eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.1هزار دنبال‌کننده
600 عکس
297 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت89 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت91 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 داشتم با خودم اینارو مرور میکردم که سمیه گفت ببین الهام زنی که خرج نداره ارج نداره، تا حالا یه گل سر برات خریده؟؟، حتی وقتی میرید پارک یه پفک میخورید؟ نصف پولشو تو باید بدی، نه اینکه خسیس ه، نه، اول اینکه فکر میکنه زرنگه میگه دختر شاغل میچاپمش، دو م اینکه وقتی تامینِ، سر کار نمیره، چون دوست دخترش خره برای اونم کار میکنه. حالا ببین برای سحر چیکارا میکنه ... گفتم سمیه من دنبال پول نیستم دنبال عشق م همه‌شون خندیدن و مسخره‌م کردن یدفعه پیام دادم به میثم نوشتم حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است ... برو دنبال لیاقتت زنگ زد جواب دادم گفتم میثم زنگ نزن به من ... میثم گفت ر*ی*د*م تو پیامک هات و مترسک و کلاغهات، برو گمشو کثافت ... تو اگه دختر درستی بودی مهران و نمی‌پیچوندی ... گفتم توام اگه آدم بودی یکی میومد باهات رفیق میشد دنبال بور زدن دوست دخترهای رفیقات نبودی بدبخت، اولین و آخرین دختر بدردبخور زندگیت من بودم که اونم از سر احمق بودنم بود. وگرنه لیاقت تو دوست دختر صیغه ای رفیقتِ. که برای یه سیگاری اونو ول کرد اومد با تو ... نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر گریه میثم گفت در نتیجه برو گمشو شماره‌مم پاک کن که اگه سحر بفهمه اول و آخرتو سیاه میکنم ... با شنیدن این حرفش گریه‌م شدت گرفت سمیه اومد گوشی رو از دستم گرفت خاموش کرد. بغلم کرد گفت الهام اولین فرصتی که یه خواستگار با شخصیت برات اومد بهش جواب مثبت بده که اینو یادت بره و ذهنت کاملا میثم رو فراموش کنه، الهام بچه نباش ببین چجوری عین یه ه*ر*ز*ه باهات حرف میزنه، تو چوب سادگیتو میخوری الهام بزرگ شو، توروخدا ... کمی فکر کردم دیدم همه حرفهاش درسته، گرچه تو دلم آشوب بود ولی گفتم بیخیال عروسی خواهرمه بیاید شادی کنیم ... تو دلم بلوا بود و رو لبام خنده ... رفتیم عروسی ... ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
صدقه‌ی ماه صفر ان شالله به نیت سلامتی امام‌زمان عج‌الله که در ماه صفر بسیار توصیه شده
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت91 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت92 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پنج ماه گذشت و مهندس ه هی میرفت و میومد کارای خرید خارجی‌شو انجام می‌دادم. منم میرفتم دانشگاه و میومدم چون عادت داشتم میثم بیاد دم در دانشگاه دنبالم الکی همیشه دم در دانشگاه یه ربع وایمیستادم بعد میرفتم سمت محل کار و خونه ..‌. یه شب داشتم کارای ثبت مهندس رو انجام میدادم سیستم باز ریسسیت شد و دیگه روشن نشد ..‌. ساعت ۱۱ شب بود و من باید ۹ صبح پیش فاکتور خرید خارجی رو میدادم مهندس ... هرکاری کردم کامپیوتر روشن نشد منم اونوقت شب با هول و ولا زنگ زدم بعش و عذرخواهی کردم گفتم ببخشید سیستم خاموش شده من نمیتونم صبح کار تحویل بدم تا ببرم پاساژ درستش کنن ... با خونسردی گفت مهم نیست شما خانم زحمت کش و مسئولیت پذیری هستید قطعا ایراد از سیستم ه فردا سیستم رو بیارید برادرم مهندس کامپیوتره میدم درستش کنن خیالتون راحت ..‌. چقدر آروم شدم، نه بحثی نه ناراحتی، ازش تشکر کردم اومدم خونمون هی بادخودم فکرمیکردم که چه آقای خوبی بود. چقدر حرف زدنش قشنگ ه چقدر با شخصیت ه، بخودم گفتم الهام اصلا با تصمیمات اشتباهت اجازه ندادی طعم همنشینی با آدم با اخلاق و با ادب رو بچشی و یدنیا افسوس خوردم که چرا مدام در حال تکرار مکررات اشتباهات زندگیم بودم و هرگز عبرت نمیگرفتم، یعنی میشه درست شم؟، یعنی میشه بس شه ... ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت92 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت 93 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یه حسی از درونم بهم گفت، کی باید بس کنه. تو خودت باعث همه این اتفاقات زندگیت هستی، اگر روزی که مرتضی تو بیمارستان بهت کمک کرد. همونجا ازش یه تشکر میکردی و میگفتی فعلا ندارم تا هزینه ای که برام خرج کردی رو بدم. بعد هم وقتی میبینی پول نداری و نمیتوتی تامین مخارج کنی برمیگشتی خونتون انقدر زیر دست این پسرهای بی ادب و فرصت طلب تحقیر نمی‌شدی، آخه پیشرفت تحصیلی به چه قیمت، وقتی رابطه عاطفی با یه پسر نامحرم رو باز میکنی و دائم در حال تفریح و گشت و گذار میشی انتظار داری نتیجه خوبی برات بده، یاد این شعر صامت بروجردی افتادم از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو یاد روزهایی که به پیشنهاد نرگس که عقد کرده بود و نامزد داشت ولی میگفت بچه ها پاشید بریم اُتو بزنیم و بعد میومدیم سر خیابون تا یه ماشین مدل بالا و دو یا یه سه تا پسر جوون توش نشسته باشن بیان و مارو سوار کنن ما براشون خوش رقصی کنیم اونها هم یه ناهار و یا یه عصرانه به ما بدن افتادم، یاد سهیلایی افتادم که نامزد داشت ولی توی این کارها پیش قدم بود، بعدم عاقبتشون اونطوری شد، منم توی این کارها باهاشون همراه بودم این وضعیتم شده، که زیر نگاه های یه پسر هرزه مثل میثم خوورد بشم وااای که چقدر از دست خودم عصبانی هستم، نا خود آگاه زدم تو صورت خودم، و به خودم گفتم خجالت بکش چرا انقدر بی شخصیت شدی که یه روز اجازه دادی یه پسری مثل مرتضی که اونقدر هرزه زبان و هرزه دست بود و به بهانه های مختلف کتکت میزد دل بدی و اجازه بدی برات خونه بگیره و خودش رو مالک تو بدونه، چرا از اینکه مثل یه دستمال چرک پرتت کرد بیرون عبرت نگرفتی و اومدی با یکی لنگه مرتضی، میثم دل دادی، چشمم رو بستم و در دلم گفتم خدایا فقط و فقط خودت میتونی کمکم کنی. نجاتم بدی... ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت ۹۵ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رفتم تو فکر با خودم. از نَفس ضعیف خودم میترسیدم، میترسیدم بهم زنگ بزنه و من خام حرفهاش بشم تو همین فکرها بود که صدای زنگ گوشیم بلند شد. دستم رو دراز کردم از روی میز گوشیم رو برداشتم. خودشه مهندسِ نفس عمیقی کشیدم جواب دادم بله بفرمایید سلام الهام خانم من مناظرشما هستم سکوت کردم. نه میتونستم خواهشش رو ردکنم و هم دلم نمی خواست برم پیش مکث من رو که دید گفت _بیام دنبالتون با هم بیاییم رستوران آب دهنم رو فرو بردم و قاطع جواب دادم نه ببخشید من نمیام چرا؟ چیزی شده؟ جوابی ندادم با لحن نگرانی پرسید الهام خانم حالتون خوبه؟ _بله خوبم المام خانم من حتما باید با شما صحبت کنم فکر میکنم سوء تفامی برای شما پیش اومده نوع کلامش نشون میداد قصد سوء استفاده نداره به خودم گفتم بزار حرف‌هاش رو گوش کنم شاید واقعاً هدفش ازدواج باشه و منم به آرزوم برسم، آرزوی ازدواج، آرزوی مادر شدن. گفتم باشه همدیگر رو ببینیم ولی نه تو رستو ران و به صرف ناهار باشه هر طوری که شما را حتید فقط بگید کجا و کی؟ _اجازه بدید بهتون میگم _فقط خواهش میکنم هر چه زودتر اجازه نداد که من حرف بزنم فوری گفت فردا صبح تو محل کارتون خوبه؟ محل کار نه. تلفنی با هم صحبت کنم صدای نفس عمیقی که از پشست گوشی کشید به گوشم خورد. _باشه شب زنگ میزنم... لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت ۹۵ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت_ ۹۶ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم. سنگی که برای نماز خوندن آورده بودم رو انداختم بیرون، نشستم پشت میزم، دلم به کار نمیره. یه ولوله ای به دلم افتاده، به خودم گفتم: یعنی این مهندس چی میخواد بگه، حس ششم میگه میخواد ازم خواستگاری کنه. به نظر خیلی با شخصیت میاد، ایکاش درخواست‌ش رو رد نمی‌کردم. سرم رو تکون دادم، نه الهام، نه، دیگه بسه. هر چقدر سادگی و نادونی کردی دیگه کافیه هیچم کار بدی نکردی، امشب زنگ می‌زنه مشخص میشه که هدفش چیه! نفس عمیقی کشیدم، دستم رو گذاشتم زیر چونم. یعنی میشه واقعا خواستگار باشه. اگر ازم خواستگاری کنه نه نمی‌گم، یه دفعه یاد مرتضی و میثم افتادم دل شوره بدی اومد سراغم، اگر واقعا خواستگار باشه. بعد بفهمه که من با دوتا پسر دوست بودم چیکار کنم. دستم رو از زیر چونه‌ام برداشتم صاف نشستم حتما منصرف میشه. نفس عمیقی کشیدم به خودم نهیب زدم، اوووه تا کجاها رفتی، به قول مامانم همیشه میگه نه به بارِ نه به داره اسمش عمو یادگاره. حالا بزار شب زنگ بزنه ببینم چی میخواد بگه. اصلا حوصله کار ندارم. بیخودی اینجا نشستم پاشم جمع کنم برم خونه پیش مامانم. از وقتی رفتم دانشگاه و برگشتم اصلا باهاش وقت نگذروندم. هر وقتی هم که صِدام کرد که باهام حرف بزنه من به یه بهانه ای خواهشش رو رد کردم. اصلا شاید این همه اتفاق هایی که با روح و روانم بازی کرد سببش همین بی اعتنایی به مامانم بوده. از روی صندلی بلند شدم، خودم رو توی آینه کوچیکی که به دیوار دفتر کارم زده بودم نگاه کردم که شالم رو درست کنم. چشمم افتاد به موهام که از شالم بیرونِ. یاد تذکرات مامانم افتادم. گاهی با شوخی میگفت بکن تو او شراره های آتش رو و گاهی با عصبانیت بهم میگفت. از خدا بترس موهات رو بکن تو شالت انقدر در مقابل آیه قران و حکم الهی سرکش نباش. موهام رو کردم توی شالم ولی چون شالم عرض کم هست از پشت سر موهام زد بیرون. یه خورده شال رو از جلو و یه خورده ام از پشت سرم جمع و جورش کردم. از دفتر اومدم بیرون در رو بستم. قفل زدم اومدم سر خیابون یه تاکس جلوی پام نگه داشت. سر خم کردم. رو به راننده تاکسی که یه آقای سالخورده با یه چهره خسته از کار گفتم خیابان تختی سر تکون داد بیا بالا... لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 شکست غیر قابل ترمیم رهبر انقلاب : زلزله ویرانگر ۱۵ مهر یک شکست اطلاعاتی و نظامی برای رژیم صهیونیستی است ‌‌ 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت_ ۹۶ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت_۹۷ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 نشستم تو تاکسی. تا برسم خونه همش تو فکربودم که مهندس زنگ بزنه چی میخواد بگه. خدا کنه حدسم درست باشه و ازم خواستگاری کنه. کرایه راننده رو دادم و کلید انداختم در حیاط رو باز کردم، مامانم داشت روی بند لباس پهن میکرد. _سلام مامان برگشت سمت من _سلام عزیزم. چی شده این موقع روز اومدی خونه! _حوصله‌ کار نداشتم اومدم نگاهی از روی تعجب بهم انداخت و گفت _برو تو خونه، من لباسها رو پهن کنم روی بند میام وارد خونه شدم بدون اینکه لباسهام رو عوض کنم نشستم روی مبل، مامانم‌م پشت سرم اومد. به پاش بلند شدم _بشین عزیزم هسته نباشی _مرسی ابرو درهم کشید _مرسی، مرسی، مرسی دیگه چیه مگه ما تو فرهنگ خودمون کلمه ای برای تشکر نداریم که تو فرانسوی تشکر میکنی، مادر جان اون زمانی که این غربی ها و اروپایی هایی ها همه خونوادشون و خودشون رو توی یه بشکه میشستن ما حمام داشتیم، اون زمانی که ادرار و مدفوعشون رو از پنجرهای خونه هاشون پرت میکردن بیرون ما توالت داشتیم، حالا چی شده که بعض از مردم ما استفاده کردن از کلمات اونها رو در روز مره زندگیشون کلاس میبینن من نمیدونم، این همه شاعرهای ما مثل رودکی و فردوسی زحمت کشیدن که زبان شیرین و غنی فارسی رو زنده نگه دارن، بعد تو به جای که بگی، متشکرم، یا بگی ممنون، یا بگی الحمد لله که هم ذکر گفتی کلی ثواب داره و هم تشکر کردی. میگی مرسی، والا این خود تحقیریِ با لبخند نگاهش کردم. نمیخوام با مامانم بحث کنم، یعنی فایده ای نداره، الان یک کلمه بگم میخواد تا فردا همین موقع من رو نصیحت کنه. از روی تاسف سری به من تکون داد لاآقل الکی هم شده یه خب بگو که من دلم خوش باشه حرفهای من رو شنیدی شنیدم مامان، باشه چشم، دیگه نمیگم مرسی خدا کنه. حالا بگو چرا انقدر زود اومدی خونه؟ سر دو راهی هستم که بگم یا نگم، میترسم بگم، دوباره فاز نصیحت مامانم گل کنه. و سر نصیحت رو باز کنه، از طرفی هم دلم گواهی میده اونی که میتونه کمکم کنه همه رفیق بی کلک مادرِ. دل به دریا زدم، یه نفس عمیق کشیدم مامان به کمک و راهنماییت احتیاج دارم نگران نسشت کنارم چی شده مادر واقعیتش... لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت_۹۷ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یه پسره اومد تو دفترم بهم کار داد که براش انجام بدم بعد دعوتم کرد به ناهار تو رستوران مامان با دقت سر تا پا حرفهای من رو گوش میده ادامه دادم مامان به نظرم میخواست ازم خواستگاری کنه _واااا مادر مگه تو خونواده نداری که این پسره بخواد تو رستوران ازت خواستگاری کنه از نظر من که موردی نداشت. ولی میدونم که مامانم خیلی اهمیت میده، گفتم _خب منم برای همین قبول نکردم _خوب کردی دخترم. بگو واقعا اگر خواهان تو هست با پدر و مادرش بیان خونمون _چشم _اسمش چیه _حمید رضا _چند سالشه، شغلش چیه؟ _نمی دونم، اگر دعوتش رو قبول کرده بودم ازش میپرسیدم ابرو در هم کشید _نمی خواد خودت بپرسی، بزار اگر واقعا خواستگار هست به خونوادش بگه بیان خواستگاری، بعد خودمون از شغلش و سنسش و بقیه چیزها ازش میپرسیم جرات نکردم بگم مامان قراره تلفنی صحبت کنیم، چون میدونم که نمی زاره، با تکون سرم حرفش رو تایید کردم. دستم رو گرفت لبخند ملیحی زد. _قربون دختر خوبم برم، الان ناهار میارم با هم بخوریم فوری از روی مبل بلند شدم _چرا شما زحمت بکشی الان خودم میارم وسایل ناهار رو آوردم، استرس و دلشوره نگذاشت که من بتونم از غذای خوشمزه مامانم بخورم. چند لقمه ای رو به خاطر مامانم خوردم و الهی شکر گفتم. سفره رو جمع کردم بردم گذاشتم آشپزخونه رو به مامانم گفتم کاری نداری من برم تو اتاقم استراحت کنم ناگاه تامل بر انگیزی بهم انداخت نه کاری ندارم ولی... حرفش رو خورد و نزد گفتم ولی چی مامان هیچی برو استراحت کن میدونم چی خواست بگه، میخواست بگه این موقع اومدن خونه غیر عادی هست و تو یه حرفهای دیگه ای هم داری که نگفتی... لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تا شب هزار جور فکر به سرم زد شام رو با خونواده خوردم اومدم اتاقم صدای زنگ گوشیم بلند شد، با عجله گوشی رو برداشتم نگاه کردم دیدم خودشه حمید رضاست. دکمه پاسخ رو زدم _بله بفرمایید _سلام الهام خانم حالتون خوبه نمی دونم چرا تپش قلب گرفتم _سلام ممنون _چه خبر _خبری خاصی نیست _ایکاش میشد باهاتون حضوری صحبت کنم امروزم تو رستوران خیلی منتظرتون شدم که نیومدید هر چی تلاش کردم که بگم شما نامحرم هستید و گناه داره زبونم نچرخید گفتم ببخشید که نیومدم نه خواهش میکنم. واقعییتش بنده امروز ساکت شد. عه حرفت رو بزن دیگه چرا داری جون به سرم میکنی، بعد از یه مکث چند ثانیه بالاخره با یه لحن خجالت آمیزی لب زد بنده امشب میخواستم از شما درخواست ازدواج کنم وااای با شنیدن این حرف از طرفی خیلی خوشحال شدم، از یه طرف قلبم از کار افتاد. انگار از پشت گوشی حال من رو فهمید پشت سر هم گفت الهام خانم، الهام خانم خوبی یه نفس عمیق کشیدم و گفتم بله خوبم از دست من ناراحت شدید نه نه میتونم نظرتون رو بپرسم چقدر دلم میخواست بهش بگم، بله با کمال میل. مکثی کردم و گفتم اجازه بدید روی پیشنهادتون فکر کنم خوبه ولی خیلی طولش نده، ببخشید الهام خانم کاری ندارید نه شبتون بخیر شب شما هم بخیر تماس رو قطع کردم از خوشحالی دلم میخواد جیغ بزنم. از ذوقم از اتاقم اومدم بیرون اشاره کردم به خواهرم بیا کارت دارم فوری اومد تو اتاقم. در اتاق رو بستم پریدم بغلش. و پشت سر هم گفتم مریم بالاخره گفت، بالاخره گفت مریم هم من رو در آغوشش فشرد و گفت: چی رو بالاخره گفت... لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁