عصبی و ناراحت محسن رودرو شدم لب فرو بستمو و از اینکه زیادی خرابکاری کرده بودم تندی به اتاق رفتم طولی نکشید که اماده رفتن شدم رفتم سمت درو کفشامو پوششیدم محسن هم همزمان از مامان و باباش خداحافظی کرد و بعد هردو سوار ب ماشین راهی شدیم - مسیرتون اینه ؟ ورقی به دستش دادم و گفتم بله البته زحمت شد نگاهی زیر چشمی و با حواس به رانندگی بهم کرد و جدی گفت زحمتی نیست مسیرامون یکیه سکوت کردم و دیگه چیزی نگفتم چرا که به نظرم رفتارش تند و خسته کننده بود و این برام قابل تححمل نبود یهو زد زیر ترمز وحشت زده نگاهش کردم که گفت رسیدیم از اینکه باید میرفتم خوشحال بودم امانمیدونم چرا حواسم پرت شده بود به اطراف ف نگاه کردم دست تکون دادم او رفت و من کنجکاو مثل حال هرروزم به سمت کلاس قدم برداشتم به ساعت نگاه کردم زود رسیده بودم هوا ابری بود در کوچه که قدم گزاشتم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
در کوچه که قدم گزاشتم داستان صبح با پسر عمو زود گذر در حافظه ام نقش بست امروز روز خوبیو داشتم این حتی تو کلاسم بهم ثابت شده بود قدم قدم به سمت در میرفتم زنگ را فشردم قرار بود بغض اسمون بر سرم فرود بیاد دقاقیقی نگذشت که خیس خیس از بارون نم نم شدم کلیدی که دیروز به داده بودن و دراوردم و در باز شد از صدای بارون لذت میبردم به سمت پلکان قدم برداشتم اما صدای عجیب منو جلب کرد - یعنی کسی خونه نیست ؟ قدمامو اروم تر کردم و به خونه کوچیکی نگاه کردم که کنار پلکان بود درش نیمه باز بود حدس زدم دزدی وارد خونه شده صدای ناله در زوزه کشان بود رفتم جلوتر که یهو زیر پام خالی شد و جیغی کشیدم ............ - دختر عمو ؟ دختر عمو ؟ چشامو به سختی باز کردم محسن جلوی چشام نشسته بود سرم گیج میرفت - شما از دوازده پله افتادید! لبمو گاز گرفتم باورم نمیشد از شدت کمر دردبه خود تکانی دادم از جابلند شد اما متوجه حالمو دردم بود او یکدفعه ای بهم نگاه کرد و گفت برم کسیو صدا کنم بیاد کمکتون که گفتم نیازی نیست بعد دربرابر نگاه شوکه او ؛به سختی از جا بلند شدم حس کوفتگی تمام بدنمو گرفته بود ای کاشش متوجه پله شده بودم دستمو به دیوار گرفتم و به سمت پله ها رفتم که او به سمتم اومد - اینجا چی کار میکردید؟ سرمو منف ی تکو دادم و متعجب گفتم مثل اینکه من باید از شما این سوال و بکنم ؟حق به جانب خنده ای کرد و گفت حالا خداروشکر که صدمه ندیدید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان‌شاءاللّٰھ‌ظھورآقامون🌿!" . .( :🕊!
"خاکــــریز خاطــرات"
ـ
فرمایشاٺ‌رهبری : عزیزان‌من! بسیجۍ‌شدید،مبار‌ک‌است:)! امّـابسیجی‌باقی‌بمانید!🌱 -
رامین‌جان‌قهوه‌ای‌هم‌رنگ‌خداست😂😔
به‌جزسلبریتی‌ها!😏
"خاکــــریز خاطــرات"
ـ
یه‌بنده‌خدایی.. خیلی‌قشنگ‌تعریف‌کرد میگفت‌میخواستی‌گناه‌کنی عاشورا‌‌روبه‌‌یادبیار که‌امام‌حسین‌گفت!! (هَل مِن ناصرِ یَنصُرنی) یه‌وقت‌این‌گناه‌کاری‌باهات‌ نکنه‌که‌صدای‌امام‌‌زمانتو‌نشنوی:)💔 -
"خاکــــریز خاطــرات"
ـ
بچہ‌ڪہ‌بودیم؛ تَرسـمون‌این‌بود‌ڪہ‌توحَرم‌گم‌بشیم امّاحالا‌شُده‌آرزو'!💔🖐🏽 -
↻⛅️❄️••|| دل‌ بھ آنچہ نمی‌ماند نبند . ☁️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☁️⃟🌸¦⇢ 💫 ☁️⃟🌸¦⇢
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 السلام علیک یا ابا صالح المهدی عجل الله باسلام خدمت بزرگواران کانال کوله بار عشق ضمن تبریک هفته عفاف وحجاب امروز ( پنج شنبه ) مورخه ۱۴۰۲ /۰۵/۲۵ 🍀نشست بصیرتی مجازی با موضوع عفاف و حجاب ساعت 20 با حضور کارشناس محترم برگزار خواهد شد . لذا ضمن اینکه در این ساعت آنلاین خواهید شد☺️☺️ کانال مون رو هم در گروه های جذاب ودوست داشتنی تون معرفی کنید
37.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعلــے‌حضرت‌: +شما‌زنـــان، متقلب و شرور هستید‼️ • • ببینید تفاوت نوع نگاه محمدرضا پهلوی به زن و نوع نگاه رهبران انقلاب اسلامی را به این جنس لطیف :)✨ ،،
جيدة بالنسبة لك(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج) خریدتت؛ نفهمیدی‼️ _استاد علی اکبر رائفی پور_
- التماس دعا -♥️
قشنگترین حس برای زمانی که ازم میپرسن؛ بهترین رفیقت کیه؟؟ و من اولین نفری که به ذهنم میاد شمایید" . . . !🫀🌱 اقای اباعبدالله :)