eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره دلاوری های او صحبت های بسیار شده است. هم رزمانش می گویند رضا نادری از دیدگاه تأثیرگذاری اش در عملیات مرصاد، همان حسین فهمیده است كه این بار به جای خرمشهر در كرمانشاه ایفای نقش می كند. بعد از ظهر یكی از روزهای گرم تیرماه مهمان مادر و دو خواهرش بودم. برخورد مهربانانه آنان به قدری صمیمی بود كه گویی سال ها تو را می شناسند. به همین دلیل این مصاحبه به گفت وگویی دوستانه برای بیان خاطراتی بدل شد كه بیش از 30 سال از روی دادن آنها می گذرد.
رضا فرزند سوم است دو خواهر و سه برادر دارد. خانواده اش چند ماهی است پدر بزرگوارشان را نیز از دست داده اند. گذر زمان سبب رنگ باختن بسیاری از خاطرات از ذهن مادر شده بود اما دو خواهرش به كمك آمده و سبب یادآوری آن ها شدند.
اما آن چیز كه هنگام دیدن لباس ها و وسایلش تعجب برانگیز است، تمیزی آن هاست. پیراهن هایش به اندازه ای نو هستند كه با نگاه اول باور به اینكه نزدیك 30 سال در گوشه ای نگه داشته شده باشند، ممكن نیست. كسی چه می داند؛ شاید بیراه نباشد كه بگویم همانطور كه شهیدان زنده اند، یادگارهایشان هم نو نوارتر از همیشه هستند.
دردناك تر این است كه با عبور از آن سال های سخت، دوباره دست تقدیر جوانان این مرز و بوم را به سوی میدان های نبرد می كشاند تا برای دفاع از اعتقاد و میهن اما این بار در غربت، از تمام دلبستگی های خود در این دنیا چشم بپوشند. یك دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یك دفتر، عصا و تعدادی عكس با گذشت 28 سال از شهادت رضا، یادگاران به جا مانده او برای خانواده اش هستند. سادگی حتی در پوشش او نیز قابل درك است. خواهرش می گفت: رضا همین چند دست لباس را بیشتر نداشت و به همین دلیل همیشه مایه تعجب خانواده بود.
مادرش از دو تومان حقوقی می گفت كه رضا هر ماه جمع می كرد و به خانواده های همرزمان نیازمندش در روستاهای دور دست می رساند و در این بین ذره ای برای خودش خرج نمی كرد.
جبهه را از 16 سالگی دیده است. هربار اعزام در این سال ها نشانه ای را به یادگار بر بدن او می گذاشته و هر بار نیز تا زمان رسیدن به بهبودی نسبی به خانه برنمی گشته است. خواهرش دلیل این رفتن های پیاپی را از زبان او می گوید: 'همه كه نمی توانیم درس بخوانیم. الان كه زمان جنگ است باید جنگید.
اما آخرین اعزام تنها سفری است كه با خداحافظی از خانواده و رضایت پدر و مادر همراه بوده است. خواهرش در این باره نیز می گوید: قطع نامه را كه امضا كردند گریه می كرد. مادر كه به سراغش رفت، رضا به او گفت 'مادر، این جنگ، جنگ حسینی نیست، حسنی است.' من آن موقع معنی حرفش را نفهمیدم و حالا تازه متوجه منظورش می شوم.
می گفتند از همان ابتدا بدون اجازه خانواده برای رفتن به جبهه فرار می كرده است. خواهر كوچك تر داستان نخستین اعزام او را این گونه تعریف می كند: بار اول پدرم به همراه دوستش تا اهواز به دنبال او رفتند كه برگردد. روی پل اهواز، پدرم این طرف و رضا آن طرف ایستاده و به او گفته بود كه من راه خود را انتخاب كردم.
مژگان نادری ادامه می دهد: آخرین بار كه خیال همه از تمام شدن جنگ راحت بود پدرم رضا را بغل كرد، به پشتش زد و گفت: 'برو پسرم؛ برو و مردانه بجنگ!'. رضا هم كه یك پاشنه پایش در عملیات قبلی از بین رفته بود با عصا و دمپایی عازم جبهه شد. از خانه كه بیرون می رفت چهار پنج بار هم برگشت و گفت: 'كاری ندارید؟'
وی اضافه می كند: همیشه می گفت عراقی ها عرضه ندارند من را شهید كنند و آخر نیز به دست منافقان به شهادت رسید. یكی دیگر از ویژگی های رضا، توجه خاص او به انجام فرایض دینی است. خانواده اش می گویند نماز شبش هیچ گاه ترك نمی شد و پای جانماز نیز مدام گریه می كرد. این نكته در وصیت نامه او نیز دیده می شود. آن جا كه خواهر و برادرانش را به ادای نماز، خمس و زكات دعوت می كند: 'كمی از وقت روزانه خود را به امورات معنوی و عبادت اختصاص دهید. كمی از عمر خود را به نماز و طاعت و بندگی آن معبودی كه غفلت از او باعث كنار زدن ما از طرف او می شود صرف كنیم و وای به حال بنده ای كه خداوند او را به حال خود بسپارد.
هوش و ابتكار شهید نادری به قدری بود كه با وجود داشتن سن كم در واحد اطلاعات عملیات خدمت می كرده و نقشه های بسیاری نیز در عملیات های گوناگون برای نابودی دشمن كشیده است. خواهرش در این باره می گوید: هر وقت از جبهه می آمد چیزی از كارهایی كه انجام می داد تعریف نمی كرد و ما هم فكر می كردیم او یك بسیجی ساده است كه پشت جبهه فعالیت می كند. پس از شهادت هریك از دوستانش خاطره ای از او تعریف می كردند و ما تازه آن موقع فهمیدیم رضا چه می كرده است.
وصیت نامه او در صفحات آخر دفتری است كه از ابتدا تا انتهایش كه ورق می زنی نام یك شهید بالای هر صفحه آن نوشته شده است. شهید عبدالهادی قرغی، شهید محمد طاهری، شهید حسن رحمانی نیا، ... .