eitaa logo
🇮🇷🇮🇷آتش به اختیار 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
130 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﴾﷽﴿✨ 🔹🔹 آن گاه امام(عليه السلام) به اين حقيقت اشاره مى کند که هرکس کار نيک و بدى کند پاداش و کيفر آن را خواهد ديد مى فرمايد: «در حالى که هيچ کس جز انجام دهنده کار نيک به پاداش آن نمى رسد و کسى جز فاعل شر، کيفر آن را نمى بيند»; (وَلَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلاَّ عَامِلُهُ، وَلاَ يُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلاَّ فَاعِلُهُ). اين نکته برگرفته از آيات شريفه قرآن است که مى فرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ). اشاره به اينکه اين افراد که براى ايجاد مفسده و اختلاف در ميان مسلمانان به تلاش و کوشش بر مى خيزند و همچنين فرمانده اصلى آنها هيچ کدام سودى نخواهند برد و شر و فساد دامن آنها را نيز خواهد گرفت. سپس قثم بن عباس را مخاطب ساخته مى فرمايد: «حال که چنين است براى حفظ آنچه در دست دارى قيام کن، قيام شخصى دور انديش و محکم و نيرومند، قيام شخصى خير خواه و عاقل که از سلطان خويش پيروى مى کند و مطيعِ فرمان امام خويش است»; (فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْکَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحِ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لاِِمَامِهِ). بدين وسيله امام(عليه السلام) اراده او را تقويت مى کند و براى انجام وظيفه در مقابل توطئه معاويه و خراب کاران شام آماده مى سازد و در ضمن بر نظارت خود نسبت به اعمال وى تأکيد مى ورزد. امام(عليه السلام) در اين بيان کوتاه و پر معنا شرايط فرماندارى موفق را بيان کرده است: دورانديش بودن، محکم در برابر حوادث ايستادن، خيرخواه مردم و پيشوا و امام بودن، و چشم و گوش بر امر و فرمان داشتن. به يقين اگر اين شرايط در هر مدير و فرمانده اى جمع شود در کار خود موفق خواهد بود و توطئه هاى دشمن را در هم خواهد شکست. آن گاه در پايان اين نامه هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد: «از انجام عملى که ناگزير شوى در برابر آن عذرخواهى کنى بپرهيز. و هرگز به هنگام اقبال نعمت مغرور وسرمست مباش و نه در شدايد و مشکلات سست و ترسو. والسلام»; (وَإِيَّاکَ وَمَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلاَ تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلاَ عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلاَمُ). ضرب المثل معروفى در ميان توده مردم هست که مى گويند: «عذرخواهى روى انسان را سفيد نمى کند» درست است که انسان در مقابل خطاهاى خود بايد معذرت بطلبد; ولى بايد توجّه داشت که اين معذرت خواهى هرگز انسان را به جايگاه اولى باز نمى گرداند، پس چه بهتر که مراقب باشد کارى نکند که مجبور به عذرخواهى شود. همچنين بايد چنان پر ظرفيت و خويشتن دار و مسلط بر نفس باشد که اقبال و ادبار نعمت ها در او اثر نگذارد. نه همچون افراد کم ظرفيت که با اندک پيروزى چنان خوشحال مى شوند که در پوست خود نمى گنجند و در مقابل اندک شکست چنان پريشان مى شوند که دست و پاى خود را گم مى کنند. هر گاه در اين چند خط نامه مختصر و فشرده امام(عليه السلام) دقت کنيم مى بينيم همه چيز در آن هست و اين نشانه روشنى از فصاحت و بلاغت فوق العاده امام(عليه السلام) و آگاهى او بر همه مسائل سياسى و اجتماعى و اخلاقى است. * : قثم بن عباس کيست؟ «قثم» در اصل «قاثم» بوده به معناى شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده است). اين اسم براى قثم بن العباس اسمى با مسمّا بوده، زيرا او را صاحب بخشش و سخاوتمند شمرده اند. او پسر عموى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و امير مؤمنان على(عليه السلام) و فرزندزاده عبدالمطلب و مادرش ام الفضل لبابه دختر حارث از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و نوشته اند مادرش پس از خديجه(عليها السلام) اوّلين زنى بود که اسلام آورد. در کتب رجال و تاريخ او را مردى با فضيلت و قوى شمرده اند. در زمان حکومت امير مؤمنان على(عليه السلام) مدتى والى مدينه و سپس والى مکّه شد و در اين سِمت تا زمان شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) باقى ماند و در سال 38 هجرى به عنوان اميرالحاج از سوى آن حضرت انتخاب شد. مى گويند هنگامى که امير مؤمنان(عليه السلام) در محراب عبادت در خون خود غلطيد، قثم در مسجد کوفه حاضر بود و هنگامى که ابن ملجم در حال فرار بود او را دستگير کرد. در ايام معاويه به موجب دوستى که با سعيد بن عثمان، والى خراسان داشت به خراسان رفت و در جنگى که در سمرقند واقع شد حضور داشت و در آنجا به شهادت رسيد. ✔️پایان
✨﴾﷽﴿✨ 🔹شرح نامه (۳۴ نهج البلاغه)🔹 🌱دلجویی از فرماندار معزول از نامه هاى امام(عليه السلام) است که به محمد بن ابى بکر هنگامى که به سبب عزلش از فرماندارى مصر و قرار دادن مالک اشتر به جاى او ناراحت شده بود، براى او نگاشت هرچند سرانجام اشتر در بين راه پيش از رسيدن به حکومت مصر (بر اثر سم معاويه) ديده از جهان فرو بست. ✅نامه در یک نگاه: مى دانیم معاویه بعد از داستان حکمین اصرار داشت مناطقى که زیر سیطره حکومت امیرمؤمنان على(علیه السلام) است را نا امن کند و پیوسته به مرزهاى عراق حمله مى کرد و از سویى دیگر به عمرو بن عاص به سبب خوش خدمتى هایش قول داده بود که اگر زمام تمام حکومت اسلامى به دست او افتد مصر را در اختیار عمرو بگذارد و براى رسیدن به این هدف آن دو هر کارى را که مى توانستند انجام مى دادند. امام(علیه السلام) احساس کرد محمد بن ابى بکر که والى آن حضرت بر مصر بود گر چه مرد امینى است ولى فردى از او قوى تر و با تجربه تر لازم است تا در برابر توطئه هاى معاویه بایستد، لذا مالک اشتر را براى این امر برگزید و عهدنامه معروف خود را براى او نوشت. هنگامى که معاویه باخبر شد مالک به سوى مصر مى رود نگران گشت و توطئه اى چید تا مالک را قبل از رسیدن به مصر از میان بردارد. به یکى از جاسوسان خود که از علاقه مندان به آل عمرو بود مأموریت داد، به هر صورتى که ممکن است مالک را مسموم سازد. او نزد مالک آمد و خود را از علاقه مندان و دوستان صمیمى اهل بیت و شیعیان على(علیه السلام) قلمداد کرد و از فضایل آن حضرت و بنى هاشم مطالب زیادى گفت تا آنجا که مالک باور کرد او واقعاً از دوستان اهل بیت است در این هنگام غذاى مسمومى را به عنوان هدیه براى مالک برد (و معروف این است که عسلى را با سم مهلکى آغشته کرد) هنگامى که مالک از آن تناول نمود شدیدا مسموم شد و پیش از رسیدن به مصر در همان جا که منطقه قُلزُم بود به شهادت رسید. هنگامى که داستان نصب مالک به عنوان والى مصر به جاى محمد بن ابى بکر به گوش محمد رسید ناراحت شد. امام(علیه السلام) نامه فوق را به او نوشت و از او رفع نگرانى کرد و او را در پست خود ابقا فرمود. بنابراین محتواى نامه رفع نگرانى محمد بن ابى بکر از جانشین کردن مالک اشتر و اطمینان دادن به اوست که هرگز امام(علیه السلام) از فعالیت هاى او ناراضى نبوده، بلکه هدفى داشته است که بر او هم پوشیده نیست و نیز در این نامه اراده او را تقویت مى کند و بر ایستادگى در مقابل دشمن و نگهدارى حکومت مصر او را تشجیع مى نماید و توصیه مى کند که بر خدا توکل کن و محکم در برابر دشمنان بایست. دلدارى به محمد بن ابى بکر: امام(عليه السلام) در اين نامه کوتاه به چند نکته مهم اشاره مى کند نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسيده که از فرستادن اشتر به سوى منطقه اى که تحت ولايت توست ناراحت شده اى; ولى (بدان) من اين کار را نه به اين جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندى کرده اى و نه براى اينکه جديت بيشترى به خرج دهى (بلکه اين کار مصالح ديگرى داشته است)»; (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِيحِ الاَْشْتَرِ إِلَى عَمَلِکَ، وَإِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ اسْتِبْطَاءً لَکَ فِي الْجَهْدَ، وَلاَ ازْدِيَاداً لَکَ فِي الْجِدِّ). به اين ترتيب امام(عليه السلام) به محمد بن ابى بکر آرامش خاطر مى دهد که از کارنامه او راضى است و اين تغيير و تحول هرگز به سبب نارضايتى از او نبوده است. سپس براى آرامش بيشتر خاطر او و رفع هرگونه نگرانى مى افزايد: «و اگر من آنچه را در اختيار تو قرار داده بودم مى گرفتم تو را والى و حاکم جاى ديگرى قرار مى دادم که هزينه (و نگهدارى) آن براى تو آسان تر و حکومت آن برايت مطلوب تر و جالب تر باشد»; (وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ، لَوَلَّيْتُکَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْکَ مَئُونَةً، وَأَعْجَبُ إِلَيْکَ وِلاَيَةً). در واقع امام(عليه السلام) با گفتن اين دو نکته که از يک سو از فعاليت هاى او راضى است و از سوى ديگر اگر اين پست را از او مى گرفت پست مناسب ترى در اختيار او قرار مى داد به طور کامل نگرانى هاى او را برطرف ساخت. بعضى از شارحان نهج البلاغه نوشته اند منظور امام(عليه السلام) از اين جمله که محل راحت تر و بهترى را در اختيار تو مى گذاردم، حکومت خراسان يا فارس يا يمن بوده، زيرا در آن زمان همه مناطق اسلامى جز شام تحت فرمان امام(عليه السلام) بود.(6)
🔹🔹 ...ابن ابى الحديد در شرح اين نامه، تحت تأثير فوق العاده فصاحت و بلاغت آن واقع شده و چنين مى گويد: «نگاه کن ببين اين مرد بزرگوار چگونه فصاحت را در اين نامه رهبرى مى کند، زمام آن را در اختيار گرفته و به هر سو مى برد. اين الفاظى که همه به صورت حالت نصب پشت سر يکديگر در مى آيد بسيار لطيف و روان و خالى از هر گونه تکلف تا آخر نامه ادامه پيدا مى کند. در حالى که فصيحان هنگامى که شروع به نوشتن نامه يا خطبه اى مى کنند، جمله ها و کلمات قرينه يکديگر را گاه به صورت مرفوع و گاه مجرور و گاه منصوب مى آوردند و اگر بخواهند همه را با يک اعراب (منصوب يا مرفوع يا مجرور) بياورند گرفتار انواع تکلفات مى شوند و همين امر يکى از چهره هاى اعجاز در قرآن مجيد است که عبدالقاهر جرجانى به آن اشاره کرده آنجا که مى گويد: «به سوره نساء و بعد از آن به سوره مائده نگاه کن. فواصل غالب آيات در اوّلى همه جا منصوب است و در دومى اصلاً منصوبى وجود ندارد و به گونه اى است که اگر اين دو سوره را به هم بياميزند هرگز آميخته نمى شوند و آثار ترکيب ناموزون در آن نمايان است...». سبحان الله چه کسى به اين بزرگوار اين همه امتيازات روحى و صفات شريفه بخشيده است؟ او در ابتدا نوجوانى بود از اهل مکّه که هرگز با حکما و دانشمندان معاشرت نداشت. در عين حال در اسرار حکمت و دقايق حِکَم الهيه از افلاطون و ارسطو پيشى گرفت. با دانشمندان و علماى اخلاق و آداب هرگز معاشر نبود با اين حال بر سقراط هم در اين امر مقدم شد. او هرگز در ميان شجاعان پرورش نيافته بود، زيرا اهل مکّه اهل تجارت بودند نه اهل پيکار و جنگ; ولى از هر انسانى در روى زمين شجاع تر بود. کسى به «خَلَف الاحمر»(16) گفت: آيا عنبسه و بسطام (از دليران معروف عرب) شجاع ترند يا على بن ابى طالب؟ در پاسخ گفت: عنبسه و بسطام را با افراد بشر مقايسه مى کنند نه با کسى که برتر و بالاتر از آن است. بار ديگر سؤال کردند: به هر حال نتيجه را بگو. گفت: به خدا سوگند اگر على در صورت اين دو فرياد مى کشيد آنها قالب تهى مى کردند پيش از آنکه به آنها حمله کند. از نظر فصاحت هم که بنگريم على(عليه السلام) فصيح تر از سحبان و قُسّ (فصحاى معروف عرب) بود در حالى که قريش فصيح ترين قبايل عرب نبود، بلکه گفته اند قبيله جُرهم فصيح ترين قبيله عرب بوده است. از نظر زهد، على(عليه السلام) زاهدترين و عفيف ترين مردم دنيا بود. با اينکه قريش مردمى حريص و دوست دار دنيا بوده اند و اينها تعجب نيست در مورد کسى که محمد(صلى الله عليه وآله) مربى و پرورش دهنده او بوده و عنايت الهيه شامل حال او بود ✔️پایان
✨﴾﷽﴿✨ 🔹🔹 (فَسَرَّحْتُ( إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاًمِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، وَنَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَقَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلاِْيَابِ). «کثيف» به معناى انبوه و پر جمعيّت است و مطابق بعضى از روايات، عدد لشکر امام(عليه السلام) در اينجا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن وارد شدند و به همين دليل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجيح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشيمان گشتند; ولى لشکر امام(عليه السلام) به تعقيب آنها پرداخت و نزديک غروب به آنها رسيد که شرح ماجرا در جمله هاى بعد از همين نامه خواهد آمد. تعبير به «مِنَ الْمُسْلمين» اشعار به اين دارد که لشکر مخالف و فرمانده اصلى آنها در شام از مسلمانان نبودند. تعبير به «شمّر هارباً» در واقع سخريه اى است نسبت به ضحاک، زيرا «شمّر» معمولا به معناى دامن همت به کمر زدن براى انجام کار مهمى است، نه براى فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود. جمله «قد طفّلت الشمس» ـ با توجّه به اينکه طفول به معناى نزديک شدن است ـ اشاره به اين است که دو لشکر هنگامى به هم رسيدند که خورشيد نزديک غروب بود و تعبير به «اياب» کنايه از اين است که خورشيد صبحگاهان گويا از مقر خود به سوى ما مى آيد و عصرگاهان به مقرش باز مى گردد و اين تعبير لطيفى است براى غروب آفتاب. آن گاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد; درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت»; (فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلاَ وَ لاَ، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَة حَتَّى نَجَا جَرِيضاًبَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، وَلَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلاَْياً بِلأْي مَا نَجَا). فراموش نبايد کرد که اين ماجرا در خطبه 29 نيز به آن اشاره شده و آن خطبه و اين نامه با يکديگر هماهنگ است. تعبير به «کَلاَ وَ لاَ» به معناى اين است که اين کار به سرعت انجام گرفت هماهنگ تلفظ کردن «لا و لا» و در بعضى از تعبيرات در کلمات عرب «لا و ذا» گفته مى شود و هر دو اشاره به همان کوتاهى زمان است که در فارسى به جاى آن مى گوييم: مانند يک چشم بر هم زدن. تعبير به «بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ» ـ با توجّه به اينکه مُخنّق به معناى گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه مى شود ـ اشاره به اين است که لشکريان امام(عليه السلام) ضحاک را تا پاى مرگ پيش بردند به گونه اى که جز رمقى از او باقى نمانده بود. اين تعبير هم در عربى معمول است و هم در فارسى که وقتى شخصى را تحت فشار شديد قرار مى دهند مى گويند: گلويش را فشرد. قابل توجّه است که ابراهيم ثقفى در کتاب الغارات ماجرايى را نقل مى کند که تفسيرى است بر جمله امام(عليه السلام): «وَلَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ; جز رمقى از ضحاک باقى نمانده بود» مى گويد: هنگامى که ضحاک از دست فرمانده لشکر على(عليه السلام) «حجر بن عدى» فرار کرد شديدا تشنه شد، زيرا شتر حامل آب را گم کرد. در اين حال لحظه اى خواب خفيفى بر او عارض شد و به همين جهت از جاده منحرف گرديد. هنگامى که بيدار گشت تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هيچ کس آب به همراه نداشت. بعضى از آنها را فرستاد تا آب پيدا کنند ولى پيدا نشد. ناگهان مردى پيدا شد به او گفت اى بنده خدا تشنه ام مرا سيراب کن. گفت: به خدا سوگند نمى دهم تا قيمت آن را بپردازى. گفت: قيمت آن چيست؟ گفت: قيمتش دين توست. سپس داستان را ادامه مى دهد تا اينکه سرانجام به جمعيتى رسيدند که در آنجا آب بود و سيراب شدند. تعبير به «لاَْياً بِلأْي» با توجّه به اينکه لأى به معناى شدت است مفهومش اين است که ضحاک و باقيمانده لشکرش با شدتى بعد از شدت، از آن مهلکه نجات يافتند. سپس امام(عليه السلام) اشاره به بخش ديگرى از نامه برادرش عقيل مى کند که نوشته بود: عبدالله بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسير ديدم که با چهل نفر از جوانان قريش به سوى مقصد نامعلومى مى روند از آنها پرسيدم به کجا مى رويد اى فرزندان دشمنان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آيا مى خواهيد به معاويه ملحق شويد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف و سرگردانى در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آنها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متحد گشته بودند
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 🔹 (فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَتَرْکَاضَهُمْ فِي الضَّلاَلِ، تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قَبْلِي). سپس مى افزايد: «خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آنها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)) را از من سلب کردند»; (فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَسَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي). جمله «فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي» با توجّه به اينکه «جوازى» جمع جازية به معناى جزا و مکافات عمل است، مفهومش اين است که مکافات اعمال قريش دامان آنها را بگيرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خويش بشوند و اين در واقع نفرينى است براى آنها که نه حق خويشاوندى را رعايت کردند و نه اجازه دادند امام(عليه السلام) به خلافتى که خدا براى او مقرر داشته بود و پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بر آن تأکيد فرموده بود و ضامن سعادت دين و دنياى مسلمانان بود برسد. آرى آنها در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سرسخت ترين دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگ هاى ضد اسلام به وسيله قريش و رؤساى آنها برافروخته شد و آخرين گروهى بودند که در برابر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) تسليم شدند و به او ايمان آوردند، در حالى که ايمان بسيارى از آنها صورى بود نه واقعى. بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با خليفه و جانشين او امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز همان رفتار را کردند، بلکه بر اثر انگيزه انتقام جويى شدت عمل بيشترى به خرج دادند. در حديثى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که روزى به على(عليه السلام) خطاب کرد در حالى که گريان بود و اشک مى ريخت و فرمود: «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَام لاَ يُبْدُونَهَا لَکَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِي; براى اين گريه مى کنم که کينه هايى در سينه هاى گروهى وجود دارد و امروز قادر بر اظهار آن نيستند; ولى بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد». در ذيل خطبه 172 در جلد ششم همين کتاب (پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)) در شرح شکايتى که امام(عليه السلام) از قريش به پيشگاه خدا مى کند گفتار مبسوط ترى درباره دشمنى هاى قريش نسسبت به آن حضرت داده ايم. تعبير به «ابْنِ أُمِّي» درباره پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) يا به جهت آن است که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) هر دو از فرزندان فاطمه مخزومى دختر عمرو بن عمران مادر عبدالله (پدر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)) و مادر ابوطالب (پدر گرامى امير  مؤمنان(عليه السلام)) بودند و يا به سبب اينکه فاطمه بنت اسد مادر امير  مؤمنان(عليه السلام) در آن زمان که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در کفالت ابى طالب بود همچون مادر به تربيت او مى پرداخت، لذا پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) درباره او فرمود: «فاطِمَةُ أُمّى بَعْدَ أُمّى; فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود». ✔️پایان بخش اول
هدایت شده از در مسیر سعادت
✨﴾﷽﴿✨ 🔹شرح نامه(۳۷)🔹 ...بلاذرى در اينجا مى افزايد: منظور معاويه اين بود که عثمان کشته شود و او مردم را به سوى خود بخواند. جالب اينکه مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود بعد از ذکر اين قصه مى گويد: تمام شواهد از سيره معاويه گواهى مى دهد که اين روايت عين واقعيّت است; هنگامى که اوضاع برگشت و معاويه ديد خون عثمان بهانه خوبى براى دعوت مردم به سوى خويش است. پيراهن عثمان را علم کرد و گريه دروغين سر داد و احساسات مردم را برانگيخت از همه عجيب تر اينکه هنگامى که امير مؤمنان على(عليه السلام) شهيد شد و او بر تخت خلافت اسلامى تکيه کرد نه تنها کارى با قاتلان عثمان نداشت، بلکه آنها را با آغوش باز پذيرفت و به آنها جايزه داد. براى اطلاع بيشتر از اين موضوع کتابى را که عقاد درباره معاويه نوشته بايد مطالعه کرد. * نکته: نامه معاويه به ابن عباس و پاسخ او به وى: از نکات جالبى که ابن ابى الحديد ذيل نامه مورد بحث آورده است نامه اى است که معاويه به ابن عباس به هنگام صلح با امام حسن(عليه السلام) نوشت و در آن از وى دعوت کرد که با او بيعت کند. از جمله مطالب نامه اين بود: «به جانم سوگند اگر تو را به علت قتل عثمان مى کشتم، اميد داشتم مورد رضاى خدا و تصميمى صحيح و درست باشد، زيرا تو از کسانى بودى که براى قتل او کوشش کردى و او را يارى نکردى و از کسانى که در ريختن خون او شرکت داشتى. من با تو صلح نکردم که صلح مانع از اقدام بر ضد تو باشد و امان نامه اى نيز از من ندارى». ولى ابن عباس از اين تهديد معاويه نترسيد و جواب کوبنده طولانى به او داد که بخشى از آن چنين است: «و اما اينکه گفته اى من از کسانى بودم که کوشش براى قتل عثمان کردم و دست از يارى او کشيدم و با کسانى که خون او را ريختند همکارى کردم (و نيز اضافه کرده بودى) که ميان من و تو صلحى نيست که مانع از اقدام بر ضد من گردد، من به خدا سوگند مى خورم که تو در انتظار قتل او بودى و دوست داشتى که هلاک شود و با آگاهى از وضع او کسانى را که نزد تو بودند از يارى او باز داشتى. نامه او به تو رسيد و فريادش را که استغاثه مى کرد و يارى مى طلبيد شنيدى و تو به او توجّه نکردى تا زمانى که از در عذرخواهى در آمدى در حالى که مى دانستى آنها (کسانى که بر ضد او شوريده اند) رهايش نمى کنند تا کشته شود و آن گونه که تو مى خواستى سرانجام کشته شد. سپس دانستى که مردم هرگز ما و تو را يکسان نمى دانند، لذا به سوگ عثمان نشستى و خون او را به گردن ما افکندى و پيوسته مى گويى عثمان مظلوم کشته شد. اگر او مظلوم کشته شده است تو از همه ظالمان (در حق او) ظالم ترى سپس پيوسته پايين و بالا رفتى و نشست و برخاست نمودى تا جاهلان را اغوا کنى و با کمک سفيهان با حق ما مبارزه کردى تا به آنچه مى خواستى رسيدى و نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست و مايه بهره گيرى تا مدتى معين( جمله اخير برگرفته از آيه 111 از سوره انبياست که مى فرمايد: (وَإِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّکُمْ وَمَتاعٌ إِلى حِين) است. از اين نامه معاويه به ابن عباس و همچنين نامه او به امام(عليه السلام) به خوبى استفاده مى شود که او بى شرمانه قتل عثمان را که خودش در آن سهيم بود براى رسيدن به اهدافش به هر کس که مايل بود نسبت مى داد تا مردم جاهل را بر ضد او بشوراند و او را در برابر خواسته هاى خود تسليم کند در حالى که تمام شواهد تاريخى نشان مى دهد که او در باطن خواهان قتل عثمان بود و گامى براى يارى او بر نداشت در حالى که عثمان صريحاً از وى کمک خواسته بود. به تعبير محمد بن مسلمه انصارى که در پاسخ معاويه نگاشت: تو در حيات عثمان دست از ياريش برداشتى و بعد از مرگش به ياريش برخاستى (وَلَئِنْ کُنْتَ نَصَرْتَ عُثْمْانَ مَيّتاً لَقَدْ خَذَلْتَهُ حَيّاً). در جلد اوّل همين کتاب (پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)) صفحه 421 و جلد 2، صفحه 480 و جلد 3، صفحه 226 توضيحات قابل توجهى درباره نامه امام(عليه السلام) به معاويه براى بيعت و اشاره اى به علل قتل عثمان آمده ✔️پایان
✨﴾﷽﴿✨ 🔹شرح نامه(۳۸)🔹 ...آن گاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «او در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از قبيله مذحج است»; (أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَهُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج. تعبير به «حَرِيقِ النَّارِ; سوزش آتش» در واقع رساترين تعبيرى است که براى حملات شديد مالک اطلاق شده، زيرا هيچ چيز همانند آتش نابود نمى کند. آب غرق مى کند، سنگ مى شکند; ولى آتش مى سوزاند و خاکستر مى کند. مرحوم تسترى در شرح نهج البلاغه خود از کتاب صفين نصر بن مزاحم نقل مى کند که در ايام جنگ صفين مردى از اهل شام که قامتى بسيار بلند و بى نظير داشت از صفوف جمعيّت شاميان خارج شد و مبارز طلبيد (مطابق سنّت جنگ هاى تن به تن در آن زمان) هيچ کس از لشکر امير مؤمنان(عليه السلام) براى مبارزه با او بيرون نيامد جز مالک اشتر که آمد و با ضربه اى او را به خاک افکند و کشت. يکى از شجاعان لشکر شام گفت: به خدا قسم قاتل تو را خواهم کشت. اين سخن را گفت و بر اشتر حمله برد. اشتر او را با ضربه اى از پاى در آورد و او در پيش روى اسبش افتاد و يارانش با بدن مجروح او را از معرکه بيرون بردند. يکى از لشکريان شام به نام ابو رفقيه سهمى گفت: اين مرد آتش بود; ولى در برابر طوفان آتش زا مقاومت نکرد. (کانَ هَذا ناراً فَصافَدَتْ أعْصاراً). سرانجام امام(عليه السلام) در يک نتيجه گيرى از اوصاف گذشته مالک اشتر مى فرمايد: «حال که چنين است به سخنش گوش فرا دهيد و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنيد»; (فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ). بديهى است کسى که بنده مخلص خداست، مراقب دشمن و نقشه هاى اوست و هرگز از برابر دشمن عقب نشينى نمى کند و همچون آتش يا صاعقه اى بر سر او فرود مى آيد، کسى است که بايد به سخنانش گوش فرا داد و اوامر او را اطاعت نمود; ولى جالب اين است که امام(عليه السلام) مى فرمايد: «فيما طابَقَ الْحَقَّ; در آنجا که مطابق حق باشد» اشاره به اينکه هيچ کس به جز انبيا و اوصيا معصوم نيست، بنابراين اطاعت از اوامر آنها بايد محدود به مطابقت با حق باشد. به اين ترتيب امام(عليه السلام) حتى درباره نزديک ترين دوستانش اين توصيه را مى فرمايد، از اين رو ابن ابى الحديد در شرح اين جمله مى نويسد: اين نشانه قدرت دينى و صلابت روحى امام(عليه السلام) است که حتى درباره محبوب ترين افراد نزد او مسامحه را روا نمى دارد و اين قيد را براى اطاعت از فرمان او نيز قايل مى شود چرا که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق». آن گاه امام(عليه السلام) به سراغ وصف پنجم درباره مالک مى رود و مى فرمايد: «چرا که او شمشيرى است از شمشيرهاى خدا که نه هرگز به کندى مى گرايد و نه ضربه اش بى اثر مى گردد»; (فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ، لاَ کَلِيلُ الظُّبَةِ، وَلاَ نَابِي الضَّرِيبَةِ. تعبير به «سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ; شمشيرى است از شمشيرهاى خدا» شمشيرى برنده و با کارايى بالا; بهترين تعبيرى است که درباره مرد شجاعى همچون مالک به کار رفته است. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: سيف الله لقب خالد بن وليد بود و در اينکه چه کسى اين لقب را بر او نهاد اختلاف کرده اند. بعضى گفته اند: پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) اين لقب را به او داد; ولى ابن ابى الحديد تصريح مى کند: صحيح اين است که اين لقب را ابوبکر به او داد به سبب جنگ هايى که او با اهل ردّه و مسيلمه کذاب داشت و بر آنها پيروز شد. ولى مى دانيم که خالد بن وليد کارهاى زشت فراوانى داشت و هرگز قابل مقايسه با مالک اشتر، آن مرد شجاع راستگوى پاک باز نبود. قابل توجّه اينکه ابن اثير مى گويد: هنگامى که خالد مالک بن نويره را (بدون دليل شرعى) به قتل رسانيد و همسر او را به عقد خود در آورد عمر خشمگين شد و به خالد گفت: مسلمانى را کشتى سپس بر همسرش پريدى، به خدا سوگند تو را سنگباران مى کنم و اصرار کرد که ابو بکر، خالد را به علت کشتن مالک بن نويره قصاص کند; ولى ابوبکر در پاسخ او گفت: خالد کارى انجام داد و خطا کرد و من شمشيرى را که خداوند کشيده در نيام نمى کنم (و همين سبب شد که گروهى او را سيف الله بنامند ولى عجب سيفى).(17) امام(عليه السلام) باز نتيجه گيرى کرده و مى فرمايد: «بنابراين اگر او فرمان بسيج و حرکت داد حرکت کنيد و اگر دستور توقف داد توقف نماييد»; (فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا)
🔹 🔹 ...امام(عليه السلام) باز نتيجه گيرى کرده و مى فرمايد: «بنابراين اگر او فرمان بسيج و حرکت داد حرکت کنيد و اگر دستور توقف داد توقف نماييد»; (فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا). سپس او را با ششمين و آخرين وصف مى ستايد و مى فرمايد: «زيرا او هيچ اقدام و منعى و هيچ عقب نشينى و پيش روى نمى کند مگر به فرمان من»; (فَإِنَّهُ لاَ يُقْدِمُ و لاَ يُحْجِمُ، وَلاَ يُؤَخِّرُ وَلاَ يُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي). بنابراين فرمان او فرمان من و دستور او دستور برگرفته از دستور من است. به يقين مالک اشتر در جزئيات، آن هم با فاصله زيادى که ميان مصر و عراق و کوفه بود از امام(عليه السلام) دستور نمى گرفت بلکه امام(عليه السلام) اصول کلى را ـ همان گونه که از فرمان معروف مالک در نامه 53 بر مى آيد ـ به او آموخته بود و فروع را به اين اصول باز مى گرداند و اين اجتهاد به معناى صحيح است «رد الفروع الى الاصول». اين اوصاف شش گانه در هرکس که باشد او را به صورت انسانى کامل که جامع کمالات معنوى و مادىِ درونى و برونى است در مى آورد; انسانى کم نظير و گاه بى نظير. لذا امام(عليه السلام) در آخرين جمله اين نامه مى فرمايد: «(و با اينکه وجود مالک براى من بسيار مغتنم است; ولى) من شما را بر خود مقدم داشتم (که او را به فرمانداريتان فرستادم)، زيرا او نسبت به شما خيرخواه و نسبت به دشمنانتان بسيار سخت گير است»; (وَقَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَکُمْ، وَشِدَّةِ شَکِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّکُمْ). امام(عليه السلام) در اين جمله تصريح مى کند که هرچند وجود مالک در لشکر او و تحت فرماندهى او ضرورت داشته، ولى به جهت اهمّيّت سرزمين مصر که کشورى بزرگ و تاريخى با مردمانى پيشرفته و آگاه است آنها را بر خود مقدم مى دارد. اين از يک سو ارزش وجودى مالک را روشن مى سازد و از سوى ديگر ارزش مردم مصر را. 🔹 🔹
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۳۹) نهج البلاغه🔹 ...معمولا در اين گونه موارد تشبيه به روباهى مى شود که به دنبال شير درنده اى مى رود تا از پس مانده شکار او استفاده کند و اينکه امام(عليه السلام) واژه کلب (سگ) را به جاى ثعلب (روباه) به کار مى برد براى نشان دادن شدت پستى عمرو بن عاص است و مى دانيم عمرو عاص خودش کسى نبود که بتواند حکومتى به چنگ آورد ولى با نيرنگ هايى که براى پيشرفت کار معاويه به کار بست سرانجام زمامدارى مصر را از طرف او در اختيار گرفت. دنياى او تباه شد، چرا که آبرويى براى او باقى نماند و تباهى آخرتش نياز به بحث ندارد. در کتاب تاريخ يعقوبى آمده است هنگامى که عمرو بن عاص در آستانه مرگ قرار گرفت، نگاهى به اموال فراوان خود کرد (و از اينکه مى خواهد از آنها چشم بپوشد و همه را رها سازد سخت ناراحت بود) گفت: اى کاش به جاى اين فضولات شتران بود اى کاش سى سال قبل چشم از دنيا فرو بسته بودم. دنياى معاويه را سر و سامان دادم و دين خودم را فاسد کردم. دنيا را مقدم داشتم و آخرت را به فراموشى سپردم. راه راست را رها کردم تا مرگم فرا رسيد. مى بينم معاويه تمام اموال مرا در اختيار خود مى گيرد و با شما (بستگان و نزديکانم) بد رفتارى خواهد کرد.(10) سپس امام(عليه السلام) اضافه مى فرمايد که: «اگر طرفدار حق بودى، به آنچه مى خواستى مى رسيدى»; (وَلَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ). اشاره به اينکه هم دنيا را داشتى و هم آخرت را چون استعداد کافى براى اين کار داشتى; اما مع الاسف آن را در مسير باطل به کار بستى. بسيارند کسانى که مى توانند با هوش و استعداد خود دنيا را از طريق حلال به دست آورند بى آنکه لطمه اى به آخرت آنها وارد شود; ولى راه را اشتباه مى روند. در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينکه آيا واقعاً اگر عمرو بن عاص در برابر حق تسليم مى شد، امام(عليه السلام) آنچه را او مى خواست به او مى داد، مثلا حکومت مصر را در اختيار او مى گذاشت در حالى که از سيره امام(عليه السلام) چنين چيزى استفاده نمى شود. در پاسخ اين سؤال مى توان گفت که اگر او واقعاً راه حق را پيش مى گرفت و تقواى الهى داشت، با هوش و ذکاوت خاصى که در او بود چرا امام(عليه السلام) مقام مهمى را به او ندهد؟ به علاوه منظور از «مَا طَلَبْتَ» تنها حکومت مصر نيست، بلکه داشتن مقام شايسته اى است که او را اقناع کند، هر چند مقامى کمتر از حکومت مصر باشد. در پايان اين نامه، امام(عليه السلام) او و معاويه را تهديد مى کند و مى فرمايد: «و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان (معاويه) مسلط سازد، کيفر همه آنچه را در گذشته انجام داديد به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نيابم و (بعد از من) باقى بمانيد، آنچه را (از عذاب الهى در آخرت) در پيش داريد براى شما بدتر است. والسلام»; (فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَمِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَإِنْ تُعْجِزَا تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا، وَالسَّلاَمُ). بعضى از شارحان نهج البلاغه در اينجا بحثى را عنوان کرده اند که اگر امام(عليه السلام) بر آنها پيروز مى شد آيا آنها را به قتل مى رساند يا مشمول عفو مى ساخت يا مجازاتى در ميان اين دو. گرچه سخن درباره مسأله اى که هرگز روى نداد چندان فايده اى ندارد، ولى به يقين اگر امام(عليه السلام) از حق خود مى گذشت از حق مردم نمى گذشت و نتيجه جنايات آنها را به آنها مى داد. شاهد اين سخن چيزى است که ذيل اين نامه در روايات ديگر آمده است: «فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَمِنِ ابْنِ أَبي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَأُلْحِقْکُمَا بِمَنْ قَتَلَهُ اللهُ مِنْ ظَلَمَةِ قُرَيْش عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله); اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان مسلط سازد شما را به آنچه از پيش انجام داده ايد کيفر مى دهم و شما را به ظالمان قريش که خداوند آنها را در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) کشت ملحق مى سازم». * نکته ها: 1. عمرو بن عاص در جاهليت و اسلام: دانشمند معروف مصرى «محمد عبده» در شرح نهج البلاغه خود در آغاز اين نامه مى نويسد: يکى از امور اسف انگيز زمان و در عين حال از شوخى هاى دوران اين است که عمرو بن عاص همان کسى است که قريش او را به سوى نجاشى پادشاه حبشه فرستادند تا از او بخواهد جعفر بن ابى طالب و مهاجران و گروهى از مهاجران مسلمين را که با او بودند به آنها تحويل دهد تا به مکّه باز گردانند و قريش درباره آنها حکم کند (و مجازات نمايد)
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۴۱)بخش اول🔹 ...امام(عليه السلام) در پنج جمله نخستين، وضع زمان را براى او ترسيم مى کند: سخت شدن شرايط محيط، جسور شدن دشمن در جنگ، بى اعتبارى امانت در ميان مردم، تعدى کردن امت از احکام الهى و بى پناه شدن. سپس امام(عليه السلام) با چند جمله، مخالفت پسر عمويش را با خود از چند زاويه بررسى مى کند: پشت کردن به او، هم صدا شدن با مخالفان، دست کشيدن از يارى، همراهى با بى طرفان و خيانت کردن در بيت المال با خائنان. به اين ترتيب تمام اوصاف او را با اين تعبيرات گويا و پرمعنا مجسم ساخته و خلاصه اش همان است که در دو جمله آخر با فاء تفريع بيان فرموده است: دست برداشتن از يارى و خيانت در امانت. آن گاه امام(عليه السلام) از زاويه ديگرى به اعمال او نگاه مى کند و براى برانگيختن وجدان مذهبى او اين جمله ها را بيان مى دارد و مى فرمايد: «گويا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادى و گويا حجت و بينه اى از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با اين امت براى غصب دنيايشان حيله و نيرنگ به کار مى بردى و مقصودت اين بود که آنها را بفريبى و غنايمشان را در اختيار بگيرى»; (وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللهَ تُرِيدُ بِجِهَادِکَ، وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَى بَيِّنَة مِنْ رَبِّکَ، وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِيدُ هَذِهِ الاُْمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ، وَتَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ). امام(عليه السلام) در اين سه جمله، نخست در خلوص نيّت او در امر جهاد ترديد مى کند و سپس در اينکه اعمالش مستند به دليل باشد ابراز ترديد مى فرمايد و سرانجام عمل او را شبيه کسى مى شمرد که با ظاهر سازى و عوام فريبى مى خواهد حقوق مردم را که خدا در بيت المال قرار داده بربايد. شايد اين فرماندار (هر کس که باشد) با شنيدن اين جمله ها تکانى بخورد و به راه آيد و اموال بيت المال را به جاى خود باز گرداند. سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «(و آن نيات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشديد خيانت نسبت به امت را پيدا کردى به سرعت حمله کردى و با عجله بر بيت المال پريدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان را که براى زنان بيوه و يتيمان آنها نگهدارى مى شد ربودى; همانند گرگ چالاکى که بزغاله مجروح و استخوان شکسته اى را بربايد، آن گاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل نمودى بى آنکه در اين کار احساس گناه کنى. دشمنت بى پدر باد گويا ميراث پدر و مادرت را براى خانواده ات مى بردى»; (فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ  فِي خِيَانَةِ الاُْمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لاَِرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الاَْزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْکَسِيرَةَ، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّم مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَ لاَ أَبَا لِغَيْرِکَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِيکَ وَأُمِّکَ). تعبيرات امام(عليه السلام) بسيار گويا و تشبيه آن حضرت در اين زمينه فوق العاده کوبنده و پر معناست و براى بيان چنين مقصدى جمله هايى از اين بهتر تصور نمى شود. تعبير به «أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ; به سرعت حمله نمودى» و «عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ; با شتاب بر آن پريدى» و تعبير به «اخْتَطَفْتَ; آنها را ربودى» و تشبيه به گرگ چالاکى که بزغاله مجروح استخوان شکسته اى را بربايد و تعبير به «تُرَاثَکَ مِنْ أَبِيکَ وَأُمِّکَ; اموال بيت المال را همچون ميراث پدر و مادر شمردى» همه و همه گوياى زشتى فوق العاده اعمال اوست. جمله «لاَ أَبَا لِغَيْرِکَ; دشمنت بى پدر باد» نوعى احترام است به آن فرماندار، زيرا در آنجا که مى خواهند تحقير کنند مى گويند: «لا أباً لَکَ» (بى پدر شوى) بنابراين امام(عليه السلام) در عين سرزنش شديد احترام او را نيز به مقدار لازم حفظ مى کند. تعبير به «تُرَاثَکَ مِنْ أَبِيکَ وَأُمِّکَ» تعبير زيبايى است که در اين گونه موارد به کار مى رود و کسى که بى محابا روى مالى افتاده و از آن بهره مى گيرد، گفته مى شود: مثل اينکه ميراث پدر و مادر را به چنگ آوردى. امام(عليه السلام) در پايان اين بخش از نامه خود به صورت اظهار تعجب مى فرمايد: «سبحان الله آيا به معاد ايمان ندارى و از بررسى دقيق حساب روز قيامت نمى ترسى»; (فَسُبْحَانَ اللهِ! أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ!). اشاره به اينکه کسى که ايمان به قيامت دارد و معتقد به اين آيه است: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ)(22) نبايد اين گونه در اموال بيت المال تصرف کند. اين عمل با آن ايمان سازگار نيست; يا ايمان ضعيف است يا قيامت به فراموشى سپرده شده است... ادامه دارد...
✨﴾﷽﴿✨ 🔹شرح نامه(۴۱)بخش دوم🔹 نتيجه اينکه با اين روايات مختلف و گاه ضد و نقيض چگونه مى توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصيّتى همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقيه معروف اسلام بود، چنين کارى را در آن مقياس که مخالفان به او نسبت داده اند مرتکب شده باشد. آيا اين احتمال وجود ندارد که عمال بنى اميّه و جيره خواران معاويه که در برابر اموال کبير و گاه صغير احاديثى به نفع آنها وضع مى کردند و حتى به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نسبت مى دادند چنين مطالبى را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روايات آمده است معاويه بعد از نمازهاى خود على(عليه السلام) و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ابن عباس و مالک اشتر و قيس بن عباده را لعن مى کرد.(17) مؤلف بزرگوار معجم رجال الحديث بعد از نقل اين ماجراها مى گويد: از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده مى شود که او مردى جليل القدر و مدافع اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) بود همان گونه که علاّمه حلّى و ابن داود در کتب رجال خود آورده اند. و مرحوم محدّث قمى از شهيد ثانى نقل مى کند که پس از ذکر چند حديث در مذمت ابن عباس مى گويد: تمام اين احاديث ضعيف است. به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقيق طاووسى ـ بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) و يارى و دفاع از آن حضرت که جاى شک و ترديدى در آن نيست ـ چه جاى تعجب که افرادى بر او حسد بورزند و اين گونه نسبت هاى ناروا را به او بدهند. به همين دليل غالب علماى رجال از شيعه و اهل سنّت، احاديث ابن عباس را به عنوان احاديث صحيح و معتبر مى پذيرند و به اين گونه شبهات درباره او اعتنايى نمى کنند. بنابراين بايد پذيرفت که مخاطب در اين نامه شخصى غير از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقيق او را نشناسيم و تعبير به ابن عم (مانند تعبير به برادر و اخ در موارد ديگر) ممکن است کنايه از نزديکى و مصاحبت بوده باشد و به همين جهت مرحوم سيّد رضى با اينکه در بسيارى از موارد نام مخاطبان نامه را مى برد در اينجا نامى از ابن عباس نبرده و تنها به جمله «الى بعض عماله» قناعت کرده است. اين سخن را با حديثى که مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار در تاريخ اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل کرده است پايان مى دهيم. در اين حديث آمده است که مردى از اهل طائف به هنگامى که ابن عباس بيمار بود; (همان بيمارى که در آن دنيا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه اى نشست. ابن عباس بى هوش شد. او را به صحن خانه آوردند. به هوش آمد. گفت: خليل و يار من رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد; هجرتى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشتم و هجرتى با على(عليه السلام) و نيز به من خبر داد که من در پايان عمر نابينا خواهم شد (و چنين شد)... و نيز به من دستور داد که از پنج گروه بيزار باشم: از ناکثين (پيمان شکنان) همان ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطين (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفين حاضر شدند و از خوارج که در ميدان نهروان حضور يافتند و از «قَدَريّه» آنهايى که شبيه نصارا در دينشان بودند و گفتند: هيچ چيزى مقدر نشده (و همه چيز را خدا به ما تفويض کرده است) و از «مرجئه» آنها که شبيه يهود در دينشان شدند. گفتند: خدا آگاه تر است (که گناه کاران نيز اهل بهشتند) سپس گفت: «أللّهُمَّ إنّى أحيى عَلى ما حَىَّ عَلَيْهِ عَلِىُّ بْنُ أبي طالِب وأمُوتُ عَلى ما ماتَ عَلَيْهِ عَلىُّ بنُ أبى طالِب; خداوندا من بر آنچه على(عليه السلام) بر آن زنده بود زنده ام و بر آنچه او بدرود حيات گفت مى ميرم» اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم کرد. توجّه داشته باشيد که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهى هم به نام او در کنار مقبره اش ساخته اند. 🔹)🔹
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۴۲)🔹 ✅قدردانی از کارگزار شایسته از نامه هاى امام(عليه السلام) به عمر بن ابى سلمه مخزومى فرماندار آن حضرت بر بحرين است که او را برکنار کرد و نعمان بن عجلان زُرَقى را به جاى او منصوب فرمود. نامه در یک نگاه: امام(علیه السلام) در این نامه عمر بن ابى سلمه (فرزند ام سلمه همسر پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)) و ابوسلمه که از طرف آن حضرت فرماندار بحرین بود را مخاطب قرار داده و از خدمات او تشکر مى کند و او را از آن منصب فرا مى خواند تا در جنگ صفین همراه امام(علیه السلام) باشد و نعمان بن عجلان را که از بزرگان قبیله بنى عجلان بود به جاى او مى گمارد. امام(علیه السلام) براى اینکه خاطر ابن ابى سلمه از این جابجایى مکدر نباشد، از زحمات او قدردانى کرده و با تعبیراتى محبّت آمیز مثل اینکه «دوست دارم تو در جهاد با دشمن و براى برپا داشتن ستون دین همراه من باشى» او را مخاطب قرار مى دهد. امام(علیه السلام) با این طرز برخورد خود نسبت به فرماندارى که او را عزل کرده و دیگرى را به جاى او نشانده راه و رسم دلجویى را نسبت به چنین اشخاصى به ما مى آموزد. آفرين، مأموريت خود را خوب انجام دادى: امام(عليه السلام) اين نامه را چنين آغاز مى کند: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من نعمان بن عجلان زُرَقى را به فرماندارى بحرين منصوب کردم و تو را از آنجا برگرفتم»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنَ عَجْلاَنَ، الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ، وَ نَزَعْتُ يَدَکَ). ولى از آنجا که عمر بن ابى سلمه، مرد پاک نهاد و مخلص و مدير و مدبر بود و ممکن بود اين تغيير مأموريت خاطر او را مکدر کند، امام(عليه السلام) با هشت جمله کوتاه و پرمعنا به او اطمينان داد که مطلقا خطايى از او سر نزده و نگرانى درباره او وجود نداشته است. فرمود: «بى آنکه تو را مذمت کنم و يا ملامتى بر تو باشد، چرا که تو زمامدارى و مأموريت خود را به نيکويى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى، بنابراين به سوى ما بيا بى آنکه مورد سوء ظن يا ملامت باشى و نه متهم و نه گناهکار»; (بِلاَ ذَمّ لَکَ، وَلاَ تَثْرِيب عَلَيْکَ، فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلاَيَةَ، وَأَدَّيْتَ الاَْمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِين، وَلاَ مَلُوم، وَلاَ مُتَّهَم، وَلاَ مَأْثُوم. امام در اين تعبيرات کاملا به او اطمينان مى دهد که اين تغيير مأموريت نه تنها به علت کوتاهى او در انجام وظيفه نبوده، بلکه به سبب اين بوده است که مى خواهد ماموريت مهم ترى را بر دوش او بگذارد. سپس به شرح اين مأموريت پرداخته مى فرمايد: «من تصميم گرفتم به سوى ستمگران اهل شام (و براى مبارزه با معاويه و هوادارانش) حرکت کنم و دوست دارم تو با من باشى، زيرا تو از کسانى هستى که من در جهاد با دشمن و برپا  داشتن ستون دين از آنها استعانت مى جويم. إن شاءالله»; (فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ، وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ، إِنْ شَاءَ اللهُ). سوابق زندگى عمر بن ابى سلمه و وفادارى او نسبت به امام(عليه السلام) در تمام حالات ـ چنانکه در شرح حال او در بحث نکات خواهد آمد ـ نيز گواه بر اين معناست. جمله «أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي» به معناى شهادت در رکاب حضرت نيست، بلکه به معناى حضور با آن حضرت است. جمله «مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ...» نشان مى دهد که عمر بن ابى سلمه مردى شجاع باکفايت و کاملا وفادار به امام(عليه السلام) بود و تعبير به «جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ» نشان مى دهد که عمر بن ابى سلمه مقام بسيار والا و موقعيّت فوق العاده اى داشت تا آنجا که براى اقامه ستون دين، امام(عليه السلام) از او يارى مى طلبد. * نکته: آشنايى با عمر بن ابى سلمه مخزومى و نعمان بن عجلان: همان گونه که در عنوان و متن نامه فوق آمده است، عمر بن ابى سلمه به عنوان فرماندار پيشين و نعمان بن عجلان به عنوان جانشين او معرفى شده است و لازم است به وضع حالات هر دو آشنا شويم. عمر بن ابى سلمه، مادرش ام سلمه همسر معروف پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است که اين فرزند از شوهر پيشين خود نصيبش شد. وى در سال دوم هجرت در حبشه به دنيا آمد، زيرا پدرش ابو سلمه از مهاجران حبشه بود و پس از عمرى نسبتاً طولانى در سنه 83 هجرى در زمان خلافت عبد الملک ديده از جهان فرو بست، او احاديثى را از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) روايت مى کند. ↪️
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۴۴)🔹 ✉️نامه در یک نگاه: سرچشمه این نامه آن است که امام(علیه السلام) با خبر مى شود که معاویه نامه اى به زیاد بن ابیه نوشته است که او را برادر واقعى خود بداند به این ترتیب که زیاد را فرزند نامشروع ابوسفیان معرفى کند که از زن بدکارى متولد شده، و از این طریق او را  بفریبد و در چنگال خویش براى رسیدن به اهدافش قرار دهد. امام(علیه السلام) به زیاد که در آن زمان از سوى آن حضرت به فرماندارى فارس منصوب شده بود هشدار داد که این برنامه شیطانى است که از سوى معاویه طراحى شده مبادا تو را بفریبد; هر فرزندى تعلق به پدر و مادرى دارد که در آن خانه متولّد شده است حتى نسبت نامشروع به ادعاى شخصى مثل ابوسفیان که زیاد از نطفه اوست ثابت نمى شود. هنگامى که نامه به زیاد رسید سخن امام(علیه السلام) را پذیرفت و آرام گرفت هرچند بعد از شهادت امام(علیه السلام) معاویه با همین نیرنگ به اضافه تهدید او را به سوى خود فرا خواند و زیاد به او پیوست. از تواریخ استفاده مى شود که مادر زیاد، کنیز یکى از اطباى معروف عرب به نام «حارث بن کلده» بود که با برده اى به نام «عبید» ازدواج کرد و زیاد به حسب ظاهر نتیجه آن ازدواج بود لذا او را زیاد بن عبید مى گفتند; ولى چون پدرش غلام و برده ناشناخته اى بود بعضى ترجیح دادند که به او زیاد بن ابیه بگویند و ظاهرا خود او هم از این امر ابا نداشت; امّا بعدها که معاویه او را برادر خود خواند به او زیاد بن ابى سفیان گفتند! و به راستى انسان از این وقاحت در حیرت فرو مى رود که شخصى دعواى خلافت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) داشته باشد و با این صراحت کسى را به عنوان برادر ولد الزناى خود بخواند. شگفتى دیگر آن است که محیط چقدر آلوده بوده که زیاد بن ابیه این ماجرا را پذیرا شد. مراقب باش عقل تو را نفريبند! مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده، امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه زياد بن ابيه را مخاطب قرار داده و او را تشويق به صبر و استقامت در مقابل وسوسه هاى اين و آن مى کند. سپس مى فرمايد: «اطّلاع يافتم که معاويه نامه اى براى تو نوشته تا عقلت را بفريبد (و گمراه سازد) و عزم و تصميمت را (در پايمردى بر وظيفه اى که بر عهده گرفته اى) سست کند و در هم بشکند. از او بر حذر باش که او به يقين شيطان است!»; (وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ کَتَبَ إِلَيْکَ يَسْتَزِلُّ لُبَّکَ، وَيَسْتَفِلُّ غَرْبَکَ، فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ). از اين تعبير و تعبيرات ديگرى که در نامه هاى پيشين گذشت به خوبى استفاده مى شود که مأموران اطّلاعاتى امام(عليه السلام) در تمام جوانب کشور اسلامى حضور داشتند و حتّى نامه اى خصوصى را که براى بعضى از فرمانداران از سوى دشمن مى رسيد به امام(عليه السلام) اطّلاع مى دادند تا به موقع جلوى خطر گرفته شود. امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه به زياد بن ابيه هشدار مى دهد که معاويه شيطان است مراقب او باش. سپس در توضيح آن مى افزايد: «او از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ انسان مى آيد تا او را در حال غفلت تسليم خود سازد و درک و شعورش را غافل گيرانه بدزدد»; (يَأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، وَعَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ، لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ، وَيَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ. سخن امام(عليه السلام) در اينجا برگرفته از آيه شريفه 17 سوره اعراف است که از قول شيطان نقل مى کند: «(ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرينَ); سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى روم; و بيشتر آنها را شکرگزار نخواهى يافت». منظور اين است که شيطان براى فريفتن انسان ها از هر وسيله اى استفاده مى کند; گاه از طريق تطميع و زمانى تهديد، گاهى شهوات و هوا و هوس نفسانى و هنگامى از طريق آمال و آرزوها و پست و مقام و هدف. در همه اينها يک چيز مدّ نظر است و آن گمراه ساختن انسان و کشاندن او به ورطه هلاکت. شيطانِ شام نيز از همين روش ها استفاده مى کند و سعى دارد هر کسى را از طريقى بفريبد و به سوى خود جلب کند و از وجودش در مسير شهوات خود بهره بگيرد... 🔹...
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه (۴۸)🔹 قرآن مجيد روز قيامت را «يَوْمُ الْحَسْرَة» شمرده است آنجا که مى فرمايد: «(وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الاَْمْرُ وَهُمْ في غَفْلَة وَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ); آنها را از روز حسرت (روز رستاخيز) بترسان، در آن هنگام که همه چيز پايان مى يابد (بهشتيان به سوى بهشت و دوزخيان به سوى دوزخ مى روند) ولى (امروز) آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند». در آيه 54 سوره يونس مى خوانيم: «(وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِى الاَْرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ); اگر آنها و هر کس ستم (بر خويشتن و ديگران) کرده تمامى آنچه را روى زمين است در اختيار داشته باشد (همه را براى نجات خويش) فديه مى دهد. و هنگامى که عذاب را ببينند (سخت پشيمان مى شوند اما) پشيمانى خود را کتمان مى کنند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ستمى بر آنها نخواهد شد». در بعضى از نسخ نهج البلاغه «يَغْتَبَطُ» به صورت صيغه مجهول آمده و مفهومش اين است: آنها که کار نيک کرده اند مورد غبطه واقع مى شوند و اين تعبير با مفهوم غبطه سازگارتر است. سپس امام(عليه السلام) در آخرين نکته پس از اندرزهاى تکان دهنده پيشين به سراغ هدف اصلى نامه مى رود و مى فرمايد: «تو ما را به حکميّت قرآن دعوت کردى در حالى که خود اهل قرآن نيستى. (ما گرچه حکميّت قرآن را پذيرفتيم) ولى مقصود ما پاسخ به تو نبود، بلکه به قرآن پاسخ داديم و حکمش را گردن نهاديم والسّلام»; (وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَلَسْنَا إِيَّاکَ أَجَبْنَا، وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُکْمِهِ، وَالسَّلاَمُ). به يقين معاويه اهل قرآن نبود و قراين تاريخى نشان مى دهد ايمان درستى به آن نداشت، بلکه قرآن را ابزارى براى رهايى از شکست قطعى و رسيدن به اهداف خود قرار داده بود. در کتاب صفين آمده است: هنگامى که لشکر شام قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند کردند، اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «عِبادَ اللهِ إنّي أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلى کِتابِ اللهِ وَلکنَّ مُعاوِيَةَ وَعَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَابْنَ أبي مُعيط وَحَبيبَ بْنَ مُسْلِمَة وَابْنَ أَبي سَرْح لَيْسُوا بِأَصْحابِ دِين وَلا قُرآن إنّي أعْرَفُ بِهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتهُمْ أطْفالاً وَصَحِبْتُهُمْ رِجالاً فَکانُوا شَرَّ أطْفال وَ شَرَّ رِجال; اى مردم من سزاوارترين کسى هستم که به دعوت قرآن پاسخ مى گويم و ليکن معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح نه دين دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما مى شناسم. از کوچکى با آنها بودم و در بزرگسالى نيز با آنها سر و کار داشتم آنها بدترين کودکان و بدترين مردان بودند». از اين عبارت معلوم مى شود که امام(عليه السلام) به اين حکميت ساختگى و دروغين قرآن هرگز راضى نبود; ولى جمعى از ياران ناآگاه، آن را بر امام تحميل نمودند و هنگامى که عاقبت سوء آن را مشاهده کردند پشيمان شدند و عجب اينکه بر قبول حکميت از سوى امام معترض شدند.» ✅️
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۴۹)🔹 🔶ویژگیهای دنیا حرص در دنيا انسان را به جايى نمى رساند: امام(عليه السلام) در اين نامه بعد از حمد و ثناى الهى مخاطب خود را (خواه معاويه باشد يا عمرو بن عاص) به امور مهمّى توصيه مى کند. نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان) دنيا انسان را به خود مشغول و از غير خود بيگانه مى سازد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَيْرِهَا). زيرا کار دنيا آن قدر پيچيده و متنوع و گوناگون و پر دردسر است که اگر انسان به سراغ آن برود تمام وقت انسان را به خود مشغول مى سازد تا آنجا که حتى از رسيدگى به سلامت خود و استراحت و رسيدن به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان و از آن فراتر رسيدن به انجام فرايض الهى باز مى دارد و کار آنها به جايى مى رسد که اگر اهل نماز باشند حتى نماز را در آخر وقت در حالى که در تمام رکعات فکرشان در مسائل دنيايى است با عجله تمام بجا مى آورند و گاه صبح هنگامى از خانه بيرون مى دوند که فرزندان آنها در خوابند و شب هنگامى باز مى گردند که باز آنها در خوابند و اين طبيعت دنياپرستى است. در دومين نکته به مسأله خطرناک حرص دنياپرستان پرداخته مى فرمايد: «دنياپرست به چيزى از دنيا نمى رسد جز آنکه درى از حرص را به رويش مى گشايد و آتش عشق او را به دنيا تندتر مى کند در حالى که دنياپرست هرگز به آنچه دارد در برابر آنچه به آن نرسيده قانع نيست (و دائماً در آتش حرص مى سوزد)»; (وَلَمْ يُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَيْئاً إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَيْهَا، وَ لَهَجاًبِهَا، وَلَنْ يَسْتَغْنِيَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِيهَا عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ مِنْهَا). در بعضى از روايات، دنيا به آب شور دريا تشبيه شده که شخص تشنه هر قدر از آن بنوشد تشنه تر مى گردد. امام کاظم(عليه السلام) مى فرمايد: «مَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ; دنيا همانند آب درياست که هرقدر تشنه از آن مى نوشد تشنه تر مى شود و سرانجام او را به قتل مى رساند». همان ضرب المثلى که در فارسى معروف است که مى گويند: بيش داران بيش خواهانند. قرآن مجيد اين مسأله را ضمن داستان گويايى بيان فرموده آنجا که مى گويد دو برادر به عنوان مخاصمه نزد حضرت داود پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند يکى از آنها گفت: «(إِنَّ هذا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنيها وَعَزَّنى فِى الْخِطابِ); اين برادر من است; او نود و نه ميش دارد و من (تنها) يک ميش دارم; اما او اصرار مى کند که: اين را نيز به من واگذار; و در سخن بر من غلبه کرده است». حضرت داود(عليه السلام) در ميان آنها قضاوت کرد و گفت: به يقين او با درخواست ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش، بر تو ستم کرده و بسيارى از شريکان (و دوستان) به يکديگر ستم مى کنند مگر کسانى که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند; ولى عدّه آنان کم است. اين داستان نشان مى دهد که دنياپرستان آن قدر گرفتار حرص مى شوند که حتى به کمترين چيزى درباره برادر خود نيز راضى نيستند و به گفته شاعر: هفت اقليم ار بگيرد پادشاه * همچنان در بند اقليمى دگر در حديث معروف قدسى نيز آمده است: «لَوْ کانَ لاِبْنِ آدَمَ وادِيانِ مِنْ ذَهَب لاَبْتَغى إلَيْهِما ثالِثاً وَلا يَمْلاَُ جَوْفَ ابْنَ آدَمَ إلاَّ التُّرابُ; هرگاه فرزند آدم دو دره پر از طلا داشته باشد خواهان دره ديگرى است و چشم آدم را جز خاک (به هنگامى که بميرد و دفن شود) پر نمى کند». و به گفته شاعر: گفت چشمِ تنگِ دنيادوست را * يا قناعت پر کند يا خاک گور حرص در واقع نوعى جنون است، چرا که بسيارى از حريصان براى يک زندگى مرفه همه چيز دارند به گونه اى که مى توانند تا آخر به راحتى زندگى کنند; اما جنون حرص آنها را راحت نمى گذارد و پيوسته آنها را به تلاش و زحمت هاى طاقت فرسا وا مى دارد آن گونه که گاه اگر همه کره زمين را به آنها بدهند آرزو دارند به آسمان ها دست بيندازند و کره ماه را نيز در اختيار خود بگيرند. لذا در دعاى بعضى از معصومان(عليهم السلام) آمده است: «أَعُوذُ بِکَ يَا رَبِّ مِنْ نَفْس لاَ تَشْبَعُ وَمِنْ قَلْب لاَ يَخْشَعُ وَمِنْ دُعَاء لاَ يُسْمَع; پروردگارا به تو پناه مى برم از نفسى که هرگز سير نمى شود و قلبى که خشوع در آن نيست و از دعايى که مستجاب نمى شود».در واقع حرص منشأ اصلى همه اين مشکلات و عواقب دردناک است. اين سخن را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم فرمود: «مَا فَتَحَ اللهُ عَلَى عَبْد بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا إِلاَّ فَتَحَ اللهُ عَلَيْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ; خداوند هيچ درى از دنيا به روى کسى نمى گشايد جز اينکه درى از حرص نيز به روى او گشوده مى شود«