eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
780 عکس
407 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃 مدیر شرکت پخش فرآورده‌های نفتی ضمن تکذیب استانی‌شدن کارت‌های سوخت گفت: مردم بدون هیچ محدودیتی در همهٔ استان‌ها می‌توانند از سهمیهٔ سوختشان استفاده کنند. 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
هدایت شده از پای منبر مولا
شما دعوتید به بزرگترین گروه شرح نهج البلاغه ایتا 🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁 بدون قرعه کشی برنده کمک‌هزینه سفر به امام رضا و ده‌ها جایزه نفیس به ارزش 110میلیون ریال شوید. 808 گروه‌ شرح‌نهج‌البلاغه «پای منبر مولا»: ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ https://eitaa.com/joinchat/2066481246Cb13f0be69d ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌸🌸🌸🌸
Doa Bad Az Ale Yasin-Samavati.mp3
3.82M
🍃🌹🍃 🌸▫️صوتِ "دعای " با صدای " حاج مهدی سماواتی " 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
عزیزان پول کاپشن و کفش به همت شما دلسوزان عزیز جور شد مونده پول بخاری یه یا علی بگید هر کسی در حد توانش شده با پنج هزار تومان واریز کنید تا این خونواده هم از سرما نجات پیدا کنن، همه میدونیم که کرمانشاه جزو مناطق سردسیر کشور هست.🙏
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۵۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) شکوفه‌ی عزیز و دوست داشتنیم رو روی پاهام خوابوندم و براش لالایی می خوندم. همون لالایی مورد علاقه‌ی کودکیم. گنجشک لالا سنجاب لالا لالا لالایی لالا لالایی ... ... همونی که شبهای زمستون توی رختخواب گرمم کنار بخاری نفتی از رادیو می‌شنیدم. انگار زیباترین نغمه ی آرامش بخش زندگیم بعد از صدای لالایی از زبون مامانم بود. وقتی از سنگین شدن خوابش مطمئن شدم آروم روی زمین گذاشتمش. خواستم برم سراغ دار قالی که حس کنجکاویم من رو به سمت آشپزخونه کشوند. آروم سرک کشیدم. محبوبه و مامان آروم آروم باهم صحبت می‌کردند. گوشهام رو تیز کردم محبوبه از چیزی ناراحت بود، خوب که دقت کردم فهمیدم در مورد پسر منیر خانم حرف می‌زنه مامان پرسید تو اینا رو از کجا میدونی؟ خود سعید بهت گفته؟ جواب داد:نه یه روز صبح که حاضر شد بره سرکار نیم ساعت نشده برگشت خونه دیدم پسر منیر خانمم همراهشه. تعارفش کردم رفتن تو پذیرایی نشستند به منم گفت براشون چایی و میوه حاضر کنم. بعدم از سر کنجکاوی پشت در نشستم تا بفهمم برای چی اومده خونه‌مون از حرفاشون فهمیدم سعید سرراه دیده و بهش اصرار کرده بیاد خونه ما... آخه چند روز قبلش خودم در مورد پسر منیر خانم و اینکه از منصوره خوشش اومده با سعید حرف زده بودم. فهمیدم سعید سرراه دیده و بهش گفته کار مهمی باهاش داره و آورده خونمون تا حرف تو حرف بیاره و بتونه در مورد منصوره باهاش حرف بزنه و نظرشو بپرسه. خلاصه اینکه حرفای سعید که تموم شد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۵۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) پسر منیر خانم شروع کرد به تعریف کردن گفت چند ماه پیش مادرمو برده بودم امامزاده یه خانمی که از وجناتش معلوم بود از شهر اومده با یه دختر جوون که یه چادر قشنگ سرش بود و خیلی محجوب و باوقار به نظر می‌رسید خیلی نظرم رو جلب کرد . بدجوری به دل خودم و مادرم نشسته بود. وقتی برگشتیم خونه از مادرم در مورد اون دو نفر سوال کردم که گفت هیچ کدوم رو نشناخته. البته مادرم چشمای ضعیفی داره و عینکی رو که دکتر بهش داده بخاطر سردرد‌هایی که داره زیاد استفاده نمیکنه و اتفاقا اون‌روز هم عینک نزده بود. بعدا که به همسایه‌مون زن حاج باقر در مورد اون زن و اون دختر گفته اونم قول داده حتما تحقیق کنه و بهمون بگه اونا کی بودند. از اونموقع روزشماری می‌کردم زودتر بفهمم اون دختر کی بود تا بریم خواستگاری. که بعدا مادرم فهمیده بود دختر آقا کماله . همونی که داداش خودت طلاقش داده. اولش یکم دلم چرکین شد نسبت به این موضوع به غیرتم بر می‌خورد برم سراغ دختری که اسم کسی روش بود و مدتی زن یکی دیگه بود و طلاقش داده. اما نجابت و وقاری که اونروز توی امامزاده دیده بودم بدجوری به دلم نشسته بود یه روز به مادرم گفتم همین دخترو می‌خوام ، مادرم گفت منکه اونروز اون دخترو نشناخته بودم و نمی‌دونستم دختر آقا کماله وگرنه از همون اول تعریف وجنات و سکنات اون دخترو بهت نمی‌کردم که اینجوری عاشقش بشی. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
حصار و خاکریزی که اگر سست شود همه چیز از دست خواهد رفت ! برای کسب اطلاعات بیشتر وارد کانالمون شو!👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
کمی خودش رو به سمت من جلو داد_ بیا همین جا با هم نذر کنیم خداوند پیوند من و شما رو به هم وصل کنه امسال اربعین پیاده با هم بریم کربلا. حرفاش خیلی بهم امید داد کمی جابجا شدم و از ته دلم گفتم_ ان‌شاالله. صدای تقه در و بعد صدای فاطمه خانم اومد: اگر صحبتتون تموم شده تشریف بیارید پیش ما. علی نگاهی به ساعتش انداخت_ رو کرد به من یک ربع هم نیست ما اومدیم صحبت کنیم_ دلشوره به دلم افتاد راست میگه وقتی نیست ما اومدیم اینجا. علی گفت... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
کمی خودش رو به سمت من جلو داد_ بیا همین جا با هم نذر کنیم خداوند پیوند من و شما رو به هم وصل کنه امس
پدرم از دواج مجدد کرد و مادرم رو طلاق داد. مادرم رفت خارج پدرم هم به بهانه اینکه چرا چادر سرت میکنی و نماز میخونی من رو از خونش بیرون کردو منم پناه آوردم به خونه دوستم، عاشق و دلباخته یک پسر مومن و محجوب شدم اومدن خونه دوستم خواستگاریم ولی پدرش مخالفت میکنه که چرا ما باید از این دختر خونه دوستش خواستگاری کنیم😢 https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
💯 ناباروری درمان شد💯 🫡به دستور مقام معظم رهبری🫡 👨‍⚕کادری تشکیل شد از مشاورین فعال در زمینه درمان ناباروری👩‍⚕ 🔷آقایان و بانوان🔷 ✅درمان تمامی مشکلات ناباروری ✅کاملا تضمینی در کوتاه ترین زمان 📌برای درمان به کانال زیر مراجعه کنید بعد از(کلیک)بر روی لینک(پیوستن) بزنید (گممون) نکنید. https://eitaa.com/joinchat/1539899718Cad4c4fd44c
کمی خودش رو به سمت من جلو داد_ بیا همین جا با هم نذر کنیم خداوند پیوند من و شما رو به هم وصل کنه امسال اربعین پیاده با هم بریم کربلا. حرفاش خیلی بهم امید داد کمی جابجا شدم و از ته دلم گفتم_ ان‌شاالله. صدای تقه در و بعد صدای فاطمه خانم اومد: اگر صحبتتون تموم شده تشریف بیارید پیش ما. علی نگاهی به ساعتش انداخت_ رو کرد به من یک ربع هم نیست ما اومدیم صحبت کنیم_ دلشوره به دلم افتاد راست میگه وقتی نیست ما اومدیم اینجا. علی گفت... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb