eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های مریم، هدی، ندا و مونا می باشند. سید دوره ی نظامی  دافوس را در دانشگاه امام حسین(ع)پشت سر می گذارد 
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_تقوی_فر #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
باشروع نبرد رزمندگان عراق با عمال سعودی و صهیونیستی داعش و سلفی جهت آموزش و هدایت برادران مسلمان به کشور عراق می رود. و در آنجا به ابو مریم معروف می شود. درتاریخ شانزدهم دی ماه ۱۳۹۳پس از اقامه نماز ظهر عملیاتی به نام «محمد رسول ا…» آغازمی شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک تیر انداز داعشی قرار می گیرد و بعد از اینکه به همرزمانش وصیت می کندکه عقب نروید و نگذارید زحمات بچه ها هدر برود وبعد از طلبیدن حلالیت به شهادت می رسد. در میان رزمندگان عراق اورا به ابو مریم میشناسند ودر چندین نقطه تندیس  یادمان شهید تقوی فرساخته ونصب میباشد یادش گرامی راهش پررهو باد.
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_تقوی_فر #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
عکس/پیکر سردار تقوی پس از شهادت #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_تقوی_فر #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_حاج_حمید_تقوی_فر #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
همسر شهید تقوی فر اظهار داشت: تلویزیون، صبحت های حضرت آقا را پخش می‌کرد که ایشان در حال ذکر خاطره‌ای بودند. آقا فرمودند در زمان جنگ در یک مهلکه‌ای گیر افتاده بودیم که بعد از مدتی یک بنده خدایی آمد و ما را نجات داد. مرادی افزود: همان طور که حاج حمید در حال کتاب خواندن بود، گفت که آن بنده خدا، من بودم. اما عادت نداشت بیشتر از این در مورد اقداماتش توضیح دهد.
سردار رشید اسلام شهید علی ابدی سردار رشید اسلام شهید علی ابدی نام پدر : محمود نوع عضویت : سپاه محل تولد : همدان تاریخ تولد : ۳۰ / ۰۲ / ۱۳۴۲ تحصیلات : دیپلم سمت : فرمانده اطلاعات عملیات لشگر ۴۳ امام علی (ع) محل شهادت : خرمشهر عملیات : والفجر ۸ تاریخ شهادت : ۱۶ / ۱۱ /۱۳۶۴ #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
 شهید علی ابدی در سال ۱۳۴۲ در همدان به دنیا آمد دوران کودکی را با انس و علاقه شدیدی که به قرآن و عارف الهی داشت سپری کرد. و برای آنکه بتواند سربازی آگاه و عالم برای اسلام و قرآن باشد فراگیری درس را شروع کرد. در حالیکه سن و سال او هنوز حکم نوجوانی می‌داد اما عدم آرام و قرارش در برابر بی عدالتی‌ها حکایت از روحی بلند مرتبه داشت. علی در جریانات انقلاب با شوری وصف ناپذیر و قوتی برخاسته از سر عشق شرکت می‌نمود. و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نبود، شهید علی ابدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی خود را همواره مرید مخلص امام و راهبرش می‌دانست و هر جا احساس وظیفه می‌نمود از همه چیز خود مایه می‌گذاشت در سال ۵۹ وارد بسیج شد و بعد اخذ دیپلم در سال ۶۱ به عضویت سپاه درآمد پس از ورود به سپاه دریافت که مرغ دلش در قفس شهر گرفتار است و باید در آسمان پهناور آزادی، آن‌سوی جبهه عشق پرواز کند. به‌همین جهت به کرمانشاه رفت تا دوره تخصصی تخریب را بگذراند. بعد از آموزش و کسب مهارت در این زمینه به میدان نبرد و جهاد پای نهاد و آنجا بود که خلاقیت و توان بالقوه او مجال بروز یافت. در جبهه مسئولیت‌های متعددی را برعهده گرفت. مسئولیت تخریب قرارگاه سلمان، مسئولیت تخریب قرارگاه قدس و فرماندهی واحد اطلاعات و عملیات لشگر امام علی (ع) از جمله سمت‌های او بودند. در عملیات‌های مسلم‌بن عقیل، طریق القدس، والفجر۵، میمک و عاشورا شرکت مستقیم داشت که منجر به دو مورد مجروحیت وی گردید اما او دست از مبارزه و جهاد علیه دشمنان خدا نکشید تا اینکه سرانجام در شب ۱۷ بهمن ماه ۶۴ در نهر عرایض خرمشهر به آن‌سوی مرزهای آسمان پر کشید جسم نازنینش در خون پاکش غلطید. مصاحبه با مادر شهید علی ابدی بسم الله الرحمن الرحیم با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و رهبر عزیزمان، آیت ا… خامنه ای و درود و سلام به شهدای عزیزمان . من مادر شهید علی ابدی هستم. بچه ای سالم، ساکت و صبور بود و موقعی که ایشان شیر می خورد من دعا می خواندم، قرآن می خواندم و جلسه مذهبی می رفتم . از خدا می خواستم مومن باشد و در راه خدا گام بردارد ،چون آن زمان دوران طاغوت بود و خیلی وضع زندگی مشکل بود. اخلاقش ، رفتارش خوب بود . تا دوران دبیرستان تحصیلاتش را ادامه داد. آن موقع کلاس راهنمایی نبود. بعد از کلاس ششم وارد دبیرستان می شدند، دو سه سال بود که دبیرستان صدر می رفت ، تا زمانیکه ۲ سال رزمنده بود، درسش تمام شد. دیگر این بچه رفت ، در بسیج مسجد امام سجاد (ع) و آن جا فعالیت انقلابی می کرد. من خودم هم از اول انقلاب در بسیج بودم و آن موقع که امام اعلام کردند، که مردم به جبهه ها بروند، خودم رفتم و اولین بار ، در قسمت خواهران ، من و خانم حجازی بودیم . ما آنجا مشغول بودیم و اینها هم اینجا به دستور امام گوش و عمل می کردند . دیگر بعد از آن ، مسولیت ستاد نماز جمعه را به دست گرفتم و از زمان آیت ا..مدنی فعالیت می کنم و حدود ۲۰ سال است که مسئولیت نماز جمعه را به عهده دارم .
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
برخورد شهید با خانواده چگونه بود ؟ خیلی خوب و ساکت و سالم و خوش رفتار و خوش برخورد بود و با من خیلی خوب برخورد می کرد . با پدرش هم خیلی رفتارش خوب بود . با خواهر و برادرانش هم خوب بودند. اهل جلسه بودند. مثل پدرش، ساکت و صبور بود و یک وقت بچه ها که شلوغ می کردند، می گفتم: آخر به این بچه که شلوغ می کند یک حرفی بزن، و اصلا این جور نبود ، که بخواهد با بچه ای تندی کند. موقع بازی ، بازی می کردند و موقع جلسه، اهل جلسه بودند. آن موقع ، آقای حسن فاضلیان جلسه داشتند و آنها مسجد ملا جلیل رفتند. جلسه ایشان درباره اخلاق و احکام دین و قواعد و مسائل دینی بود ، ایشان اینها را موقع جلسه آقای فاضلیان یاد گرفتند و علاقه به مسائل دینی داشتند. با همه اقوام و فامیل هم خوب بود. ما به آن صورت فامیل زیادی نداشتیم، ولی همان هم که بود، کلا با برخورد خوب و خوش اخلاقی با آنها رفتار می کرد . به چه کار هنری علاقه داشتند ؟ به منبت کاری بیشتر علاقه داشت ، با چوب بیشتر بسم ا.. می نوشت. علی (ع)، محمد (ص) درست می کرد و علاقه زیادی هم به کار منبت داشت و زیاد هم درست می کرد
از حالات معنوی ایشان بگوئید؟ به نماز اهمیت زیادی می داد، اصلا کل خانواده این جور بودند و اهل نماز بودند. ما نه تلویزیون داشتیم، نه رادیو. اصلا موسیقی و این جور چیزها بین خانواده ما نبود. با دوستانش خوب بود و کسی را اذیت نمی کرد و وقتی کسی را هم اذیت می کرد، ایشان گذشت می کرد و می گفت: عیب ندارد . از دوستانش، آقای بحرینی هستند، که به ما سر می زنند و همه اش از خوبیهاش تعریف می کنند. می خواستند بروند جبهه، چه حالاتی داشتند ؟ اول که ایشان می خواستند بروند، ۲ سال مانده بود درسش تمام شود. رفتند بسیج و اعزام شدند به مریوان. دو ماه درآنجا بودند و خدمت می کردند . ما تا دو ماه او را ندیدیم و از ایشان خبر نداشتیم. نمی دانستیم کجا است و چه کار می کند؟ بعد از دو ماه ، آمد . می گفت : ما آن جا که می خواستیم بخوابیم، روی پتوها سنگ می گذاشتیم تا یک کم ، باد کمتر بیاید ، بعد یک بار سنگ افتاده بود و سرش را شکسته بود!می گفت: من هیچی نداشتم، که با آن سرم را خشک کنم و با خاک خشک کردم و بعد برای نماز ، تیمم کردم . و ادامه داد : برای اینکه آنجا یک سطل می بردیم پایین کوه و یک جایی بود که قطره قطره آب می آمد و دو ساعت باید منتظر می ماندیم تا یک ذره برای وضو آب بیاوریم و به همین خاطر، برای نماز تیمم می کردیم . بعد از دو ماه از مریوان آمد و منتقل شد به سپاه و در آنجا خدمت کرد و بعد رفت کرمانشاه و آنجا خدمت کرد. وقتی از جبهه برمی گشت چه رفتاری داشت ؟ خیلی رفتارش خوب می شد. می گفت: جبهه جای خودسازی است، جایی است که انسان عاشق را به معشوق نزدیک می کند و در وصیت نامه اش هم این را نوشته . موقعی که می آمد خانه ، به من کمک می کرد. مثل سیر پوست کندن . کارهای دیگری هم انجام می دادند ، مانند : قند شکستن ، می رفت آنها را می آورد و منتقل می کرد خانه و ما هم بسته بندی می کردیم و می فرستادیم برای ستاد جنگ .درجبهه هم که بود ، فعالیت جنگی می کرد و اینجا هم که بود، باز برای جبهه کار می کرد و زیاد هم سفارش می کرد، که مادر شما خدمت کنید و فعالیت دشته باشید و در خدمت به اینها، کوتاهی نکنید .
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
در مورد ساده بودن و معنویت شهید بگوئید ؟ به ساده زندگی کردن خیلی اهمیت می دادند. یک موقع یک لباس می گرفتم برایش. می گفت: من لباس دارم، برای چه لباس می گیرید و من نیاز ندارم. یا وقتی که حمام می رفت و ما یک لباس تازه می دادیم که بپوشد ، نمی پوشید و با همان لباسی که تنش بود ، بیرون می آمد و این بودکه از نظر معنویت ، خیلی بالا بود و اصلا من فکر نمی کردم ، چیزی درباره این شهید بتوانم بگویم و زبانم قاصر است. نظر ایشان در مورد خانه به چه صورت بود ؟ از نظر محرم و نامحرم خیلی اهمیت می دادند. می گفت: مادر وقتی تو اتاق هستید ، پرده ها را بیندازید. از نظر معنوی خیلی بالا بود . دعایش اصلا ترک نمی شد . موقعی که از جبهه به منزل می آمد، روزه بود و در مورد تربیت بچه ها ، بچه ام کوچک بود و این نبود که بچه دیگری داشته باشم و آن را تربیت کنم . و خانواده مان به آن صورت نبود ، که خدای نکرده بی بند و بار باشیم و از خانواده های مذهبی زمان طاغوت بودیم و از خیلی از برنامه ها و برخوردهای آن موقع ، ناراحت بودیم و برایمان خسته کننده بود. مثلا اگر زمان طاغوت می گفتند: بیایید و رای بدهید ، ما استقبال نمی کردیم و دخالت نمی کردیم. وقتی فرزندتان را به جبهه اعزام می کردید چه حالتی داشتید ؟ خوشحال بودم، بی اندازه خوشحال بودم. به استقبالش می رفتم و بدرقه اش می کردم و می گفتم: به خدا می سپارمت ، و ای کاش ده تا یا بیست تا فرزند داشتم و می دادم در راه خدا ! وقتی ایشان را به جبهه می فرستادید چه سفارشی می کردید ؟ وسایل لازم را آماده می کردم. ماشاا… آنقدر پخته بود که احتیاج نداشت که من به او سفارش کنم. اصلا هیچی نمی گفت، که من چه کاره ام ، ما هم نمی دانستیم تا موقعی که ایشان شهید شد. فهمیدیم فرمانده است و منطقه ۷ تخریب به دست خودش فرماندهی می شود. اصلا نمی گفت، من سپاهی هستم.می گفت: من یک بسیجی ام. لباس سپاه هم نمی پوشید. یک موقع دوستانش می گفتند، که موقع خواب ما لباس سپاهی تن او می کردیم، نمی پوشید و می گفت: همان لباس بسیجی خوب است ، من این را می پوشم. نمی گفت : مثلا من فرمانده ام باید لباسم چنین باشد، اصلا به این جور چیزها اهمیت نمی داد . می گفت: ما برای خدا می رویم نه چیز دیگر.
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
به یادشهدا: #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
یکی از دوستانش از پسر من مرخصی می خواست، ایشان هم زیاد مرخصی می رفت. می گوید: آخر تو چرا این قدر فکر زن و فرزندی، می خواهی این همه را چکار کنی؟ دوستش الان ۶ تا بچه دارد. می گفت: علی آقا به من می گفت: فکر دنیا را این قدر نکن، می خواهی چه کار کنی؟ چرا این قدر مرخصی می روی؟ مال دنیا آنقدر ارزش ندارد؟! پسردائی پدرش شهید شده بود، اسمش اصغر پور مطلبیان بود. عملیات رمضان شهید شد. موقعی که می آمد سر می زد به مادرش و خواهرش و سفارش می کرد که به مادر یا خواهر فلانی سربزن. اهمیت زیاد می داد. تا آنجا که می توانست به مستضعفان کمک می کرد. خودم هم الان می گویم: تا موقعی که نفس دارم برای رضای خدا قدم برمی دارم. لاقل باید کاری کنیم که از ما راضی باشند. درست است من مادر شهید هستم، اما باید رفتارم طوری باشد که با کارهای آنها جور باشد. اگر بخواهم برخلاف گفتار و رفتار آنها عمل کنم ، فردا شهید رویش را از من برمی گرداند و نگاه نمی گند. فقط این نیست ،که می گویند شهید شفاعت می کند . شهید کسی را که در راه خدا رفته باشد شفاعت می کند، ولی کسی را که راه غیر خدا رفته، شهید شفاعت نمی کند. موقع تشییع جنازه ما را بردند باغ بهشت و من شجاعانه رفتم بالا سرشهدا و نقل پاشیدم. واقعا چیزی که در راه خدا باشد افتخار است و اصلا گریه ندارد و شادی دارد و خوشحالی دارد ، که خدا از ما هم قبول کرده و در این راه رفتن واقعا افتخار است . می آمد خانه ، روزه می گرفت شب هم می رفت بالا خرپشته و نماز شب می خواند. ضجه می زد و ناله می کرد. می گفت: کسی نبیند. زیارت عاشورا را اصلا ترک نمی کرد. جوری نبود که بخواهد تظاهر کند. شب یک وقت بلند می شدم ، می دیدم نیست . می دیدم رفته بالا نماز شب می خواند. واقعا شرمنده ام که بخواهم بگویم من مادرش هستم. ولی بچه ای که ۲۰ سال بیشتر نداشت ، نماز شبش ترک نمی شد. زیارت عاشورایش ترک نمی شد. حالات معنوی خیلی بالایی داشت . نورانیت خاصی داشت. اصلا تمام شهدا این گونه هستند، واقعا حالات معنوی خاصی دارند، انگار یک چیزی به انسان می گویند، همه شهدا اینجور هستند. فامیلهای می گفتند : ما نمی دانستیم اینجور با خدا است. ایشان با فامیل خوب بود. رفت و آمد داشت، اما بعد که جبهه رفت، وقت نداشت. می گفت: شما بروید سلام مرا هم برسانید. دشمن آمده، من باید بروم و جلوی دشمن را بگیرم .دو سال از تحصیلاتش مانده بود ، رفت جبهه و در آنجا درس خواند و دیپلم گرفت و بعد از مدتی از دیپلم گرفتنش، شهید شد .
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
یک روز با یکی از دوستانش که فامیل هم بودند ، رفته بودند صحرا ، که آن موقع ها، همه اش چوب و درخت بود و از آنجا یک چوب آوردند و گذاشتند در باغچه حیاط ما. هوا هم بهاری بود و این درخت هم زود گرفت و تنومند شد و یک سال نشده بود، آمد و درخت را برد. گفتم: این چی بود، که یک روز آوردی و باز هم بردی؟ گفت: از آنجاییکه درخت را آورده بودیم ، آن زمین و درخت مال مردم بود و من می خواهم آن را برگردانم . (حالا خودش هم نکنده بود و دوستش کنده بود)، ولی اصلا اینها از خصوصیات ایشان بود، که یک وقت مال حرام نباشد. البته پدرش هم خیلی مقید بود ، یک وقت لقمه، حرام نباشد . دوره شاه بود ، من خودم جلسه داشتم،تعریف از خود نکنم، ولی خوب آن موقع، جلسه قرآن و تصحیح و حمد و سوره داشتیم و به صورت آشکار هم نمی شد ، چرا که می آمدند و می گرفتند و می بردند و شکنجه می کردند. یک موقع می گفتند: مردم، شاه را دعا می کنند ، می گفتم: باشد، خدا انشاا… زودتر و به این زودی های زود ، نابودش کند ! خب آدمهایی بودند که اگر یک موقع خلاف حرف می زدیم، شکنجه بود ، چرا که دوره، دوره شاه بود. آن وقت با آن حالت خستگی ، از جلسه می آمدم و بچه را شیر می دادم. اینها خودش خیلی اثر دارد، اگر بچه با این حالت شیر بخورد،در او خیلی اثر می گذارد
یک موقع سینه زنی بود، زیاد شب عاشورا و تاسوعا می رفتیم. علی سه سالش بود و شب تاسوعا رفتیم سینه زنی. او گم شد، دیگر پدرو پدربزرگش و مادربزرگش و من همه دنبالش گشتیم، تا دو ساعت از نیمه شب گذشته دیگر خسته شدیم . گفتیم: خدایا این بچه چه شده ؟ یک وقت دیدم از پایین آرام آرام دارد می آید. گفتیم: آخر بچه جان کجا بودی، ما را کشتی تو؟ گفت: من سوار اسب امام حسین شده بودم !!دیگه حالا اسب امام حسین چه بوده، نمی دانیم. بچه سه ساله هم چه می داند اسب امام حسین چیست. می پرسیدیم: می گفت سوار اسب امام حسین شده بودم .
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
هل کوفه باشیم باز هم می‌گویم عده‌ای هستند که نق می‌زنند. اینها یا مغرضند یا بی غرض. بهرحال اگر قابل هدایتند خداوند آنها را هدایت کند و اگر نیستند خداوند آنها را نابود کند. (آمین) در خاتمه از خدای متعال می‌خواهم که توفیق شهادت نصیب این بنده گنهکار بگرداند.والسلام علی من تبع الهدای –۸/۱۱/۶۴
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_آبدی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#معرفی_شهید 🍃 علی سال ۱۳۶۴ در خانواده مذهبی و متعهد به انقلاب و از قشر ضعیف جامعه بود. پدرش کارگری میکرد . 🍃 علی هم ابتدایی درس میخواند و هم گاهی اوقات به پدرش در کار کشاورزی کمک میکرد. چون علی هیکل درشت داشت راهی بسیج و سپاه و جبهه شد ما باهم هم محلی بودیم کاملا شناخت داشتیم. درس و مدرسه را رها کرد و عازم سپاه شد تا سال ۶۲ که باهم آشنا شدیم من واقعا عاشق علی شدم. 🍃 خانوادم با ازدواج ما مخالف بودند. پدرم میگفت این میره جبهه شهید میشه گرفتار میشی ولی من همچنان عاشق علی بودم تا اینکه یک روز یکی از دوستان علی آمد و گفت فلانی بیا حرفاتو با علی بزنید آخه یک عمر زندگیه.😊 بهرحال ما در بهمن ۶۲ باهم ازدواج کردیم ❤️ 🍃 شب عروسیمون علی آماده باش بود علی تو سپاه داشت پست میداد که با اورکت سپاه آمد و منو برو به خانه پدرش و دوباره به سپاه رفت چون شب ۲۲ بهمن بود آماده باش بودن علی هم در آن زمان هنوز رسمی سپاه نشده بود. بسیجی بود 😭😭😭😭 #همسر_شهید_علی_نانکلی🌷 1⃣ #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_نانکلی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#معرفی_شهید 🍃 علی نانکلی بهمن ۶۴ به جبهه جنوب اعزام شد در عملیات والفجر هشت شب ۲۸ بهمن ۶۴ به شهادت نایل گشت پیکر مطهرش بعد از ۱۴ سال به وطن باز گشت. 🍃 این چهارده سال مادرشهید شهادت فرزندش را قبول نمیکرد همیشه چشم به راه بود میگفت علی اسیره شده، میاد . 🍃تمام بیمارستانهای اصفهان و شیراز دنبالش رفت. میگفتند اونجا نانکلی زیاد زخمی هست مادرش بی قرار به دنبال علی میگشت. در شاهزاده ناصر برایش یاد بود گرفتند، ولی مادرش قبول نمیکرد که علی شهید شده. 🍃 روزی که شهید علی عازم جبهه شد دخترم ۱۰ ماهش بود بغلش کرده بود میگفت من دیگه بر نمیگردم چون امشب یک خواب دیدم . 🍃من خیلی اصرار کردم گفتم بگو چه خوابی دیدی گفت اگر زنده برگشتم میام برات تعریف میکنم علی با این که ۱۶ سال داشت ولی مثل مرد چهل ساله جا افتاده و مقید و متعهد به انقلاب بود همیشه میگفت زندگیم را فدای امام خمینی و انقلاب میکنم 🍃 با این که خیلی آرزو داشت دخترش بزرگ بشه و بزرگ شدن دخترش را ببینه، ولی وقتی جنازه ش برگشت دخترش ۱۴ سالش بود و در غم شهادت مظلومانه پدر میسوخت💔 🍃همیشه آرزو علی این بود که دخترمون بزرگ بشه بهش بگه جورابمو برام بیار اونم براش بیاره من و علی زیاد با هم زندگی نکردیم خیلی کوتاه بود. #همسر_شهید_علی_نانکلی🌷 2⃣ #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_نانکلی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#معرفی_شهید 🍃 اول بهمن ۶۴ علی عازم جنوب شد. شبی که میخواست بره، از دخترم جدا نمیشد همش بغلش بود. میگفت این شب آخره که من پیش شما هستم. منم قشنگ از چهرش متوجه بودم که دیگه بر میگرده😔 🍃صبح که از خواب بیدار شد، گفت: خانم امشب یک خوابی دیدم خیلی اصرار کردم که برام تعریف کنه ولی افسوس نگفت 😔 🍃گفت اگر زنده برگشتم میام برات تعریف میکنم ولی علی برای همیشه رفت. عملیات والفجر هشت شب ۲۸ بهمن ماه سال ۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل گشت و من ماندم با یک دنیا بدبختی و یک بچه ۱۰ ماهه خیلی منتظر ماندم خیلی دنبالش گشتیم سپاهم خبر قطعی به ما نمیدادن. 🍃 دو ماه بعد که گفتن به شهادت رسیده ولی جنازش را نتونستن بیارن که این شهادتم یکی از بچه های کل آباد داد گفت من سرش را رو پاهام گذاشتم سه بار یا زهرا گفته و شهید شده 😭😭😔😔 #همسر_شهید_علی_نانکلی🌷 3⃣ #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_نانکلی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
#معرفی_شهید 🍃هنوز اینقدری از زندگی شیرینم در کنار علی نگذشته بود که عازم سر پل ذهاب شد. مدتی اونجا خدمت کرد که سرپل را بمباران کردند. 🍃 علی تو بمباران، از ناحیه کتف مجروح شد و برای درمان به شیراز منتقل شد. اون زمان تلفن نبود فقط با نامه ارتباط داشتیم که اون هم خیلی سخت به دستش میرسید 🍃 بعد از مدتی که برگشت مجروح بود ولی دوباره آرام قرار برای جبهه نداشت منم که یک دختر دو ماهه رو دستم بود خیلی به سختی زندگی میکردم پدرم حمایتم میکرد نمیذاشت تنها باشم . 🍃 خانواده ام هم علاقه شدیدی به علی پیدا کردند. پدرم علی را مپرستید میگفت علی با سن کمی که داره خیلی مردانگی داره. 🍃 پدرم به علی میگفت به جبهه میری برو نگران زن بچه نباش من مواظب شون هستم خیلی به علی افتخار میکردن ولی من زندگی کردن روز به روز برام سختر میشد💔 #همسر_شهید_علی_نانکلی🌷 4⃣ #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید_علی_نانکلی #مدافع_حرم #شهید #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم