برش ها
#شهید_مهدی_باکری
قبلا در تلویزیون دیده بودمش. دل خوشی از او نداشتم. می گفتم این چه شهرداری است که حرف زدن هم بلند نیست. وقتی آمد خواستگاری نظرم عوض شد.
با خرید عروسی مخالف بودم با اصرار آقا مهدی رفتیم بازار.
یک حلقه به ارزش ۸۰۰ تومان خریدیم. وسایل زندگی مان هم کم و ساده بود.
یک سرویس غذا خوری ملامین، یک سماور، یک دست استکان نعلبکی و قاشق، یک دست رختخواب و دو تا فرش ماشینی.
مهدی بعد از خریدن فرش ها پیشنهاد داد فرش ها را به #مسجد دهیم و جایش موکت بگیریم. من هم قبول کردم.
یازدهم آبان ۱۳۵۹ ازدواج کردیم با #مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک #کلت کمری.
روز بعد مهدی به منطقه برگشت.
#شهید_مهدی_باکری
#سیره_خانوادگی_شهدا
#مهریه_همسران_شهدا
#خرید_ساده_ازدواج
راوی: صفیه مدرس؛ همسر شهید
#کتاب_نمی_توانست_زنده_بماند ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۰.
@boreshha
مراسم ازدواج شهید زنگی آبادی
برش يك:
يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم #ازدواج، كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد.
برش دو:
گفتم:من فقط دوست دارم #مهريه ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره #كتاب_هاي_شهيد_مطهري.
برش سه:
يك قدح آب آورد. گفت در روايت آمده است هر كس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را در خانه بريزد، تا عمر دارند خير و #بركت از خانه شان نمي رود. به شوخي گفتم : پاهاي من كثيف نيست.گفت: مهم اين است كه ما به روايت عمل كنيم.
برش چهار:
سه روز قبل از محرم عروسي كرديم.وضو گرفتيم و #دعاي_كميل ،توسل و زيارت عاشورا خوانديم.گفت: من دعا مي كنم تو آمين بگو. اول شهادت، دوم حج ناگهاني و سوم اينكه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي.همه اش مستجاب شد.
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#ازدواج_آسان
#کتاب_مثل_مالك، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي. صفحات 19، 20 و 23 و 25.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#مهریه ازدواج شان یک جلد #قرآن، یک جلد #نهج_البلاغه و 27 تومان پول بود.
بعد از #مراسم_عقد آمدند خانه ما. چه آمدنی. داخل اتاق نشسته بودند. ساعت یازده شب بود. صدای #گریه ابراهیم بلند شد. طاقت نیاوردم رفتم از لای در نگاه کردم. رختخواب را جمع کرده بود و سجاده اش پهن بود. خانمش هم قرآن یا مفاتیحی دستش بود.
تا ساعت پنج صبح ناله #الهی_العفو ش بلند بود. صبح هم که آمدند صبحانه بخورند، چشم هایش قرمز و متورم بود. بعد از صبحانه رفتند زیارت #مزار_شهدا ی شهرضا. بعد از زیارت قم به پاوه بر گشتند.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#سیره_خانوادگی_شهدا
#برنامه_های_معنوی_شب_عروسی
راوی: مادر شهید
#کتاب_برای_خدا_مخلص_بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه 33.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
ادامه مطلب قبل...
برش سوم:
بعد از ازدواج هم این عادت از سرش نیفتاد. تا جایی که #مهریه خانمش هم کتاب بود. یک دوره #کتاب_وسائل_الشیعه. اول از همه هم شروع کرد به خواندن کتاب النکاحش.
هر وقت از خانه به منطقه می رفت، با خودش کتاب می برد. آخرین کتابی که خواند #کتاب_ارشاد شیخ مفید بود که در وقایع مربوط به اهل بیت (ع) است. وقتی شهید شد یکی از چیزهایی که به من دادند به عنوان وسایل شهید همین کتاب بود.
#شهید_حسن_باقری
#سیره_فرهنگی_شهدا
#فرهنگ_کتاب_خوانی
#ترویج_فرهنگ_کتابخوانی
#مهریه_همسران_شهدا
راویان: خواهر و همسر شهید و خلیل سبحانی و مصطفی رحیمی؛ هم محل های شهید
#کتاب_ملاقات_در_فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۲-۲۳ و ۳۰-۳۱ و ۵۳ و ۱۶۰-۱۶۱ و ۳۱۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/