دوست آقانوید آمد و گفت: آقانوید چیزیش نمیشود. آنجا هیچ خبری نیست. مادر آقانوید هم گفت: شما که نمیدانید من چقدر دلتنگ آقانوید هستم؟! بهش گفتهام این بار که بیاید، هفت بار دورش میگردم!
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
دوست آقانوید آمد و گفت: آقانوید چیزیش نمیشود. آنجا هیچ خبری نیست. مادر آقانوید هم گفت: شما که نمیدانید من چقدر دلتنگ آقانوید هستم؟! بهش گفتهام این بار که بیاید، هفت بار دورش میگردم!
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
رابطه عاطفی آقانوید و مادرش خیلی قوی بود. وقتی مادرشان وارد معراج شهدا شدند به همه گفتند: بروید کنار، من میخواهم هفت بار دور پیکر نویدم بچرخم... وقتی بود که همه برای وداع به معراج شهدا آمده بودند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
: آقانوید برای رفتنشان به سوریه از پدر و مادرشان اجازه گرفته بودند؟
همسر شهید: بار اول؛ نه. گفته بود برای آموزش به سمنان میروم. مادرشان هم روزهای آخر متوجه شده بودند. آقانوید میگفت: یک بار همه با هم در کنار فرماندهان نشسته بودیم و یکی از فرماندهان پرسیده بود: هر کدامتان بگویید چه چیزی به خانوادههایتان گفتهاید تا توانستهاید به سوریه بیایید. حرف هر کسی که هوشمندانهتر باشد، جایزه میگیرد!... روال این بوده معمولا خانوادهها در اعزامهای اول، مخالفتهایی داشتهاند، اما در ادامه به اعزام فرزند یا همسرشان رضایت میدادند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
مادر آقانوید وقتی فهمیدند پسرش به سوریه رفته،، چون دیابت داشتند، حالشان بد میشود و کارشان به بیمارستان میکشد. آقانوید در آن روزها هر روز تلفن میکرد تا خیال مادرش را راحت کند. خودش هم میگفت یکی از دلایلی که در اعزام اول شهید نشدم، همین بود. حتی میگفت: خدا به شهدا در همان لحظههای اول، ندایی میدهد که حاضری بیایی؟... باید از تمام تعلقاتشان دل کنده باشند که بتوانند لبیک بگویند. حتی یکی از دوستان آقانوید که جانباز شده بود میگفت: در لحظه آخر دیدم که کانال نوری رو به آسمان باز شد، اما چهره پسرم از جلوی چشمم رد شد و احساس کردم نمیتوانم از او بگذرم. سنگین شدم و برگشت خودم به پیکرم را حس کردم... آقانوید میگفت حتی آنجا متوجه میشوی که مثلا به سوئیچ موتورسیکلتت وابسته هستی! به چیزهایی که حتی فکرش را هم نمیکنی وابسته باشی. آنجا هیچ چیز پنهان نیست و همه چیز معلوم میشود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
آقانوید میگفت وقتی شهید علیزاده کنارم شهید شد، خیلی جدی نگرفتم و این موقعیت را از دست دادم... به همین خاطر خیلی حسرت میخورد. بعضی وقتها که چشمهای آقانوید را نگاه میکردم، یک مدل خاصی بود. واقعا حس حسرت و جاماندن و این که دنیایی نیست را میشد از حالاتش فهمید
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
هیچ به این فکر نمیکردند که بیشتر بمانند و بیشتر خدمت کنند؟
همسر شهید: اتفاقا شوهر خواهر آقانوید گفته بود که آقانوید! جامعه به امثال تو نیاز دارد... آقانوید گفته بود: زمانهای شده که آدم فقط با خونش میتواند از اسلام دفاع کند. باید برای اسلام خون داد. بعضی وقتها برخی آدمها شاید با ماندنشان هم خیلی خدمت کنند، اما شوق شهادت و عاشق خدا شدن، یک خطی دارد که از آن خط اگر رد بشوی، دیگر دست خودت نیست. جذبه شهادت تو را میکشد. شاید قبل از آن دست خود آدم باشد، اما بعد از آن دیگر میکِشند و میبرند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
شادی روح شهدای گلگون کفن به خصوص شادی روح #شهید_ نوید - صفری _طلابری فاتحه و صلواتی ختم کنیم 🌷🌷💐💐
🌴گروه عاشقان اهل بیت علیه السلام تقدیم میکند:
🗞موصوع :سالگرد ارتحال امام خمینی وانتخابات
👤ارائه استاد شب نگار
⏰ ساعت 22
📆 جمعه ۱۴۰۰/۳/۱۴
🌴 گروه عاشقان اهل بیت علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/2131755019C64f2e5adce
✳️دوستان خود را دعوت کنید
155.1K
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و ادب و احترام به محضر همه شما عزیزان و بزرگواران و تشکر از مدیران ارجمند این گروه و عزیزان شرکت کننده در خدمت شما هستم با پاسخ به سوالات ارزشمند شما
634.2K
سوال 2
نظرحضرت امام درمورددموکراسی چی بود؟
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
523.3K
سوال 3
حضرت امام درموردمذاکره باامریکاچه نظری داشتند:؟
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
1.4M
سوال 4
چرادرحال حاضرمردم دیگه اون شوروحال روزهای اول انقلاب روندارند؟واکثریت مردم ازوضع موجودناراضی هستند.؟
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
1.05M
سوال 5
کدام یک ازنهادهاوارگانهاوسازمانهای دولتی مستقیمابه دستورحضرت امام تشکیل شدند؟
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
1.02M
سوال 6
چراکوفیان امام حسین ع رادعوت کردند ولی دست ازیاری اوبرداشتند
680.7K
سوال 7
رسانه هاازجمله صداوسیما چه مسئولیتهایی درانتخاب درست وصحیح مردم دارند
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
961.5K
سوال 8
برای تغییروتحول وپیاده کردن اهداف شهدابه چه دولتی نیاز هست
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
1.24M
سوال 9
علت اینکه بعضی می گویندرای نمیدهیم چیست
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
850.8K
سوال 10
معرفی کابینه قوی درانتخابات ورای آوری بسیارتاثیردارد آیا کاندیدای صلاحیت شده ی انقلابی با مشورت هم چنین کابینه ای لازم است معرفی کنند
👤استاد شب نگار ﷽
🎤پرسش وپاسخ
@montazeranzohooremamasr
🌱معرفی شهید عملیات محرم ۱۳۶۱ #شهید_احمد_صداقتی
💠 ارائه : جامانده از شهدا
📆 پنجشنبه ۱۴۰۰.۰۳.۱۳
⏰ ساعت ۲۲:۰۰
🕊گروه جامانده از شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
باید صبور باشی، اصلش یکی از مشخصههایت میشود، آن قدر که با دستان مهربان و مادرانه فرزندت را نوازش کنی، پرورش دهی و راهی مسیری کنی که میدانی و ایمان داری که انتهایش چیزی جز شهادت نیست. آری صلابت زنانه در کنار عشق مادرانه و ارادت به ولایت عنصری میسازد به نام زن مسلمان ایرانی که توانسته درمسیر بلندیها و اعتلای تاریخ ایران زمین شگفتی ساخته و عشق بیافریند! اینجا به احترام رشادت مادران و زنانی سر تعظیم فرود میآوری که به عینه مصداق واقعی فرموده امام خمینی(ره) شدند که: از دامن زن مرد به معراج میرود. درس ایستادگی زنان سرزمینمان ایران سرمشق تمامی زنانی است که مفهوم مادربودن، خواهر و همسر شهید بودن را درک میکنند، آری مادران شهدا فرزندان حضرت زهرا(س) هستند. از این رو در حاشیه همایش طلایهداران عفاف و حجاب در اصفهان که به احترام تمامی زنان قهرمان کشورمان ترتیب یافته بود، به دیدار مادر و پدر شهیدی رفتیم که ۳۰سالی میشود فرزندشان به خانه بازنگشته است. کوچه به کوچه در پی خانهای بودیم که درس ولایتمداریشان زبانزد بود و این موضوع را به راحتی میشد از ۳۰ سال انتظار این خانواده درک کرد. به همراه یکی از سربازان سپاه اصفهان که ما را در رساندن به منزل شهید صداقتی یاری کرد، ساعتی مهمان منزل این شهید شدیم. آنچه در پی میآید حاصل این همکلامیمان با قربانعلی صداقتی، پدر و خورشید فاضلی مادر شهید احمد صداقتی است که خواندنش خالی از لطف نیست.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
بچه شیطانی که محبوب محله شد
همزمان با اذان ظهر به خانه شهید احمد صداقتی میرسیم. نماز حاجتمان را در محراب خانهشان بهجا میآوردیم و ابتدا از مادر شهید میخواهیم تا خودش را به ما معرفی کند: من خورشید فاضلی مادر شهید احمد صداقتی هستم. احمد فرزند اول من است. خداوند دو پسر و دو دختر به من عطا فرمود. احمد متولد ۱۳۳۹است. پسر دیگرم کفاش است و دخترهایم هم خانهدار هستند. خانواده ما مذهبی و متدین هستند. بچهها هم در همین فضا رشد پیدا کردند. احمد از همان دوران کودکی علاقه عجیبی به خواندن نماز وعبادت به درگاه خداوند داشت. همسرم قربانعلی صداقتی کفاش بود، ایشان برای کسب رزق حلال بسیار تلاش میکرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
قربانعلی، پدر شهید احمد صداقتی میانه همکلامیمان با مادر شهید از ما به گرمی پذیرایی میکند، میوه، چای، شیرینی و... ما هم مایل هستیم که احمد را از زبان پدر بیشتر بشناسیم. قربانعلی از شلوغیهای دوران مدرسه و دبستان پسرش میگوید: احمد، در دوران ابتدایی بچه زرنگ و باهوشی بود. روزی یکی از مسئولان مدرسه از من خواست تا برای رسیدگی به وضعیت احمد به مدرسه بروم. مدیر مدرسه از من خواست تا احمد را از مدرسه ببرم. گفت: اگر ما را دوست دارید، لطف کنید و بچهتان را بردارید و ببرید. من هم با ناراحتی و نگرانی گفتم: آقای مدیر، این چه فرمایشیاست، پسرم را کجا ببرم؟! مدیر مدرسه از شلوغی احمد عاصی شده بود اما سرانجام بخشید و احمد درآن مدرسه ماند. بعدها پسرم برای ادامه تحصیل به هنرستان رفت. احمد علاقه زیادی به روضه و هیئت داشت و شبها تا دیر وقت در هیئت میماند. نوع رفتارش باعث شده بود تا همه همسایهها به او علاقهمند شده و دوستش داشته باشند. در سلام دادن به کوچکتر و بزرگتر از خودش همیشه پیشقدم و بسیار متواضع و مهربان بود. اگر غذایی برایش آماده میکردیم که مردم در تهیه آن دچار مشکل میشدند آن غذا را نمیخورد. حتی سمت غذاهای گرانقیمت نمیرفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
ارادت به حضرت ابوالفضل(ع)
بعد از کمی گفتوگو قربانعلی صداقتی قاب عکس احمد را برایمان میآورد و آرام کنار مادرشهید مینشیند و باز از کودکیهای شهیدش میگوید: زمانی که احمد را به مهد کودک میبردم، در کوچه مدرسهشان سقاخانهای وجود داشت که بالای آن عکس حضرت ابوالفضل(ع) با پرچم در دستش دیده میشد. احمد از من، درباره آن عکس سؤال کرد، من هم ماجرای کربلا و فداکاری حضرت ابوالفضل(ع) را بازگو کردم. از همان زمان بود که حس کردم پسرم، دلباخته علمدار کربلا شده است. همیشه هم در مسیر رسیدن به مدرسه، تا چشمش به سقاخانه میافتاد، به سمتش میدوید و عکس حضرت ابوالفضل(ع) را غرق بوسه میکرد. شاید هم علاقه او به حضرت ابوالفضل(ع) بود که باعث شد پسرم قبل از شهادت هر دو دستش را در مسیر ولایت و ارادتش به ائمه تقدیم کند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
صف اول تظاهرات
مادر شهید که تاکنون ساکت مانده یاد ایام انقلاب را زنده میکند و از حضور و فعالیت احمد در دوران انقلاب برایمان میگوید: پسرم قبل از پیروزی انقلاب در تظاهراتها و جلسات متعددی شرکت داشت. شهید احمد صداقتی در تظاهرات ضدطاغوت شرکت میکرد، یک بار یکی از همسایهها آمد و گفت: احمد، قدش بلند است، در تظاهراتهم در صف اول میایستد و چهرهاش کاملاً مشخص است، با این کارها که انجام میدهند، او را میگیرند. مدتی بعد در یکی از جلسات احمد را شناسایی کردند. صبح روز بعد از همان جلسه احمد به بازار رفته بود که او را نزدیک یکی از چادرها که رویش نوشته شده بود: «حمایت از کارگران ذوبآهن» دستگیر میکنند. ما بعد از ۴۸ ساعت او را پیدا کردیم، او را به باشگاه افسران برده بودند. پدرش به ملاقاتش رفت سر و صورتش به خاطر شکنجهها خونی شده بود. احمد از پدرش خواسته بود که برایش نهجالبلاغه ببرد اما روز بعد او را به زندان دستگرد برده بودند. دو ماه در زندانشهربانی رژیم پهلوی ماند تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب آزاد شد. همیشه به احمد میگفتم: «دلم میخواهد بمانم و ببینم این انقلاب به کجا میرسد؟!» احمد هم میگفت: «شما فکر انقلاب را نکنید، این انقلاب راهش را باز میکند و جلو میرود». پسرم ارادت ویژهای به امام خمینی(ره) داشت. او هرگز از شکنجههای دوران زندانش حرفی نزد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
بیدست به جبهه بازگشت
پس از شروع جنگ تحمیلی احمد به جبهه رفت. در عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» شرکت کرد و دستچپش قطع شد، عصب دست راستش آسیب دید و فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود. احمد را به بیمارستان چمران برده بودند، در بدنش ترکشهای زیادی وجود داشت، وقتی به ملاقاتش رفتیم، روی تخت بود. روی دستش را پوشانده بود که من متوجه قطع شدن دستش نشوم، گفتم: «دیدی آخر رفتی و چطور شدی؟! دستت قطع شده؟» دست راستش را از پتو بیرون آورد، نشانم داد و گفت: «ببین، قطع نشده!»؛ من هم حواسم نبود دست دیگرش را ببینم؛ ۲۲ روز در بیمارستان بستری شد. بعد از اینکه فهمیدیم دست احمد قطع شده است، میگفت: «ناراحتی نکنید. بعد از ۲۲ روز به منزل آمد. بعد از چند ماه برای گذاشتن دست مصنوعی به تهران رفت. مدتی در آنجا بستری شد و دست مصنوعی گذاشت. آن موقع نیروهای سپاه خیلی احمد را دوست داشتند. او هم دلش میخواست باز به جبهه برود، به احمد گفتم: یکی به جبهه میرود که کاری از دستش بربیاید، تو میخواهی چه کنی؟ میخواهی چند نفر هم هوای تو را داشته باشند؟ میگفت: من طاقت اینجا ماندن ندارم و باید بروم جبهه، همین که بچهها اطرافم باشند، از من روحیه میگیرند. او در جبهه بیسیمچی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) شد. در عملیاتی دست سالمش تیر خورد، آمد و مدتی بعد دوباره به جبهه رفت. چند بار به جبهه رفت. پسرم هیچ وقت از دردهایش ناله نمیکرد، تازه به ما هم روحیه میداد. احمد در مدت حضورش در جبهه به بیماری یرقان مبتلا شد. رنگ و رویش زرد بود، به او میگفتم: «برو دکتر» میگفت: «من که دردی ندارم، برای چه به دکتر بروم»، بالاخره او میخواست به جبهه برود، شهید «مصطفی ردانیپور» از دوستان صمیمیاش بود، با دیدن وضعیتش او را به خانه برگرداند. به بیمارستان رفتیم و گفتند: «بیماری زردی او خیلی مهم است و باید سریعاً تحت درمان قرار بگیرد». احمد ۱۵ روز تحت درمان بود. از آنجایی که دست راست احمد قطع شده بود، مجبور بود که با دست چپ بنویسد؛ یادم هست که قلم را بین دو انگشت سالم دست چپش قرار میداد و خیلی تلاش میکرد تا بنویسد، خیلی هم بدخط مینوشت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم