eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
781 عکس
416 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
مهیار منصوری استان اصفهان @basijnews_hamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 صدای خاموش معارف نسلی 📩 امروز سطح فکر و آگاهی جوان و نوجوان ما افزایش پیدا کرده اما در تکثر رسانه‌ای، صدای انتقال معارف نسلی و خانوادگی در انزوا قرار گرفته است 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
چند ماه پیش برای یه خونواده سادات بد سرپرست که دو تا دختر به سن ده سال و هشت سال داشت پول پیش خونه جمع کردیم ماه آینده باید پول پیش رو به صاحب خونه بده ولی متاسفانه پنج میلیونش کم هست، عزیزان یاعلی بگید هر کی در حد توانش به این خانواده‌ی سادات کمک کنه. ان شالله روز قیامت از جدّشون پاداش بگیرید. پیامبر فرمودند هرکسی در این دنیا برای فرزندان من خانه ای تهیه کند من در قیامت خانه ای از خانه های بهشت به او می‌دهم. عزیزان دقت کنید کمک هاتون اگر به نیّت سادات هست از صدقات نباشه🙏 از ۵ تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست بزنید رو کارت ذخیره میشه این مبلغ هم جمع بشه، اجر همتون با مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها🤲 💳 شمارہ ڪارت جهت واریز ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان پس از واریز فیش رو به این ایدی ارسال کنید🙏🌹 @Mahdis1234 عزیزان اگر از پول پیش خونه بیشتز جمع بشه میزاریم روی پول ازدواج پسر سادات🙏🌹 🔹کمک های افراد نیکوکار را در کانال قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی دنبال کنید👇🏻👇🏻ـ https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت66 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت67 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 با ستایش قرار گذاشتیم بریم سفره خونه کرانه ستایش و سهیلا زودتر رفتن بعد من و مرضیه رفتیم، نشستیم قلیون سفارش دادیم ... سه تا قلیون گرفتیم چهارتایی که دعوامون نشه و شروع کردیم با هم خندیدن و بحث کردن که کی میبره ... هوا یه کم تاریک شد قرار شد از دم سفره خونه کورس بزاریم تا جلو در خوابگاه ... نشستیم پشت ماشین مرضیه گفت الهام کمربندتو ببند گفتم نمیخوام دولا شد کمربند منو بست، ستایش دستشو گرفت بالا و اشاره کرد شیشه رو بده پایین نگاهم رفت رو فرنچ ناخن‌ش سفید بود، گفتم ستایش ناخن‌آت برق میزنن ... همه خندیدیم، گفت الهام سه تا بوق میزنیم با بوق سوم میبرمت گفتم باشه ... یک، دو، سه ... شروع کردیم گاز دادن، وسط‌آش ترسیده بودم نگاهم پنجاه متر جلوتر بود و همه‌ش از هم سبقت میگرفتیم داشتم میترسیدم ... رسیدم میدون ۷۲ تن دیگه نگاه به ماشین ستایش نکردم و فقط گاز میدادم میدیدم مردم کنار میدون دستاشونو میبردن بالا و داد میزدن آهای چه خبرتونه، صدای جیغ و قهقهه خنده‌مون بالا رفته بود ... میدون رد کردم رسیدم سر بلوار عمار یاسر که بپیچم سمت خوابگاه از تو ایینه ماشین ستایش رو ندیدم، زدم بغل فلاشرو روشن کردم وایسادم منتظر پنج دقیقه شد گفتم مرضیه اینا کجا موندن؟ مرضیه خندید گفت کم آوردن از یه مسیر ه دیگه رفتن ... زنگ زدم ستایش جواب نداد نمیدونستیم چیکار کنیم، نگاه کردم چشمای مرضیه دیدم پره ترس شده ... گفتم مرضیه چیکار کنیم گفت نمیدونم ... یه ربع شد گوشی‌م زنگ خورد نگاه کردم دیدم ستایش ه ... گوشی رو جواب دادم گفتم ستایش کجا موندی؟ صدای سر و صدا میومد یه مرد بود ... گفت خانم چه نسبتی با صاخب این موبایل دارید؟ گفتم دوستشم کجاست؟ گفت میدون ۷۲ تن تصادف کردن، شما کجایید؟ ، میتونید بیاید؟ تلفن و پرت کردم صندلی عقب گفتم مرضیه بدبخت شدیم تصادف کردن ... ردم زیر گریه تمام هستی رو قسم میدادم که خدایا چیزی نشه ... تا دور زدیم و خودمونو رسوندیم میدون دیدم واااای چه جمعیتی جمع شدن ... ماشین و پارک کردم و سوییچ م روش بود پیاده شدم دوییدم سمت ه میدون، چند بار نزدیک بود ماشین‌ها بزنن بهم ... جیغ میزدم سهیلا ستایش ... آمبولانس و ماشین اتش‌نشانی بودن ولی لابلای شلوغی و تاریکی و جمعیت ماشین نمیدیدم ... از لابلای مردم رد شدم داد میزدم برید کنار دیدم وای ماشین ستایش چپ کرده دوییدم سمت ه ماشین دو تا مرد منو گرفتن گفتم ولم کنید دوستمه ... گریه میکردن گفتن خانم نرید جلو حالتون بدتر میشه، گفتم چی شده، فقط بگید زنده‌ن، زدن زیر گریه ... وای از این بدتر نمیشد، دوستم ... دیدم رو یکی پارچه کشیدن و یکیو آمبولانس برد چشمام نمیدیذ تشخیص نمیدادم، از زیر پارچه چشمم افتاد به ناخن‌های فرنچ سفید دستی که بی‌جون خوابیده بود و پارچه روش بود ... ستایش بود ... یعنی مُرده؟ خدایاااا چیکار کنیم کمک‌مون کن ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پسرم مجرد بود دختری رو دوست داشت که من ازش خوشم نمی‌اومد اما براش گرفتم انتظار داشتم که عروسم مطابق میل من رفتار کنه و خیلی ساکت و سر به زیر باشه اما دختر تهرانی بود و ادا و اصول خاص و جدیدی داشت چون پسرم از این نوع رفتارهای جدید زنش... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
برادرشوهر بزرگم یه پسر داشت که تازه خدمت سربازیش تموم شده بود سهیل با کمال میل همه کارهامو انجام میداد و چون تقریبا هم‌سن و‌سال بودم من هم خیلی باهاش مهربون رفتار میکردم هرچی نباشه زن عموش بودم و رابطه‌ای جز این نداشتیم، تا اینکه... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
چند ماه پیش برای یه خونواده سادات بد سرپرست که دو تا دختر به سن ده سال و هشت سال داشت پول پیش خونه جمع کردیم ماه آینده باید پول پیش رو به صاحب خونه بده ولی متاسفانه پنج میلیونش کم هست، عزیزان یاعلی بگید هر کی در حد توانش به این خانواده‌ی سادات کمک کنه. ان شالله روز قیامت از جدّشون پاداش بگیرید. پیامبر فرمودند هرکسی در این دنیا برای فرزندان من خانه ای تهیه کند من در قیامت خانه ای از خانه های بهشت به او می‌دهم. عزیزان دقت کنید کمک هاتون اگر به نیّت سادات هست از صدقات نباشه🙏 از ۵ تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست بزنید رو کارت ذخیره میشه این مبلغ هم جمع بشه، اجر همتون با مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها🤲 💳 شمارہ ڪارت جهت واریز ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان پس از واریز فیش رو به این ایدی ارسال کنید🙏🌹 @Mahdis1234 عزیزان اگر از پول پیش خونه بیشتز جمع بشه میزاریم روی پول ازدواج پسر سادات🙏🌹 🔹کمک های افراد نیکوکار را در کانال قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی دنبال کنید👇🏻👇🏻ـ https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت67 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت68 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 شش ماه از این موضوع گذشت و ما در یکسال گذشته دو تا از بهترین دوستامونو از دست داده بودیم ... وقت و بی‌وقت یادمون میفتاد و نگاه هم میکردیم و کلی روحیه‌مونو باخته بودیم ... روزمرگی‌مون دانشگاه بود و هر روز و هر روز رابطه‌م با مرتضی شعله‌ورتر میشد ... هر روز عاشق‌تر از دیروز با اینکه میدونستم این رابطه فایده‌ای نداره و تفاوت سنی برای خانواده‌ها غیرقابل قبول‌ه ... یه جمله‌ای رو یکی از بچه‌ها تو خوابگاه بهم گفت کردم ملکه ذهنم ... الهام مهم نیست اینده چه اتفاقی میفته مهم اینه که امروز خوش باشی به فردا فکر نکن، هر چی پیش اید خوش اید ... اینو کردم ملکه ذهنم و زندگیم بدون اینکه فکر کنم فردا چه پیامدهایی برام داره ... با مرتضی یواشکی خانواده‌ها میرفتیم سفر و کلی خوش میگذشت و همه‌ش بهم پول میداد و برام چیزی میخرید، سربازی‌شم داشت تموم میشد صبح میرفت ظهر میومد اصلا سختی نداشتیم ‌... دیگه ترم اخر بودم و به خانواده‌م سربسته یه چیزایی گفتم دیدم اصلا نمیتونن بپذیرن کع پسر کوچیک تر باشه و ازدواج کنیم، من خیلی میترسیدم چطوری بیخیال مرتضی میشدم وقتی این همه دوستش داشتم ‌... اون از من کوچکتر بود و آتیشش تندتر ... یه روز تصمیم مو گرفتم ... وقتی دیدم خانواده مرتضی و خواهراش چقدر پیگیرن که یه جوری منو بی‌آبرو کنن دست از سرشون بردارم ... کلید خونه رو دادم به مرتضی گفتم مرتضی من با خواهرم میرم مشهد ... به خواهرم زنگ زدم گفتم میای قم بریم مشهد گفت اره خواهرم اومد قم و یه هفته بعد از تصمیمم رفتیم مشهد، به خواهرم مریم گفتم: مریم قفل زندگی‌ه من فقط بدست امام رضا باز میشه... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ شیطون بدجور اجیرم کرده بود و هیچ جوره قصد کوتاه اومدن نداشتم با یک مرد صحبت کردم و قرار شد وقتی از مکّه برمی‌گردند تو نبود برادرم از پشت بوم خونه بالا بره و من اون لحظه که می‌پره تو حیاط خونه جیغ جیغ کنم و بگم که خودم دیدم این مرد در زد و زن داداشم در رو براش باز کرد و داخل رفت اما همه چیز اون طور که من می‌خواستم نشد... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966 کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بابام عاشق یه زنی شد و مامانم رو طلاق داد، و با کمال بی رحمی من رو از مادرم گرفت و داد به عمه بد اخلاقم، عمه‌م بد اخلاق بود ولی خیلی از مراقبت میکرد، تا اینکه دوازده سالم شد و بابام میخواست من رو به جای بدهی‌ش بده به طلبکارش که عمه‌م توسط یه حاج خانم که معتمد محل بود من رو فراری داد و آدرس مادرم رو داد گفت ببر بده به مادرش، حاج خانم به اون ادرس من رو از شیراز آورد ساوه ولی مادرم ازدواج کرده بود و از ساوه رفته بود، از همسایه پرسیدیم که ... https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803 داستانی کوتاه اما پر ماجرا و پایانی خوش👌😍
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام: پیام تشکر و دعای مادر دو فرزند سادات از شما عزیزانی که به پول پیش خونشون کمک کردید👆👆 عزیزان سه شنبه باید بریم قرارداد خونه این خونواده‌ی سادات هستند رو ببندیم. پنج میلیون کم داشتیم که توی این دو روز یک میلیون و پانصد هزار تومان جمع شده و سه میلیون و پانصد کم داریم اجرتون با فاطمه زهرا یه یا علی دیگه بگید و هر کس در حد توانش از یه پنج هزار تومان تا هر چقدر که میتونید واریز کنید تا سه شنبه پول پیش خونشون کامل بشه🙏 هروقت ۵میلیون بشه من بنر رو بر میدارم ولی اگر تا من بیام بردارم بیشتر واریز سده باشه میزاریم روی پول ازدواج پسر سادات بزنید رو شماره‌کارت ذخیره‌ میشه ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ لواسانی بانک سپه اگر بیشتر جمع بشه میزاریم روی پول پیش یک خانواده‌ی سادات فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت68 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت69 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 وقتی رسیدم داخل صحن حرم سجده کردم و زار زار گریه کردم ... یا امام رضا من خیلی مرتضی رو دوست دارم خودت کمکم کن هر چی صلاحمه همون شه 😔 سه روز مشهد بودیم و بعدش باهم برگشتیم به مرتضی گفته بودم یه هفته میمونم ولی زود اومدم اونم چون میدونست با خواهرمم زیاد زنگ نمیزد ... برگشتم قم برم خونه سوپرایزش کنم یه کلیدم موقع رفتن داده بودم مرتضی، نزدیک خونه شدم دیدم ماشین مرتضی سر کوچه پارک ه ... خوشحال و خندون گفتم اون زودتر میخواسته سوپرایزم کنه، نقشه کشیدم یواشکی برم تو خونه بترسونمش ... اروم کلید و انداختم تو در و در و باز کردم دیدم وسط سالن ... شوکه شدم ... زول زدم تو خونه ... یه زن با یه آرایش غلیظ با لباس کم تو خونه‌م بود دیدم مرتضی‌م نشسته اونجا ... منو دید شوکه شد ... زول زده بودم بهش هیچکاری نمیکردم، مات موندم صداشو شنیدم گفت پاشو سحر ... گفتم این کیه؟ مرتضی گفت به تو چه خونه خودمه ... حمله کرد سمت من، منو بزنه ... از در اومدم بیرون نشستم رو راه پله راهرو ... صورتم با اشکم داغ شده بود ... صدای پاشونو شنیدم و صدای بسته شدن دره ورودی‌رو ... پشت اشک‌هام چشم‌ام نمیدید ... پاشدم رفتم تو خونه، چشممو تو خونه چرخوندم، پر از خاطره ... از یه آدم اشتباهی ... وای ما چیکار کردیم با خودمون ... هرگز اون لحظه رو فراموش نمیکنم ... نگاه رختخوابم کردم دیدم ملافه‌م کثیف‌ه و پر از لکه‌های ارایش زنونه ... ای وای من کجای زندگی مرتضی بودم اینکه میگفت عاشق منه... کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✨🌺✨🌺✨🌺✨