eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
778 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
امام صادق: علیه السلام برای هر درهمى که شخص برای امام حسین علیه السلام هزینه کند، ده هزار برابر حساب می‌شود و به همین اندازه درجه‏ او را بالا می‌برند، اما رضایت و خشنودى خدا از او و دعای پیامبر صلی الله علیه وآله و امام علی علیه السلام و ائمه اطهار براى او بهتر از آن است. کامل الزیارات، ص 128 ⁠# همرهان همیشگی در کار خیر قصد داریم ان شالله برای روز عاشورا نذری امام‌حسین علیه‌سلام رو باشکوه تر از سال قبل در منطقه‌ی مستضعف نشین برگزار کنیم. از ۵ هزار تومن‌ تا هر مبلغی که در توانتون هست ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ لواسانی بانک سپه فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 🔹برای ها و اطلاع از سایر از طریق لینک زیر در کانال ما عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
امام صادق: علیه السلام برای هر درهمى که شخص برای امام حسین علیه السلام هزینه کند، ده هزار برابر حساب
اجرتون با امام حسین علیه السلام عزیزان یاری کنید که ان شاالله ما هم بتونیم سفره احسان امام حسین علیه السلام رو برای عاشقان عزا دارش پهن کنیم🙏❤️
زیارت عاشورا ۱ - علی فانی.mp3
11.27M
▪️🍃🌹🍃▪️ به وقت سلام صبح🖤 🎧 زیارت عاشورا ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ ◾️علی فانی علیه السلام   🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
23.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ می گفت: مگه امام حسین الان تو بهشت نیست؟! پس چرا اینقد براش گریه می کنین و تو سر خودتون می زنین❓🤔 شبهاتی که این روزها وارد ذهن نوجوان ما کردند...👐🏻🏴 علیه السلام 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
▪️🍃🌹🍃▪️ یه کار خوب توی یک خشکشویی در اصفهان 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ ❗️اونها میخوان 🧐استحمار کنند! ❌درگیر جزئیاتت میکنند 🏴َسلسله سخنرانی های ⏰ شـــــناخـــــت زمــــان 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ 🌱نماهنگ/مناسبتی همینکه اشک می ریـزم به یادت عزیز چهارده معصوم میشم بـدون تـو به هـم مـیریزم آقا صدات که مـی زنم آروم میشـم 🏷 علیه السلام 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۲۲۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _تا وقتی نیما رو دارم مغز خر خوردم برم اتاق یکی مثل سینا؟ با لحنی تمسخرآمیز در جوابم گفت: _عه پس اعتراف میکنی اونجوری که نیما ادعا میکنه خیلی هم علیه‌السلام نیستی، اگه نیما رو نداشته باشی بدت نمیاد یه سینا داشته باشی... از اینهمه وقاحت کلامش حالم بهم خورد تیز بُراق شدم توی صورتش _حرف دهنتو بفهم... مگه من مثل توام که همش بخوام آویزون یکی باشم؟ نگاهی به فرشته کردم تا بفهمم چرا در مقابل اراجیف مرسده ساکته که دیدم سرجاش نیست و کمی دورتر از ما داره با تلفن صحبت می‌کنه در اون لحظه دوست داشتم نفر سومی در بینمون بود و چرندیات مرسده رو میشنید دلم میخواست بدونم واکنش آدمای این خونه پس از شنیدن حرفای مرسده چیه؟ اما حیف نیما که اصلا نبود تا بشنوه فاصله ای هم که فرشته باهامون داره و تلفنی حرف زدنش ثابت می‌کنه واقعا چیزی نشنیده. نگاه عصبی به مرسده کردم و پرغیض گفتم: _ من دیگه حرفی باهات ندارم تو خیلی وقیحی، فکر میکنی همه دخترا عین خودت کثیفن دیگه نموندم واکنشش رو ببینم اما وقتی پا روی اولین پله گذاشتم صدای جیغش بلند شد _کثافت تویی دختره‌ی پاپتی حرفت رو زدی و داری میری؟ صبر کن جوابت رو بشنو فرشته انگشت روی بینی‌ش گذاشت و با یه هیس بلند به سمت مبلهایی که مقابل تلویزیون چیده شده بود رفت و همونجا نشست برگشتم و نگاه پراز نفرتم رو به چهره‌ی عصبی مرسده دوختم _ فقط میگم خفه شو... چیز اضافه نمی‌گم چون جواب ابلهان خاموشیه و پا تند کردم و پله‌هارو بالا رفتم دلم نمی‌خواست جوابش رو بشنوم همینکه روی اخرین پله خواستم به سمت راهروی اتاقها بپیچم محکم رفتم تو بغل یکی ترسیده چشمای خیسم رو دوختم به مرد روبروم خدارو شکر نیماست عصبی غرید _چه خبرته؟ اما وقتی چشمای خیس از اشکم رو دید نگاهش رنگ مهر و تعجب گرفت دست روی شونه‌هام گذاشت و با لحنی مهربون و متعجب پرسید _چی شده نهال؟ پرغصه و با صدای اروم لب زدم _هیچی... فقط این دخترخاله‌ی پرروت هر حرفی دلش خواست بارم کرد برگشته بهم میگه تو علیه‌السلام نیستی ادعای نجابت میکنی اگه نیما نباشه میری اتاق سینا... بغضم ترکید _نیما بهم گفت پاپتی... هرچی برازنده‌ی خودشه نثار من کرد _یعنی چی؟ من یه‌ لحظه رفتم بالا... شما که داشتین غذا میخوردین چی شد یهو به هم پریدین !؟ خواستم بگم من رو ببر خونه‌مون که یادم اومد از خونه قهر کردم من رو کنار زد که پایین بره دستش رو گرفتم _نیما دعوا راه نندازیا _خیلی خب پاتند کرد و پله‌هارو دو تا یکی پایین رفت از همون بالا نگاهش میکردم سمت مرسده رفت صداش رو می‌شنیدم که گفت _تو غلط میکنی میای اینجا و چرندیاتی که مختص خودته به زن من نسبت میدی . مرسده دهن باز کرد حرفی بزنه که نیما از جلوش رد شد و به طرف خروجی رفت _خوبه... زن و شوهر مثل همید... هرچی دلتون میخواد بار آدم می‌کنید اونوقت یه کلمه جواب که می‌شنوید بهتون بر می‌خوره. نیما بی اهمیت به حرفای مرسده که همراه با بغض و عشوه بود در رو باز کرد و همون‌طور که پشت بهش بود دستش رو به حالت برو بابا تکون داد و بیرون رفت. صدای فرشته باعث شد کمی عقب برم که من رو نبینن _چی شده مرسده؟ یه دقیقه خواستم با فیروز حرف بزنم مگه گذاشتید بفهمم چی دارم میگم... دلم میخواست بفهمم الان این دختره چی داره که به فرشته بگه و بیشتر دوست داشتم واکنش مادرشوهرم رو در مقابل حرفای مرسده ببینم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۲۳۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _مرسده به سمت جایی که فرشته نشسته بود رفت _از اونجا نمیتونستم ببینم چه کار داره میکنه ولی صداشون رو به وضوح می‌شنیدم احساس کردم فرشته‌ رو بغل کرده _خاله این عروست چقدر مزخرفه یه حرفایی بهم زد که نگو برگشته بهم می‌گه سینا خیلی بددهنه و حرفای مثبت هیجده میزنه تو که همش میری اتاق سینا لابد ازین حرفا زیاد به هم می‌زنید... میگه وقتی سینا مست می‌کنه عمدا میری پیشش... بعدم گریه سر داد و با صدای نسبتا بلند گفت خاله من همچین آدمیم؟ یا سینا آدمیه که به خواهرش نظر داشته باشه؟ وای که چقدر دختره دروغگوی تهمت زنیه... صدای فرشته اومد _ولش کن خاله جان چرا باهاش دهن به دهن میذاری؟ عزیز دلم نیما لیاقت تورو نداشت... همونجور که این دختره لیاقت نیمای منو نداره اما خلایق هرچه لایق بذار باهم خوش باشن فکر کردی نیما پای این دختره دهاتی می‌مونه؟ من بچه‌مو خوب میشناسم نیما هم عین گربه کوره‌ست وفا نداره یه روز خودش دختره رو ولش می‌کنه و برمی‌گرده بهت نهایت آتیش عشقش یه سال طول می‌کشه و این بار صدای مرسده بلند شد _چی میگی خاله؟ دندون لق رو که شنیدی؟ نیما برای من دندون لقه که انداختمش دور... من نیمارو میخوام چیکار؟ فقط ناراحتم که چرا اجازه می‌ده این پاپتی هرچی میخواد در مورد برادرش بگه. وای که این مرسده چقدر دروغگویه... کلا یه طور دیگه داره برای فرشته تعریف میکنه... مرسده با هیجان ادامه داد خدا شاهده خاله... نه اینکه الان چون خودت اینجایی دارم میگما... من همه جا گفتم پسرای خالم چه نیما که الان از دستش عصبیم‌ و چه سینا هر دو مثل ظاهر زیبای لاکچری‌شون یه قلب پاک و بی‌آلایش دارن ولی این‌دختره مدام میخواد برچسب بزنه به سینا ، لابد پس فردام که یکم نیما ازش دل سیر شد میخواد به اونم برچسب هیزی بزنه... یا چه میدونم حتی به عمو فیروزم برچسب میزنه‌ها...ببین کِی دارم بهت می‌گم. فرشته تک خنده‌ی تمسخرآمیزی کرد _ هه... فیروز؟ اون که خودش هفت خطه _عه خاله دارم میگم این دختره فکر میکنه همه عین فک و فامیل خودشن که برای در امان موندن از شر هیزی مرداشون مجبور باشن طاقه طاقه پارچه بخرن بپیچن به خودشون... خدای من چقدر این مرسده چرند میگه... منظورش چادر پوشیدن مامانم و خواهرامه... یعنی می‌خواد ربطش بده به اینکه مردای ما هیزن که اونا مجبورن چادر بپوشن درصورتی که چشم پاکتر و نجیب‌تر از اونا سراغ ندارم مامانم اینا از روی حیا و عفت خودشونه که چادر میپوشن... ولی زدن این حرفا به این دختره سریش هیچ فایده‌ای نداره چون نمیتونه درک کنه پاکی چشم امثال نریمان و‌ اقا جواد و اقا کاوه کجا و چشم پاکی امثال نیما و داداشش کجا... درسته من نیما رو با همین دیدگاههاش انتخاب کردم ولی نمیتونم منکر نجابت و‌ خاص بودن مردای خونواده خودم بشم... واقعا قابل قیاس با مردای این خونواده نیستند. به خودم اومدم از فرط عصبانیت به خودم میلرزم... ضربان قلبم اونقدر شدیده که احساس میکنم قلبم توی گلوم داره میکوبه... دوباره صدای مرسده اومد خاله من بهم برمی‌خوره وقتی می‌بینم پسرخاله‌های من رو هم مثل مردای خودشون ندید بدید و زن ندیده حساب می‌کنه _وای مرسده سرم رفت بیخود کرده اگه یه همچین فکری می‌کنه. دیدی که نیما گفت تا دوسه هفته دیگه رفتنی‌اند سپس آهی طولانی کشید _اگه نیما بره دلم برا بچه‌م تنگ میشه ولی از اینکه این دختره رو میبره دلم خوشه کمتر جلوی چشممه... میره تهران یکم آداب معاشرت یاد می‌گیره لااقل تا وقتی فیروز راضی بشه خودمونم برا سکونت بریم اونجا روم بشه به چهارتا دوست و آشنا نشونش بدم شنیدن حرفای مادرشوهرم و خواهرزاده‌ی فیس و افاده‌ایش مثل خنجری زهرالود در عمق وجودم فرو میره آخه یه آدم چقدر میتونه دورو باشه مقابل نیما مثل یه مادر دلسوز و مهربون دورم می‌چرخه ولی وقتی اون نیست اینجور تیشه میزنه به ریشه‌م... دلم می‌خواست برم پایین و هرچی از دهنم در میاد نثارشون کنم... اما چه کنم یکی از اونا مادرشوهرمه و از بچگی یادم دادند بزرگتر در هرشرایطی احترامش واجبه خصوصا اگه مادرو پدر خودت یا همسرت باشن... آهی کشیدم من که هیچوقت احترام مامان و بابای خودم رو حفظ نکردم لااقل الان احترام مادرشوهرم رو حفظ کنم شاید بخاطر همین کارم مورد لطف و عنایت نیما قرار گرفتم اون مرسده هم که کنار خاله جونشه و اجازه‌ی اینکه یه خودی بهش نشون بدم رو بهم نمیده از حرفای مسخره و چرندیاتشون سردرد گرفتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت73 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت74 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تمام تلاشم این بود فراموشش کنم ولی ذهنم درگیرش بود تازه فهمیدم من عاشق شده بودم نه اون ... تا شش ماه بعد از اینکه از قم برگشتم تهران پیام میداد و فحش میداد و تهدیدم میکرد که اگر سحر ناراحت شه زندگیتو سیاه میکنم، منم خط‌مو خاموش میکردم بعد استرس میگرفتم نکنه زنگ بزنه داداشم یا به بابام ... بخودم قول دادم دیگه اشتباه‌مو تکرار نکنم و شروع کردم درس خوندن برای فوق لیسانس با روحی زخمی ، خدا رو شکر دانشگاه علامه قبول شدم ، اینقدر خوشحال بودم که نبود مرتضی برام عادی شد ... ترم اول فوق لیسانس ثبت نام کردم و میرفتم دانشگاه و سرم گرم بو. از درس خوندن لذت میبردم ... دانشجوی ممتاز بودم و اساتیدم از این همه انرژی و انگیزه منو تحسین میکردن ... تو لابی نشسته بودم با هم دانشگاهی‌ام حرف میزدیم و یکسالی بود از مرتضی کاملا بی‌خبر بودم که تلفن‌م زنگ خورد دیدم مرتضی آست نمیدونستم جواب بدم یا نه ... زول زدم به صفحه گوشی اما جواب دادم ... بخودم قول داده بودم اشتباه نکنم ولی بازم اشتباه کردم ... گفتم بفرمایید مرتضی با تمام پرویی گفت سلام الهام، چطوری؟؟ بعد هه هه زد زیر خنده ... گفتم ممنونم گفت الهام دارم ازدواج می‌کنم قسم خورده بودم اگر ازدواج کنم اسم دخترمو به یاد تو میزارم الهام تو دختر پاکی بودی اما اسم زن م الهام ... از من کوچیکتره ... خیلی ام خوشگله ... قلبم داشت میومد تو دهنم، گفتم بسلامتی، مبارک باشه ... مرتضی گفت الهام من وحشت داشتم تو بری من دیونه شم ..‌. مجبور بودم سرمو گرم کنم که وقتی تو رو از دست میدم خیلی آسیب نبینم ... گفتم باشه، خدافظ گفت خیلی بی معرفتی الهام تلفن رو قطع کردم ... چقدرم رو داشت، به من گفت بی‌معرفت ... داشتم تو دلم خودمو گول میزدم حرفاشو باور کنم زنگ زدم سهیلا و همه چیو گفتم، سهیلا گفت برای فراموش کردن تو زن میاره تو خونه ؟، الهام ساده نباش محلش نزار، یادت نره زنگ زد داداشت ... یدفعه بخودم اومدم، چرا اینقدر من سست بودم نمیفهمیدم ... باز غرق ناراحتی شدم سرم به درس‌م گرم بود و به هیچی اهمیت نمیدادم و یواش یواش با تغییر دادن روش زندگیم فقط کار و دانشگاه شد، روتین زندگیم و بیشتر با خواهرم که موسیقی میخوند و دوستاش میرفتیم بیرون و هیچ دوستی نداشتم بغیر از سهیلا و مرضیه دوستهای دوران کارشناسی‌م تو قم که هرازگاهی باهاشون حرف میزدم و نمیتونستم دیگه با کسی ارتباط برقرار کنم ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از بچگی اسم من و پسرعموم روی هم بود یه روز زن عموم اومد خونمون و به مامانم گفت شنیدم زهره خواستگار داره من از خدامه زهره عروسم بشه اما کریم دختر داییش رو می‌خواد و بهم گفته برو به خونواده عمو بگو من زهره رو نمیخوام مامانم که حسابی از دست زن عمو کفری بود برای اینکه اونو بچزونه گفت اتفاقا زهره خواستگارای زیادی داره ممنون که زودتر گفتی https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 ❌❌ جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠👆👆 همرهان همیشگی در کار خیر قصد داریم ان شالله برای روز عاشورا نذری امام‌حسین علیه‌سلام رو باشکوه تر از سال قبل در منطقه‌ی مستضعف نشین برگزار کنیم. از ۵ هزار تومن‌ تا هر مبلغی که در توانتون هست ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ لواسانی بانک سپه فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234