حسرت شهادت
از نظر شناسنامهای امیر ۹ سال از برادرش بزرگتر بود. ماشاءالله متولد سال ۱۳۴۴ بود، اما مقدر شد زودتر از برادر بزرگترش در سال ۶۲ به شهادت برسد. امیر هم سه سال بعد و در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید. مادر شهیدان بیان میکند: امیر بعد از شهادت ماشاءالله خیلی حسرت میخورد. هر وقت فرصت میکرد به مزار برادرش میرفت. ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ امیر هم به آرزویش رسید و شهید شد. بیشتر از ۴۰ روز پیکرش در منطقه ماند و بعد او را به خانه آوردند، ولی نگذاشتند پیکرش را ببینیم. او را در قطعه ۲۸ بهشت زهرا (س) کنار مزار برادرش ماشاءالله دفن کردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
به خاطرات شهید ماشاءالله آذرسرا میرسیم و از مادر میخواهیم از شهید ۱۸ ساله خانهشان بیشتر بگوید: ماشاءالله بچه مهربانی بود. حتی اگر پرندهای را میدید که از لانهاش بیرون افتاده است، سعی میکرد او را به لانهاش برگرداند. خیلی به پرواز علاقه داشت و عاقبت با بالهای شهادت پرواز کرد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
چشمهای بسته
مادر شهیدان ادامه میدهد:پسرم ماشاءالله سال ۶۲ به شهادت رسید. در همان عملیاتی که شهید شد، امیر هم شرکت کرده بود که چشمهایش براثر بمباران شیمیایی دشمن آسیب دید. وقتی پیکر ماشاءالله را آوردند، امیر با چشمهای بسته در مراسمش شرکت کرد. بعد از آن بارها به مزار برادرش میرفت و میگفت: انتقام او را میگیرم. ماشاءالله هنگام شهادتش تنها ۱۸ سال داشت، مجرد بود و با گلولهای که به سرش اصابت کرد، به شهادت رسید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
گویا ماشاءالله هنگامی که به جبهه میرفت، به مادر قول داده بود اگر خودش نیامد، پیکرش برمیگردد. مادر میگوید: آخرین بار که ماشاءالله به جبهه میرفت، به من گفت: اگر شهید شدم مبادا شیون و ناله نکنید. سعی کنید آبروی خانواده شهید را حفظ کنید. به او گفتم پسرم به این شرط در شهادتت صبر میکنم که لااقل جنازهات را به ما نشان بدهند. قول داد و از خانه خارج شد. رفت و پشت سرش آب ریختم. یک هفته بعد پیکرش را برای ما آوردند. روز تشییع جنازه، بچههای محله گلهای سرخ و سفید روی ماشاءالله میریختند و من برای آخرین بار چهره زیبای پسرم را دیدم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
عاشق پرواز
از مادر شهید در حالی که قاب عکس ماشاءالله را به دست میگیرد، عکس میاندازم. همانطور که به عکس پسرش نگاه میکند، میگوید: ماشاءالله از بچگی به پرواز و جنگیدن علاقه داشت. نوجوان که شد، جنگ شروع شده بود. دوست داشت شهید شود. پسر خوب و سربه زیر و بسیار مهربانی بود. حرف من و پدرش را گوش و در کارهای خانه کمک میکرد. وقتی خیلی کوچک بود شمشیر چوبی دستش میگرفت و میگفت: میخواهم با دشمنان امام حسین (ع) بجنگم. عاقبت هم که سرباز امام خمینی شد. مگر نه آنکه انقلاب ما در امتداد عاشوراست. مگر نه آنکه امام خمینی نایب برحق امام زمان بود، بنابراین ماشاءالله همانطور که دوست داشت در رکاب امام زمانش به شهادت رسید
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
داغ ۲ برادر و یک فرزند
عباس نورمحمدی خواهرزاده شهیدان امیر و ماشاءالله آذرسرا سال ۶۲ به شهادت رسیده است. سکینه آذرسرا مادر عباس و خواهر امیر و ماشاءالله در دفاع مقدس داغ دو برادر و یک فرزند را چشیده است. از او میخواهم فرزند شهیدش را معرفی کند. میگوید: عباس از دو دایی شهیدش کوچکتر بود. سال ۱۳۴۷ خدا او را به ما هدیه داد. همانطور که داییهایش به جبهه میرفتند، عباس هم در سن کم جبههای شد. فقط ۱۵ سال داشت که برای بار اول به جبهه اعزام شد. خیلی با رفتنش مخالفت نکردم. فقط گفتم اول درست را بخوان و بعد برو. در جواب گفت: مادر جان امام دستور داده که جبههها را خالی نکنیم و ما باید به حرف ایشان گوش بدهیم. وقتی دلایلش برای جبهه رفتن را شنیدم تصمیم گرفتم به او اجازه رفتن بدهم. خیلیها فکر میکردند من مانع رفتن پسر ۱۵ سالهام به جنگ میشوم، اما، چون پای اعتقاداتمان در میان بود، موافقت کردم و عباس به جبهه رفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
۹ سال مفقودی
پیکر شهید نورمحمدی حدود ۹ سال مفقود بود. مادر شهید میگوید:پسرم بعد از اعزام حدود دو ماه در پادگان بلال بود. بعد به جبهه رفت و چند روزی به مرخصی آمد، اما گفت: کاش به خانه برنمیگشتم. انگار جبهه هواییاش کرده بود، دوست داشت زود به محیط جبهه برگردد. در همان چند روز مرخصیاش به همه اقوام سر زد. حتی از همسایهها حلالیت طلبید. میگفت: اگر اسیر شدم خودم را میکشم. گفتم پسرم اینکه خودکشی است. گفت: پس مادر جان دعا کن من شهید شوم. گفتم اگر اینطور میخواهی دعا میکنم شهید شوی. چند روز بعد باز به جبهه برگشت. اینبار که رفت، دیگر بازنگشت. پیکرش ۹ سال مفقود بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سالهای چشم انتظاری برای خانواده آذرسرا از راه میرسد. آنها که دو شهید داده بودند، حالا یک مفقودالاثر هم به جمع افتخارات خانوادهشان اضافه شد. مادر شهید عباس نورمحمدی میگوید:یک سال و نیم بعد از مفقود شدن عباس، یک عکس آوردند که در آن او همراه تعداد دیگری از همرزمانش با چشمان بسته جایی نشسته بود. تصویر گویای این موضوع بود که آنها اسیر شدهاند، ولی ته دلم یک چیزی میگفت که شهید شده است. خلاصه وقتی اسرا برگشتند، امید داشتیم او هم در جمع اسرا باشد، اما هر چه انتظار کشیدیم، عباس نیامد. چشم انتظاری واقعاًٌ سخت است. دو سال هم از آمدن اسرا گذاشت و پسرم نیامد. عاقبت در سال ۷۱ به من گفتند به معراج شهدا در کنار پارک شهر بروم. رفتم و آنجا یک جمجمه و دو ساق پا و یک پلاک دادند و گفتند این فرزندتان است. چند تکه استخوان را داخل یک کفن پیچیده بودند و آن را به ما تحویل دادند. باقیمانده پیکر عباس را در قطعه ۲۸ کنار داییهایش به خاک سپردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
بار اصلی جنگ
مادر شهید نورمحمدی از خصوصیات اخلاقی فرزندش میگوید:ما خانواده مذهبی داریم، خیلی وقتها دعای توسل یا روضه برگزار میکردیم. عباس فضای روضهها را دوست داشت و از همان کودکی در آنها فعالیت میکرد. به بسیج هم علاقه زیادی داشت. با اینکه سن کمی داشت، در بسیج فعالیت میکرد. از طریق بسیج هم به جبهه اعزام شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مادر شهید ادامه میدهد: هنگامی که پسرم را قنداق پیچ شده به ما تحویل دادند یادم افتاد چه آرزوهایی که برای او داشتم. دوست داشتم ازدواج کند و برایش عروسی بگیریم، اما خب او خودش را فدای اسلام کرد. فدای آسایش و آرامش همه ما کرد. خوشحالم که پسرم در این راه مقدس به شهادت رسید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
آنطور که مادر شهید نورمحمدی میگوید پدرش مرحوم آذرسرا که پدر شهیدان امیر و ماشاءالله آذرسرا و پدربزرگ شهید عباس نورمحمدی هم بود علاوه بر اینکه فرزندانش را به جبهه میفرستاد، خودش هم در جبههها حضور مییافت. همسر خانم نورمحمدی هم به جبههها کمک میکرد و به عنوان راننده ماشین سنگین، بارها به جبهه رفته و تا مرز شهادت پیش رفته بود. این خانواده علاوه بر اینکه دردانههایشان را به جبهه میفرستادند، خودشان هم در جنگ شرکت میکردند. اینچنین خانوادههایی بودند که بار اصلی انقلاب و جنگ را به دوش کشیدند و از همه هستی شان برای اعتلای ایران اسلامی گذشتند. به قول مادر شهید عباس نورمحمدی «همه اعضای این خانواده رزمنده بودند.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
هدایت شده از 🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
🌹شهید حاج حسین خرازی : در یک کلمه میتوان گفت که حاج علی چشم و چراغ لشکر بود.
🌷معرفی #شهید_علی_باقری
💠 ارائه : خادم بگذار گمنام بمانم
📆 چهارشنبه ۹۹.۱۱.۱۵
⏰ ساعت ۱۹:۳۰
✨همزمان با میلاد حضرت زهرا (س)
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند
میلاد حضرت زهرا (س) رو خدمت شما عزیزان و بانوان گروه تبریک میگم🌹
امشب در خدمت سردار #دفاع_مقدس #شهید_علی_باقری هستیم...
🍃🌹برداشت مطالب سایت شهر شهیدان خدا
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
🌹🍃
نشسته ام بنویسم که بال یعنی تو
عروج کردن سمت کمال یعنی تو
نشسته ام بنویسم تصورت، هیهات
فراتر از جریان خیال یعنی تو
محبت تو همان آیینه است و مهرت آب
تو آب و آینه ای پس زلال یعنی تو
ز برگ های تو بوی رسول می آید
گل محمدی بی مثال یعنی تو
مسیر رد شدنت را کسی نگاه نکرد
جمال زیر نقاب جلال یعنی تو...
✨🕊میلاد با سعادت #حضرت_زهرا (س) گرامیباد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#تولد
سردار شهید حاج علی باقری فرمانده دلاور گردان امام حسین (علیه السلام) از لشکر امام حسین (علیه السلام) در سال ۱۳۴۲ در محله پزوه خوراسگان اصفهان نوزادی پا به عرصۀ گیتی گذاشت که والدینش به خاطر عشق و ارادت به امیرمؤمنان (علیه السلام)، نامش را علی نهادند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#ابعاد_شخصیتی
از کوچکی شخصی شجاع، فکور و خود ساخته بود. هنگامی که به مرخصی میآمد ابتدا به گلستان شهدا میرفت و اغلب اوقاتش را در مرخصی ها صرف بازدید از خانواده شهدا میکرد.
در تمام طول فرماندهی گردان همیشه مسوولیت گردان های پیاده را که از مشکل ترین گردان ها بود، بر عهده داشت.
جذبه خاص و شخصیت بالایش و از طرفی لیاقت و شایستگی او محبوبیت خاصی برای او ایجاد کرده بود بطوری که چند تن از برادرانی که قبلاً فرمانده گردان بودند به گردان حاج علی آمده بودند تا در کنار ایشان باشند.
ارتباط معنوی خاصی داشت. به ائمه اطهار (علیهم السلام) و عزاداری ها بسیار اهمیت میداد و گردان را نیز به این امر سفارش میکرد. یکی از همرزمانش میگوید: هر موقع برای نماز صبح بیدار میشدیم، ایشان را در حال سجده میدیدیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#ازدواج
#حج
حاج علی در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و ثمرۀ ازدواج تنها فرزند او محمدصالح است که از آن پدر قهرمان به یادگار مانده است. شهید باقری در سال ۱۳۶۵ جهت حضور در مراسم سیاسی عبادی حج، عازم عربستان شد و درکنار روضۀ مطهر حضرت رسول (صلی ا… علیه و آله و سلّم) و قبرستان شریف بقیع، عاشقانه بر مظلومیت اهل بیت پیامبر (صلی ا… علیه و آله و سلّم)، به ویژه حضرت زهرا (سلام الله علیها) اشک ریخت و نالهها سرداد و در طواف خانۀ دلبر و کعبه عشق، از حضرت حق جواز شهادت گرفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#پایداری_شهید
در عملیات محرم در خدمت مسوولیت یکی از گروهانهای گردان تحت امر ایشان را بر عهده داشتم. شهید باقری در این عملیات از ناحیه دست زخمی شد ولی به هیچ وجه راضی نشد به عقب برود و پس از پانسمان در بیمارستان صحرایی درحالی که دست باندپیچیاش را به گردن انداخته بود تا آخر عملیات در منطقه، هدایت گردان را بر عهده داشت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#نماز_شب
مدتی بود گردان ما در کردستان بود. هوای کردستان به علت موقعیت جغرافیایی منطقه بسیار سرد بود؛ بطوری که بچهها برای خوابیدن از کیسه خواب استفاده میکردند، حتی بعضاً از شدت سرما پارچهای روی صورت خود میانداختند و در چنین شرایط سختی این سردار مهذب اسلام، شهید حاج علی باقری بود که نیمههای شب برای نماز شب وضو گرفته بود و در حال خواندن نماز شب بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#آمادۀ_عروج
قبل از عملیات کربلای ۴ بود، حاج علی تمام غنائمی که در دست گردان بود، تحویل تسلیحات لشکر داد و تسویه حساب کرد حتی یک قبضه کلت کمری را که به امانت نزد ایشان بود، تحویل داد. یکی از دوستانش تعریف میکند: یک هفته قبل از عملیات، خواب دیدم که به زودی به شهادت میرسد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#محبت_ائمه_اطهار_علیهم_السلام
گردان به منظور آمادگی برای شرکت در عملیات، مشغول تمرین های نظامی بود. آن ایام مقارن بود با ایام عزاداری (گویا ایام عزاداری حضرت زهرا سلام االله علیها). شب هایی بود که سه، چهار ساعت در اروندرود مشغول مانور و رزم شبانه بودیم و پس از آن بچهها استراحت میکردند و آن موقع بود که حاج علی میگفت: به هر ترتیبی شده بچهها را تشویق کنید تا برای عزاداری از سولهها و استراحتگاهها بیرون بیایند درحالیکه ایشان خودشان در عزاداری پیشاپیش همه بودند.
قبل از عملیات به بچهها سفارش میکرد منطقه عملیاتی حساس است، سعی کنید از نظر معنوی خود را تقویت کنید و رابطهتان را با ائمه اطهار علیهم السلام زیاد کنید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#هدیه_متبرک
عصری روزی که قرار بود پس از نماز مغرب و عشاء به سمت منطقه عملیاتی حرکت کنیم، شهید باقری تکه پارچهای را که قبلاً بچههای اطلاعات لشکر با ضریح امام حسین (علیه السلام) متبرک کرده بودند، تکه تکه میکرد و به بچهها میداد و میگفت: «اینها را داخل جانمازتان بگذارید.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
#نماز_آخر
وضوی آخر را گرفت و آخرین نماز را خواند. نماز مغرب و عشاء را به او اقتدا کردیم درحالی که حالات عرفانی عجیبی داشت. به سمت قایق ها حرکت کردیم تا پس از سوار شدن بر قایقها به منطقه عملیاتی برویم. حاج علی در فاصله رسیدن به قایقها که مسافتی در حدود چهار، پنج کیلومتر بود، به علت جراحات قبلی چندین بار حالت تهوع پیدا کرد ولی هیچ چیز نمیتوانست مانع او در رسیدن به معشوق خویش شود. ماموریت گردان ما در جزیره بلجامیه بود. جزایر ماهی، بوارین و ام الرصاص روی تنگه تسلط داشتند و ما باید تنگه را پشت سر میگذاشتیم و وارد بلجامیه میشدیم. قرار بود ابتدا گردان یونس توسط برادران غواص عمل کند و پس از آن گردان ها با قایق وارد عمل شوند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم