eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
606 عکس
306 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۲۱۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) بدون اینکه عکس
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) تو همین نگاه‌های پاک، ناصر بهم گفت: _تو خیلی خوبی، تو یکی از نعمت‌های خوب الهی برای من هستی، نرگس از ته دلم میگم خیلی دوستت دارم همین طوری که با عشق به حرفاش گوش می‌دادم ادامه داد _یه خواهش ازت دارم سرم را تکون دادم گفتم _ تو جون بخواه نگاهش بهم عمیق‌تر شد و با صدای گرفته‌ای از بغضی که در گلوش افتاد، لب زد _دعا کن شهید شم نا خود آگاه چنگ زدم به پیرهنش و یقه‌ش رو گرفتم و از ته دلم گفتم _ نه دعا نمیکنم تو هم حق نداری اینطوری بگی تو باید بمونی من بی تو میمیرم... اینو میفهمی ناصر با خونسردی به حرکتی کردم و حرفهایی که زدم نگاهم کرد و نفس عمیقی کشید آخه من به چه درد تو می‌خورم من چه کاری ازدستم بر میاد توی این زندگی... الان چند ساله که من تو رخت خوابم فکر میکنی نمیدونم که تو چقدر داری اذیت میشی یه لحظه از کاری که کردم پشیمون شدم و به خودم گفتم: دختر آروم باش حواست باشه داری با شوهرت که جانباز اعصاب و روانه حرف میزنی یقشو ول کردم پیرهنشو صاف کردم و پشیمون از حرکتی که زدم گفتم پشت همه این زحمت‌ها یه دلخوشی دارم، اونم تویی... دلم می‌خواد زحمت‌هام چندین برابر از اینی که هست بشه اما تو باشی، وقتی می‌بینم نفس می‌کشی و زنده‌ای جون می‌گیرم... نتونستم طاقت بیارم بغضی که در گلوم افتاده بود شکست و اشکام سرازیر شد و ادامه دادم: مرگ و زندگی و اینکه کی انتخاب بشه برای شهادت دست خداست و هر وقت سراغ ما بیاد ما باید تسلیم تقدیر الهی بشیم اما ازت نمی‌گذرم حلالت نمی‌کنم اگه بشینی اینجا دعا کنی شهید شی... به جون چهار تا بچه‌هام قسم می‌خورم که اگر همین الان توان رفتن به هر جبهه‌ای که تو ایران یا هر کجایی که رهبر عزیزمون دستور بدن و لازم باشه بری من با روی باز استقبال می‌کنم و خودم بند پوتینت رو میبندم و بدرقت می‌کنم... اما پشت سرت می‌شینم دعا می‌کنم برگردی ناصر لبخندی بی جونی زد و ساکت نگاهش رو داد به سقف اتاق دستش رو گفتم بوسیدم و گفتم _از حرفهام ناراحت شدی؟ آروم سر چرخوند سمتم _من ازت راضیم خدا هم ازت راضی باشه صدای گرفته‌ای از مامانم به گوشم خورد _ نرگس جان کاری نداری من برم وااای تازه به خودم اومدم که من این حرفها رو جلوی مامانم به ناصر گفتم... دو باره به خودم گفتم خب باشه جلوی مامانم گفته باشم حرفهای بدی که نبود برگشتم سمت مامانم ازش تشکر کنم که دیدم صورت مامانم خیس اشکه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موج حمایت تیک‌تاکی‌ها از ایران برای نابودی غده سرطانی شروع شده جهان داره یکصدا میگه: «ایران! اگه می‌شنوی انجامش بده، فقط انجامش بدهههههه» :) 🗣 آدم 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🔴ده سال بعد ایران: 🔹آقا اجازه؟ اسرائیل چجوری نابود شد؟ 🔹جواب:همه چی از غدیر ۱۴۰۴ شروع شد✌️ ‌‌‌...‌
ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند😊❤️‍🔥
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۲۱۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) تو همین نگاه‌
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) رو به مامانم گفتم _ببخشبد اگر ناراحتت کردم اشک‌هاشو پاک کرد و نفس بلندی کشید _نه مادر جان تو ناراحتم نکردی دلم براتون سوخت ان‌شاالله خدا آقا ناصر رو شِفا بده اگر با من کاری نداری برم _نه مامان جان کاری ندارم بخشید ناهار چی گذاشتی؟ _هیچی نذاشتم میخواستم استامبولی بزارم که تو گفتی بیا خونه ما حالا میرم خونه یه املتی یا خاگینه‌ای درست میکنم _ببخشید ما دیشب مهمون داشتیم غذا زیاد اومده میخوای بدم ببری اگر اضافه داری بده خدا خیرت بده وگرنه باید غرغر های علی اکبر رو تحمل کنم که چرا غذای خوب درست نکردی بیا بریم آشپز خونه بریزم تو قابلمه ببر هر دو اومدیم آشپز خونه غذا ریختم تو قابلمه و دادم به مامانم بقیه‌ش رو گذاشتم روی گاز گرم شه برای خودمون...پسرا از مدرسه اومدن ناهار رو خوردیم ناهار ناصر رو هم دادم و زنگ زدم به جواد چند تا بوق خورد جواب داد _سلام آبجی نرگس تمام عواملت اجرا شد پول مادر شوهرتو واریز کردم بقیه‌شم ریختم به حساب خودت زدم زیر خنده اول سلام بعد کلام داداش قشنگم بزار من بگم کارم چیه بعد تو گزارش بده سلام وقتی که می‌دونم چی می‌خوای بگی چرا صبر کنم راست میگی همینو می‌خواستم ازت بپرسم جواد خیلی ازت ممنونم که همیشه کمکم می‌کنی ای بابا ماییم و این یه دونه آبجی کمکش نکنیم چه کار کنیم خداحافظی کردم و دکمه قطع رو زدم اومدم پیش ناصر _ با من کاری نداری برم خونه مامانت اینا یه سری بزنم _نه کار ندارم فقط زود بیا چشمی گفتم و کارت مادر شوهرم رو برداشتم اومدم خونشون زنگ زدم صدای ناهید اومد _کیه جواب دادم _نرگسم در باز شد وارد حیاط شدم کسی نیومد بیرون یه بفرما بهم بگه خودم اومدم در حال رو باز کردم و نگاهی به حال انداختم فقط ناهید رو دیدم که اونم نگاهش به تلوزیونه و محلم نداد صدا زدم _ عمه صدای از دستشویی اومد _نرگس تویی جواب دادم _بله صبر کن الان میام... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
⚠️⚠️ | اگر هنگام حمله هوایی در خیابان یا خودرو بودیم، چه کنیم⁉️ 🪧 🪧 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۲۱۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) رو به مامانم
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) منتظر موندم از سرویس اومد بیرون گفتم: _سلام لحنش نسبت به قبل تغییر کرد و گرم تر جواب گرفت _سلام ناصر چطوره؟ خدا میدونه چه حرفهایی سر زبونم گل کرد که بگم و عمه رو یاد بی تفاوتیش به زنگهایی که اونشب ناصر تو کوچه تشنج کرد بزنم ولی یه لحظه به خودم گفتم به خاطر خدا ساکت باش حرفی نزدم و جواب دادم _الحمدالله خدا رو شکر رو به بهبودیه کارت عمه رو از تو کیفم در آوردم گرفتم جلوش بیا عمه دستت درد نکنه پولهایی رو که برداشته بودم رو همه واریز کردم به حسابتون دیگه شما هیچ پولی از من نمیخواهید کارت رو نگرفت _من فعلا به این کارتم احتیاجی ندارم ندارم ببر فعلا خرج کن کم نیاری _نه عمه خیلی ممنون منم لازم ندارم بگیرید. پرسید: _محمد برات واریز کرده؟ _نه عمه... _پس چی از کجا آوردی پول منو واریز کردی؟ _خدا رسوند ناهید سر چرخوند سمت ما _ خدا اگر میخواست بهت بده قبلا میداد که نیای کارت مامان منو بگیری رو کردم بهش چه اونباری که عمه بهم قرض داد خدا برام وسیله جور کرد چه اینبار برام وسیله سازی کرده که من پول تو دستم باشه و بتونم قرضم رو پس بدم من که هر چی هم عمه اصرار کنه کارت رو دیگه نمیگیرم...از طرفی هم اگر بمونم با ناهید دعوام میشه برای همین کارت رو گذاشتم لب مبل و گفتم: _خدا حافظ سریع قدم برداشتم سمت در حال عمه دنبالم اومد و صدا زد... _ نرگس، نرگس بیا کارت رو بگیر توجهی به حرفهاش نکردم و به سرعت از خونشون اومدم بیرون... همچین که در حیاط رو بستم صدای زنگ گوشیم از تو کیفم بلند شد. گوشی رو از کیفم بیرون آوردم نگاه کردم به صفحه‌ش نوشته عمه منم جواب ندادم تا قطع شد..‌. دوباره زنگ زد باز‍م جواب ندادم و رسیدم خونه... کلید انداختم در رو باز کردم وارد شدم و پشت سرم در رو بستم دوباره گوشیم زنگ خورد ایندفعه محسنه جواب دادم _بله بفرمایید _سلام زن داداش حالت خوبه؟ _سلام خیلی ممنون شما خوبید _خدا رو شکر ما هم خوبیم. ببخشید چرا کارت مامان رو پس دادید الان برای خرجی خونه چیکار میکنید؟ مامانم نگران شد! _از جواد قرض گرفتم به مامانتم بگو نرگس گفت ایندفعه از گرسنگی رو به قبله هم بیفتیم سراقت نمیام که پول ازت بگیرم _چرا مگه در مورد پول حرفی به شما زده _نه تا الان که چیزی نگفته ولی پیشگیری بهتر از درمانه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷کلیپ حال خوب کن😍 جان ها فدای این امام اذا جاء نصرالله والفتح...
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدا مفهومه آقاجان صدا مفهومه 🥺🥺 ☘☘☘🌷🌷🌷🌷🌷☘☘☘ وااای چه کلیپی من که حض کردم😍❤️
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 🎥 از لحظه شلیک موشک از ایران تا رسیدن به اسقاطیل چه مراحلی طی می‌شود؟! ✍️🏻خداوند را شکر بابت وجود سربازان امام زمان عج که اینگونه با قدرت فکر و مجاهدت توانستند کفر را به خاک و خون بکشند! 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
پرستار کلافه گفت: -نمیشه خانوم محترم نمیشه، شما پول ندارین و اینجا بیمارستان خصوصیه امکان بستری‌تون نیست. با ناله گفتم: -لعنتیا دل‌تون به حال بچم بسوزهه، اصلا.. اصلا هرکاری بگین میکنم فق، فقط جون بچمو نجات بدین. زن عصبی گفت: -نمیشه خانم محترممم! آقای عباسی زنگ بزن نگهبان بیاد این خانومو بیرون کنه. یاد گرفتن میان با چهارتا ناله خودشونو مظلوم میکنن اینجا بستری شن. صدایی مردونه که عجیب آشنا بود برام از پشت سرم اومد: -چه خبره اینجا خانوم محمدی؟ زن با حرص گفت: -چی میخواد بشه آقای رئیس ، این خانم اومده اینجا ناله میکنه میگه پول ندارم منو بستری کنن، یاد گرفتن نقش بازی میکنن، این آدما کلا کثیفن. با دردی که زیر دلم پیچید جیغی کشیدم که مرد با عجله اومد جلوم زانو زد و گفت: -خوبین خانوم؟ سرمو بلند کردم که با دیدن مسیح بهت زده نگاهش کردم که با دیدنم جا خورده فریاد زد: -محمدی برو دعا کن بلایی سر زنم نیاد. و طی یه حرکت...🙄✨🔥 https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
زن مردی شدم که می‌پرستیدم اما به طرز عجیبی من حامله رو از خونش بیرون کرد حالا منی که برای بستری شدن تو بیمارستانی که از قضا رئیسش شوهرم بود التماس میکردم، دید و با کاری که کرد...🤭✨🔥 https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7 رمان جذابِ سجاده‌های عشق به قلم قویِ خانم زهرا رحمانی💞