⁉️ حتما پزشک میشود!
💠 بخشی از مطلب «بانوی بدون مرزِ فلسفه»؛ نگاهی به زندگی خانم دکتر طوبی کرمانی در گفتوگو با فرزند ایشان
🔹مادرم با وجود اینکه فرزند هشتم و دختر پنجم خانواده بود، تنها دخترِ پدربزرگم است که تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. مادرم متولد ۱۳۲۶ است و وضعیت فرهنگی مدارس زمان شاه، طوری بود که بیشتر خانوادههای مذهبی اجازه ادامه تحصیل دخترانشان فراتر از پایه ششم دبستان را نمیدادند. مادرم اما عاشق درسخواندن بود و پدربزرگم هم که علاقه و استعداد ایشان را میدید، گشت تا یک مدرسه خوب برای ادامه تحصیل مادرم پیدا کند؛ مدرسهای که در مورد حفظ جدیت محیط علمی و بهداشتی مدرسه توجه داشته باشد.
🔸تازه بعد از نامنویسی در دبیرستان و رفتن به مدرسه بود که مادرم متوجه شد مدیر مدرسه سخت به قانون بیحجابی رضاخانی پایبند است و اجازه حضور باحجاب دانشآموزان را نمیدهد. مدیر یک نفر را مأمور کرده بود جلوی در ورودی اصلی بایستد و تیپ و ظاهر دانشآموزان را چک کند؛ هم اینکه باحجاب نباشند و هم اینکه آرایشهای زنانه مو و صورت نداشته باشند (موردی که بچههای اعیان زیاد اهلش بودند). مادرم برای اینکه گیر نیفتد، دور میزد و از درِ پشت مدرسه وارد میشد تا کمتر به چشم بیاید. البته مدیر مدرسه بعد از مدتی متوجه ماجرا شد، ولی وقتی دید که مادرم بسیار بااستعداد و همیشه شاگرد اول است، از باحجابی او چشمپوشی کرد و برای حضور او در مدرسه استثناء قائل شد؛ به شرط اینکه موقع بازدیدها و حضور مقامات، توی چشم نباشد.
🔹چند سال گذشت و همه معلمها روی آینده موفق مادرم در کنکور، مطمئن بودند و میگفتند حتما پزشک میشود. با این حال حضور مادرم در مدرسهای که فرزندان بسیاری از اعیان و ثروتمندان و مرتبطین دربار در آن درس میخواندند، بیدردسر تمام نشد؛ سرهنگی پیش مدیر آمده و گفته بود «برای ازدواج دختری نجیب میخواهم» و خانم مدیر هم مادرم را معرفی کرده بود. این برای مادر و خانوادهاش خیلی سخت بود؛ برای مادر از این جهت که میخواست ادامه تحصیل بدهد و برای خانوادهاش از این جهت که نمیخواستند با آدمهای مرتبط با دربار و غیرمذهبی ارتباطی داشته باشند. برای همین هم قرار شد به اولین خواستگار آن روزها، جواب مثبت دهند تا بتوانند پیشنهاد سرهنگ را رد کنند.
🔸پدرم (آقای شرقی) که آن روزها به خواستگاری مادرم رفت، مثل پدربزرگم تاجر و پارچهفروش و بیست سال از مادرم بزرگتر بود؛ اما مادرم تنها چیزی که موقع ازدواج از ایشان خواست این بود که اجازه دهد ادامه تحصیل بدهد. پدرم هم پذیرفت و این نامزدی بهانهای شد برای رَدکردن پیشنهاد سرهنگ. قرار شد عروسی بماند برای بعد از دیپلم مادرم.
😞 حوالی سال 45 وضعیت دانشگاهها مثل مدرسه نبود که مادرم بتواند حجابش را نگه دارد؛ به همین دلیل پدربزرگم از او خواست که به دانشگاه نرود. آن سال مادرم مخفیانه کنکور داد و حتی در رشته پزشکی قبول هم شد؛ ولی باوجود اینکه عاشق تحصیل بود، بهخاطر حفظ حجاب و حفظ احترام پدرش دانشگاه نرفت.
#شماره_دوم_سها #برای_انسان_و_اسلام
#دکتر_طوبی_کرمانی #استاد_فلسفه
#اتحادیه_جهانی_زنان_مسلمان #کشف_حجاب_پهلوی
#بانوی_بدون_مرز_فلسفه #بانوی_پیشرو
📍خوانندگان عزیز جهت تهیه شماره دوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.