eitaa logo
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
747 دنبال‌کننده
156 عکس
13 ویدیو
9 فایل
ڪافہ ڪتاب انقلاب دریچہ ای بہ دنیاے ڪاغذے ڪتاب @book_caffe_Eng👈 کانال انگلیسۍ ما پیج اینستاگرام بہ زودی.....
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
و این #آغاز_انسان بود... 🍎🌸از بهشت که بيرون آمد، دارايی اش فقط يک سيب بود. سيبی که به وسوسه آن را
⛳️و اگر و حق و صواب پيروز شد ، تو باز خواهی گشت🙃🤞 ؛ وگر نه ....... 😓و فرشته ها همه گريستند.🕸 اما انسان نرفت.... انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وا مانده بود. می ترسيد و مردد بود. و آن وقت خدا چيزی به انسان داد. چيزی که را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه وا داشت.😲 انسان دست هايش را گشود 🤲 و خدا به او « اختيار » داد.❣ 🌞خدا گفت: حال انتخاب کن. زيرا که تو برای انتخاب کردن آفريده شده ای. برو و بهترين را برگزين که بهشت پاداش به گزيدن توست. 🎬  و و نيز با تو خواهد آمد تا تو بهترين را برگزينی. 😇 و آن گاه انسان را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را ... و اين، آغاز انسان بود... ... ✍عرفان_نظر_آهاری 📘 ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه‌ اۍ باش ڪه به پرواز خودش مۍباله ᵕ.ᵕ 🙃🦋😌🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ 📗#قصه_دلبری #پارت_یازدهم 🍃دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده ڪه تنها در بین نامحر
📗 🎵🦋صدایۍ حس مۍ ڪردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه . به خیالم بازۍ تمام شده بود‌. زهۍ خیال باطل! تازه اولش بود هر روز به هر نحوۍ پیغام مۍ فرستاد و مۍ خواست بیاید خواستگارۍ. جواب سربالا مۍ دادم. ✨🪐داخل دانشگاه جلویم سبز شد. خیلۍ جدۍ و بۍ مقدمه پرسید: « چرا هر ڪی رو مۍ فرستم جلو جوابتون منفیه؟» بدون مڪث گفتم « ما به درد هم نمۍ خوریم!» با اعتماد به نفس صدایش را صاف ڪرد :« ولۍ من فڪر میڪنم خیلۍبه هم مۍ خوردیم!» 🔊جوابم را ڪوبیدم توۍصورتش : « آدم باید ڪسی ڪه مۍ خواد همراهش بشه ، به دلش بشینه!» 🤷🏻‍♀ 🌝خنده ء پیروزمندانه اۍ سر داد ، انگار به خواسته اش رسیده بود: « یعنی این مسئله حل بشه، مشڪل شمام حل مۍ شه؟» جوابۍ نداشتم. چادرم را زیر چانه محڪم چسبیده و صحنه را خالۍ ڪردم. از همان جایۍ ڪه ایستاده بود، طورۍ گفت ڪه بشنوم : « ببینید! حالا این قدر دست دست می ڪنید ، ولۍ میاد زمانی ڪه حسرت این روزا رو بخورید! » زیر لب با خودم گفتم :« چه اعتماد به نفس ڪاذبۍ» ، اما تا برسم خانه، مدام این چند ڪلمه در ذهنم مۍ چرخید: « حسرت این روزا!» مدتۍ بود پیدایش نبود، نه در برنامه هاۍ بسیج، نه ڪنار معراج شهدا... ... ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍋🌸فواید ڪتابخوانۍ ⚡️🌚افرادۍ ڪه ڪتاب میخوانند اجتماعۍ ترند. 🌨🪐📘 تماس مداوم با به خودی خود نمی‌تواند ڪمڪۍ بڪند؛ اما نحوه برداشت و استفاده‌ ما از زبان را تحت تاثیر قرار میدهد. 🦋 ما را شکل می‌دهد و همه میدانند ڪه قدرت ڪلام ڪلید حیاتی موفقیت است. 🙃🤝🤝 آیا دوست دارید دامنه لغات خود را افزایش دهید؟ 💎🤓کتاب ها پر از کلمات رنگارنگ‌اند!🌈🐳 ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ 📗#قصه_دلبری #پارت_دوازدهم 🎵🦋صدایۍ حس مۍ ڪردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه . به
📗 🦋داشتم بال در مۍ آوردم. از دستش راحت شده بودم. ڪنجڪاوۍ ام گل ڪرده بود بدانم ڪجاست. خبرۍاز اردوهاۍ بسیج نبود، همه بودند الا او. 🍄خجالت مۍ ڪشیدم از اصل قضیه سر در بیاورم تا اینڪه ڪنار معراج شهدا اتفاقۍ شنیدم از او حرف مۍ زنند. یڪی داشت مۍگفت : « معلوم نیست این محمد خانۍاین همه وقت توۍ مشهد چۍ ڪار مۍ ڪنه!» 🌞نمۍ دانم چرا؟ یڪ دفعه نظرم عوض شد. دیگر به چشم یڪ بسیجۍ افراطۍ و متحجر نگاهش نمۍ ڪردم. حس غریبۍ آمده بود سراغم. نمۍ دانستم چرا این طور شده بودم. نمۍ خواستم قبول ڪنم ڪه دلم برایش تنگ شده است، با وجود این هنوز نمۍ توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگارۍ ام. 🌜راستش خنده ام مۍ گرفت ، خجالت مۍڪشیدم به ڪسی بگویم دل مرا هم با خودش برده! ✨وقتۍبرگشت پیغام داد مۍ خواهد بیاید خواستگارۍ. باز قبول نڪردم. مثل قبل عصبانۍ نشدم، ولۍ زیر بار هم نرفتم. خانم ابویۍ گفت: دو سه ساله این بنده خدا رو معطل خودت ڪردۍ! طورۍ نمی شه ڪه ! بذار بیاد خواستگارۍ و حرفاش رو بزنه ! گفتم: « بیاد ، ولۍخوش بین نباشه ڪه بله بشنوه !» 🍩🧁شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد براۍقرار خواستگارۍ . نمۍ دانم پافشارۍ هایش باد ڪله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش. به دلم نشسته بود!!!.... ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
˹✨.🐬˼ زندگۍ زیباست چشمۍ باز ڪن🙂🌸 گردشۍ در ڪوچه باغ راز ڪن هر ڪه عشقش در تماشا نقش بست عینڪ بدبینۍخود را شڪست🙃🤞 صبحتون به خیر و شادی🦋🌺 ●○●○●○●○ - ●○●○●○●○ ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
فصل اول : این مای تڪه پاره 🚁☘در زمان هخامنشیان هلیڪوپتر داشتیم یا چیزۍ نداشتیم؟ ❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒
...🌺🌝نگاه "ما همه چیز بودیم" و نگاه "ما چیزی نبودیم" ظاهراً دو نگاه است اما در واقع خیلۍ با هم فرق ندارند؛ نتیجه شان یڪۍ است ، این ڪه ڪارۍ از دست ما بر نمۍ آید. اگر بودیم، الان فقط به آن افتخار مۍڪنیم و چه ڪارۍ مهم تر از افتخار ڪردن به گذشته درخشان؟!😐💔اگر هم نبودیم که خب، الان هم نیستیم.💁🏻‍♀ 🔎🦠بعضی ها خیال می ڪنند عیب در این خاڪ و آب و هواست و تا این خاڪ و این آب و این هوا عوض نشود، ماهر چه هم زور بزنیم به جایۍ نمۍ رسیم. خاڪ و آب و هوا هم ڪه فعلا عوض ڪردنۍ نیست و باز هم باید بسوزیم و بسازیم و منتظر روزۍ بنشینیم ڪه بشود خاڪ و آب و هوا را نیز از ڪشوری دیگر مثلا چین وارد ڪنیم. 🥥🍃راستش را بخواهید ، ،« ما» نه همه چیز بودیم و نه هیچ چیز. گاهۍ خیلۍ چیزها بودیم و گاهۍهم خیلۍ چیز ها نبودیم. 🚎تاریخ سرگذشت ها و هاۍ ماست، سرگذشت ضعف ها و قوت ها، شڪست ها و پیروزۍ ها و سرگذشت تغییرهاۍ ماست. ❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒❒ 📗 ✍علۍاصغر_سید_آبادۍ ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪐🌜🌸📚 قناعت به آنچه میدانۍ ، قناعت نیست؛ اسراف است◠◡◠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭──────── • ◆ • ────────╮ ༺◍⃟🌧 🌾پادشاهۍ بر فراز قصرش و هنگام دیده بانی از قلمرو وسیع و غنۍ حڪومتش به وزیرش گفت: چقدر خوب بود اگر دنیا مۍ ماند و جدا نمۍ شد. 🍃وزیر آگاهش جواب داد: اگر دنیا از دیگران جدا نشده بود، به تو نمۍرسید و در دست همانها مۍماند. ☄ خوبۍ دنیا در این نیست ڪه با ما بماند؛ خوبۍ ما در این است ڪه از دنیا برداریم و از آن ڪام بستانیم 🚶‍♂ ╰──────── • ◆ • ────────╯ ⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻ 🎙 📚 مسئولیت و سازندگی ✍ ˹🌞.🖇˼✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ بہ ڪافہ کتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪــافھ ☕️کتـاب📚انقݪابـــ 🇮🇷
✍ #محمدعلۍ_جعفرۍ 📗#قصه_دلبری #پارت_سیزدهم 🦋داشتم بال در مۍ آوردم. از دستش راحت شده بودم. ڪنجڪاوۍ
📗 🌚با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگۍ اش آمد. از در حیاط ڪه وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید:« مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!» با خنده گفتم :« خب شهدا یڪی مثل خودشون رو فرستادن برام!» ✨خانواده اش نشستند پیش مادرم و پدرم. خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره ڪردند ڪه « این دو تا برن توی اتاق حرفاشون رو بزنن ! » با آدمی ڪه تا دیروز مثل ڪارد و پنیر بودیم حالا باید با هم مۍ نشستیم برای آینده مان حرف مۍ زدیم‌ . 🍁تا وارد اتاق شد، نگاهۍ انداخت به سرتاپاۍ اتاقم و گفت « چقدر آینه ! از بس خودتون رو میبینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!» ⚪️از بس هول ڪرده بودم فقط با ناخن هایم بازۍمۍ ڪردم. مثل گوشۍ در حال ویبره مۍ لرزیدم. خیلۍ خوشحال بود. به وسایل اتاقم نگاه مۍ ڪرد. خوب شد عروسڪ پشمالو و عڪس هایم را جمع ڪرده بودم. 😐😂 ✔️فقط مانده بود قاب عڪس چهار سالگۍ ام. اتاق را گز مۍزد. انگار روۍ مغزم رژه مۍ رفت . جلوۍ همان قاب عڪس ایستاد و خندید. چه در ذهنش مۍ چرخید نمۍ دانم! نشست رو به رویم. خندید و گفت :« دیدید آخر به دلتون نشستم!»😊 ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱
زندگۍ ، سبزترین آیه ، در اندیشه ۍبرگ🍀🌞 زندگۍ، 💦خاطر دریایۍ یڪ قطره، در آرامش رود◠◡◠ صبحتون به خیر و شادی🙂🦋 ●○●○●○●○ - ●○●○●○●○ ⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید ~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷ ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🚛 @book_caffe ┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈ 🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱